هنگامی که
امام حسین علیه السلام برای حرکت از مکه به سوی
عراق آماده شد،
عمر بن عبدالرحمن بن حارث بن هشام نزد او رفت و گفت:« من برای حاجتی نزد شما نیامدهام و قصد دارم از روی خیرخواهی مطلبی را به عرض برسانم. اگر شما مرا در خیر خواهی صادق میبینید، آنچه را که میدانم بگویم.»
امام علیه السلام فرمود:« بگو. تو کسی نیستی که بتوان تو را متهم کرد.»
گفت:« به من خبر رسیده است که تصمیم دارید به عراق حرکت کنید و من از جان شما میترسم، زیرا به سرزمینی میروید که در آنجا کارگزاران خودباختهی اموی حکومت میکنند و
بیت المال مسلمین هم در اختیار آنهاست و مردم طبیعتاً بنده دینار و درهماند. میترسم همان کسانی که به شما وعدهی کمک دادهاند و شما را محبوبتر از دیگران میدانند، با شما بجنگند.»
امام علیه السلام فرمود:« ای پسر عمو! خدا تو را جزای خیر دهد. من میدانم که تو از روی اخلاص و عقل سخن میگویی. هر چه قضای الهی باشد، همان خواهد شد. من چه نظر تو را قبول کنم، و چه نکنم، تو نزد من بهترین نصیحت کنندهای و نظر مشورتی تو در راستای خیر و صلاح است.»
منابع:
- قصه کربلا، ص 153.
- مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 94
- کامل ابن اثیر، ج 4، ص 37.
مراجعه شود به: