سیده ملکه شیرین
«410 - 338 ق / 1019 - 998 م»
سیده ملکه شیرین، دختر
رستم بن شروین از اسپهبدان
آل باوند بود که در لشکرکشی
فخرالدوله و فتح قلعه
شمیران در
طارم «379 ق / 989 م» با پیشنهاد ازدواج به ملکه آن قلعه، بدون خونریزی موفق به فتح قلعه شد.
در طی سالها پس از مرگ
صاحب بن عباد وزیر فخرالدوله، وی تحت نفوذ کامل این بانوی سیاستمدار قرار داشت. نفوذ سیده ملکه مشهور به ام الملوک به قدری بود که حتی وزیران فخرالدوله بیش از امیر از این بانو حساب میبردند.
با مرگ فخرالدوله، به سبب خردسالی فرزندش
مجدالدوله، نیابت پسر را به عهده گرفت و به رتق و فتق امور مشغول شد. سیده ملکه با کمک وزیران خویش به ویژه ابو طاهر و ابوالعباس جنی بر تمام قلمرو شوهرش فرمانروایی داشت. حکمرانی
اصفهان را هم که به نام پسر دیگرش عین الدوله ابو شجاع بویه که پیش از هفت سال نداشت، با سپهسالاری جبال به کاکو زاده «= پسر دایی» خود علاء الدوله فرامرز واگذاشت که در دربار فخرالدوله هم حیثیت و اعتبار تمام داشت. بدین گونه از مرده ریگ فخرالدوله، القاب و عناوین به پسران خردسالش رسید و امارت و اقتدار سهم این بیوه سیاستمدار شد که حتی بهتر از همسر و فرزندانش در حفظ و توسعه آن توفیق یافت.
هنگامی که پسرش ابو طالب رستم هجده ساله شد، کوشید تا خود مستقل از مادر فرمانروایی و پیشکار و دبیری خود را بدون آگاهی سیده به شخصی به نام خطیر ابو علی واگذاشت. سیده که کنار ماندن خود را از تدبیر امور مرادف با پایان یافتن دولت خاندان فخرالدوله میدید، از این اقدام فرزند ناخرسند شد و نخست به قلعه طبرک و از آن جا به نزد بدر بن حسنویه از دوستان قدیمی شوهرش رفت و از وی درخواست کمک و یاری نمود. بدر نیز لشکری برای وی تجهیز نمود و خود به همراه سیده آهنگ ری کرد. در میان راه،
شمس الدوله فرزند دیگر سیده افتاد و مجدالدوله هم اسیر شد. سیده پسر را به زنجیر کرد و به زندان قلعه فرستاد و امارت را به پسر دیگرش شمس الدوله که عنوان ولایت عهدی داشت، سپرد، هر چند در نهان شیرازه کارها را خود به دست داشت.
اما در طی یک سالی که از امارت اسمی شمس الدوله گذشت، امارت او را هم مایه رضایت و اطمینان نیافت. ظاهراً او نیز که در همین ایام هجده ساله شده بود، همچون برادر، شیوه خودرأیی و استقلال پیشه کرد و سیده او را حتی از مجدالدوله، بیشتر معارض قدرت خویش یافت. از این رو، دوباره مجدالدوله را به امارت باز گرداند و شمس الدوله را هم مثل گذشته به
همدان فرستاد. بدین گونه سیده بار دیگر فرمانروایی واقعی را تحت عنوان نیابت از مجدالدوله که دیگر از لحاظ رشد هم صغیر نبود به دست گرفت و ابوطالب جوان هم از دردسرهای حکومت رهایی یافت و به کتابخانه و حرم سرا مشغول شد.
عزیمت شمس الدوله به ری
اما شمس الدوله که مادر را در باز پس گیری امارت یاری کرده بود، از وی خرسندی نداشت، از این رو پس از غلبه بر
هلال بن بدر و اضافه کردن قلمرو حسنویه که شامل
بروجرد و
نهاوند و اسد آباد و قسمتی از
اهواز میشد و قلعهها و اموال بسیار به دست وی افتاده بود، با سپاه فاتح بلافاصله قصد ری کرد. سیده و مجدالدوله به ناچار به
دماوند گریختند، اما شمس الدوله نیز که شورش در میان سپاهیانش رخ داد، نتوانست در ری بماند و به ناگزیر به همدان مراجعت کرد. در پی این روی داد، سیده با پادشاه دست نشانده خویش به ری مراجعت کردند. «405 ق / 1014 م».
عدم تعرض سلطان محمود به ری
در همین ایام امارت سیده در ری دچار یک سلسله شورشها و بحرانهای متعدد کردید از جمله؛ عصیان ابن فولاد دیلمی که از سیده درخواست
اقطاع قزوین را داشت «407 ق / 1016 م». پاسخ منفی سیده موجب شد تا این جنگجویان دیلمی در اطراف ری چنان ناامنی و آشوبی بر پا کنند که سیده ناچار برای دفع آنها از خویشاوند خود، اسپهبد فریم درخواست کمک کرد. با آن که اسپهبد باوندی شورشگران را تا حدود دامغان به عقب راند، اما تحریک فلک المعالی منوچهر که ظاهراً از جانب عمال دربار غزنه هم تأیید و تشویق میشد، موجب تداوم شورش و بلوا در اطراف ری میشد. اگر چه سیده با ابن فولاد مصالحه کرد، اما تداوم شورش و ناامنی و ادعاهای شمس الدوله که قلمرو فخر الدوله را معروض تجزیه و انحلال کرده بود، موجب شد تا سلطان
محمود غزنوی هم برای آن که امنیت سر حدهای غربی قلمرو خود را عرضه تزلزل نیابد، در مورد الحاق ری به قلمرو خویش دست به تحریک و اقدام بزند. در پیگیری این سیاست، سلطان غزنه نامه تهدید آمیزی کوشش کرد تا بهانهای برای لشکرکشی به ری به دست آورد. اما پیام سنجیده این بانوی سالخورده چنان در سلطان مؤثر افتاد که تا وقتی که سیده زنده بود، از تعرض به ری خودداری ورزید. مضمون پیام که روایت مؤلف قابوسنامه به آن لطف خاصی بخشیده است در عین حال ضعف و بی کفایتی مجدالدوله را در مقابل تدبیر و کفایت سیده بیشتر جلوه گر میسازد. بر وفق این روایت در جواب الزام سلطان که گفته بود «باید که خطبه به نام من کنی و سکه دینار و درم به نام من زنی و خراج بپذیری»، سیده پیغام داده بود که «تا شوی من فخرالدوله زنده بود مرا این اندیشه همی بود که مگر ترا این رأی افتد و قصد ری کنی چون وی فرمان یافت و مشتمل به من افتاد اندیشه از دل من برخاست گفتن محمود پادشاهی عاقل است داند که چون او ملکی را به جنگ زنی نباید آمدن .... از بهر آن که .... از دو لشکر یکی شکسته شود اگر من ترا بشکنم .... سلطانی را شکستم .... و اگر تو مرا بشکنی .... گویی زنی را شکستم .... شکستن زنی بسی فتحی نباشد». به هر صورت سیده تا سال «41 ق / 1028 م» بدون آن که سلطان محمود معارض او شود با اقتدار فرمانروایی کرد. با وفات سیده ده سالی نکشید که سلطان محمود به حیله و تزویر بر ری دست یافت و فرزند سیده؛ مجدالدوله را به همراه نوهاش ابو دلف به خراسان فرستاد و آنان را در آن جا به قتل آورد.