هنگامی که
حضرت علی بن موسی الرضا علیه السلام ولیعهدی مأمون را قبول کرد، شعرا از گوشه و کنار مملکت میآمدند و در مناقب امام شعر میسرودند و جایزه میگرفتند.
روزی شاعر معروفی به نام
ابونواس که برای امام شعری نگفته بود، نزد مأمون رفت. مأمون به او گفت:«تو که مقام و موقعیت حضرت رضا علیه السلام را میدانی، چرا تا بهحال برای او شعری نگفتهای؟!»
ابونواس همان جا اشعاری سرود که مضمونش این است:
«به من میگویند تو در علم کلام و شاعری یگانهای، و با سخنهای تازه دُرّ افشانی میکنی. پس چرا علی بن موسی را مدح و ثنا نمیکنی و خصوصیات نیکویی را که در او جمع است، به رشته شعر در نمی آوری؟!
من چگونه مدح کنم امامی را که
جبرئیل خادم پدر او بوده است؟!»
مأمون از اشعار ابونواس بسیار شادمان شد و معادل تمام آنچه که به شعرا داده بود به ابونواس هدیه کرد.
روز دیگری ابونواس برای امام رضا علیه السلام چهار خط شعر سرود.
امام فرمود:« شعری سرودی که تا به حال کسی نسروده بود.»
سپس از غلام خود پرسید:«پولی همراه داریم؟»
غلام گفت:« سیصد دینار.»
امام فرمود:« همه آنها را به ابونواس بده.»
سپس فرمود:« شاید کم باشد. آن استر را هم به او بده. »
منابع:
بحار الانوار، ج 49، ص 235، ح 3. از عیون اخبار الرضا، ج 2، ص 142.
بحار الانوار، ج 49، ص 236، ح 5. از عیون اخبار الرضا، ج 2، ص 143- 144.
مراجعه شود به: