ابو حمزه ثمالی از
سوید بن غفلة چنین روایت میکند:
نزد
امیرالمؤمنین علی علیه السلام بودم که مردی از راه رسید و گفت:« من از
وادی القری می آیم.
خالد بن عرفطه از دنیا رفت.»
فرمود:« او نمرده است. »
مرد دوباره گفت:« خالد بن عرفطه مرده است. »
فرمود:« نمرده است، به خدایی که جانم به دست اوست سوگند، او نمرده است.»
شخص برای بار سوم حرفش را تکرار کرد و با تعجب گفت:« پناه بر خدا، من به تو می گویم خالد مرده است و تو می گویی نمرده است.»
امام به او فرمود:« به خدایی که جانم به دست اوست، نمرده است و نخواهد مرد تا لشگر گمراهان را فرماندهی کند. پرچمدار این لشگر نیز
حبیب بن جماز خواهد بود.»
وقتی خبر این ماجرا به گوش حبیب رسید، نزد امیرالمؤمنین رفت و گفت:« من سوگند یاد می کنم که
شیعه و یاور تو هستم و از آنچه فرمودی هیچ خبری ندارم.»
امام به او فرمود:« اگر تو حبیب بن جماّز هستی، حتماً پرچمدار آن لشگر گمراه خواهی بود.»
به خدا سوگند حبیب نمرد، تا روزی که
عمر بن سعد مأمور جنگ با
امام حسین علیه السلام شد و جلودار لشگرش را خالد بن عرفطه قرار داد و پرچمدارش را حبیب بن جمّاز.
منابع:
- بحارالانوار، ج 41، ص 288، شماره 12 ------ اختصاص، بصائر الدرجات