احساس تشنگی هنگامی دست میدهد که ما احساس خشکی در گلو کنیم.
احساس گرسنگی نیز هنگامی است که ما متوجه خالی بودن معده خود میشویم.
اما حقیقت غیر از اینهاست؛ چرا که هیچ یک از این دو احساس نیست که ما را گرسنه یا تشنه میسازد.
خون معمولا باید مقدار معینی آب و نمک دربر داشته باشد؛ بافتهای بدن نیز همینطور. اکنون فرض کنید که این موازنه در لحظهای بر هم بخورد. به هر دلیلی که باشد خون بیدرنگ از درون بافتها آنقدر آب برمیگیرد تا بار دیگر موازنه خود را باز یابد.
آنگاه کم شدن آب در بافتها به مرکز تشنگی که جایی است در مغز، مخابره میشود. در این حال، مرکز تشنگی تکانهای به حلق یا گلو میفرستد و سبب انقباض آن میشود. بر اثر این انقباض است که ما در گلوی خود احساس خشکی میکنیم و ندا برمیآوریم که تشنهایم!
احساس گرسنگی نیز از مغز سرچشمه میگیرد؛ بدین معنا که در مغز جایی است بهنام مرکز گرسنگی، که مانند ترمز بر روی فعالیت معده و رودهها عمل میکند.
تا هنگامی که غذای کافی در خون هست، مرکز گرسنگی فعالیت معده و رودهها را کند میکند؛ ولی همین که مواد غذایی در خون کم شود، این مرکز با شل کردن ترمزها، دست بهکار میشود. در این حالت، رودهها فعال میشوند؛ معده «میغرد» و به ما احساس گرسنگی دست میدهد.
البته ما تا حدودی قادریم که گرسنگی خود را مهار کنیم. این امر از راه مهار کردن سرعت مصرف ذخیره غذایی میسر است.
در طبیعت، حیوانات کوچک و فعالتر زودتر ذخیره غذایی خود را به مصرف میرسانند. در نتیجه، یک پرنده مثلا ظرف پنج روز از گرسنگی میمیرد؛ ولی یک سگ در دوازده روز.
به هنگام آرامش، ذخیره پروتئین در بدن مدتی درازتر باقی میماند، با هنگامی که انسان برآشفته شود و یا وحشت کند.
برخی از مردم هستند که خود را برای مدتی طولانی به گرسنگی عادت میدهند. این تمرین از راه نوعی تمرکز آگاهانه، انجام میگیرد؛ درست مانند کسانی که با تمرین، خود را قادر میسازند تا کارهای دشوار ورزشی را انجام دهند.
اما مهار کردن تشنگی بسیار دشوار است؛ ولی باز کسانی یافت میشوند که از طریق «کوششهای خودآگاه»، در برابر آن تاب میآورند.