منو
 کاربر Online
428 کاربر online
تاریخچه ی: ناکامی مأمون در قتل امام رضا علیه السلام

در حال مقایسه نگارشها

نگارش واقعی نگارش:3
هرثمه بن اعین - معروف به خواجه مراد- می گوید:
روزی صبیح دیلمی، یکی از غلامان مأمون، به من گفت:« ای هرثمه! تو خودت خوب می‌دانی که من کاملا مورد اعتماد مأمون هستم.»
گفتم:«آری می‌دانم.»
گفت:«پس بدان که شبی مأمون من و سی نفر دیگر از غلامان مورد اعتماد خود طلب کرد، به شمشیرهای آخته و مسمومی که پیش رویش بود اشاره کرد و به ما گفت:« هر کدام از شما یکی از این شمشیرها را بردارید و به خانه علی بن موسی بروید. او را در هر حالی یافتید، بلافاصله و بدون کمترین صحبتی، بکشید. این شمشیرها را چنان بر او وارد کنید که گوشت و پوست و استخوان و خونش همه با هم مخلوط شود. سپس او را در زیر اندازش بپیچید، شمشیرهایتان را با آن پاک کنید و نزد من بیایید. اگر این کار را مخفیانه و با موفقیت انجام دهید، به هر یک از شما ده کیسه نقره و ده باغ خواهم داد و تا هنگامی که زنده باشم در نزد خود نگه خواهم داشت.»
ما همگی شمشیری برهنه و مسموم را برداشتیم و وارد خانه حضرت رضا علیه السلام شدیم.
دیدیم امام در بستر است و زیر لب ذکر می‌گوید. بر او حمله بردیم و با شمشیرها به جان امام افتادیم. سپس جنازه‌اش را در زیراندازی پیچیدیم و نزد مأمون رفتیم و گفتیم:«آنچه گفتی انجام دادیم.»
مأمون گفت:«در این باره با هیچ کس سخن مگویید.»
صبح فردا مأمون لباس خود را به حالت افراد عزادار در آورد و بدون عمامه با دکمه های باز در مجلس تعزیه امام جلوس کرد، سپس با پای برهنه رفت تا منظره را مشاهده کند و من همراه او بودم.
ناگاه صدایی از اتاق امام شنیدیم. مأمون از ترس به لرزه افتاد و از من پرسید:«این صدای کیست؟»
گفتم:«نمی دانم.» و به طرف اطاق دویدم؛ دیدم کسی در محراب نشسته و مشغول تسبیح است.
برگشتم و به مامون گفتم:«کسی در محراب نشسته است.»
گفت:«برو ببین چه کسی است و علی بن موسی چه شد.»
داخل شدم.
ناگهان حضرت رضا مرا به نام، صدا کرد. از حیرت و ترس به زمین افتادم.
امام فرمود:«برخیز!» سپس این آیه را تلاوت فرمود:« یریدون ان یطفوا نور الله بافواههم والله متم نوره و لوکره الکافرون»_سوره توبه،آیه 32_(آنها می خواهند نور خدا را با دهانشان خاموش کنند، در حالی که خداوند نورش را تمام خواهد فرمود، اگرچه کافران نمی پسندند.»
به سوی مأمون برگشتم، دیدم صورتش مثل شب تار، سیاه شده است.
گفتم:«او حضرت رضا است.»
مأمون دکمه‌های لباسش را بست و گفت:«به مردم بگویید امام بیهوش شده بود و اکنون به هوش آمده است.»

هرثمه می‌گوید:
با شنیدن این ماجرا خدا را شکر کردم و نزد امام رفتم. امام فرمود:«حکایتی را که غلام مامون، امروز صبح برای تو گفت، برای کسی بازگو نکن، مگر برای شیعیان و دوستداران ما. به خدا قسم تا اجل الهی نرسد، مکر آنها هیچ‌گونه ضرری به من نمی‌رساند. »

منابع:
بحارالانوار، ج 49، ص 186. از عیون اخبار الرضا، ج 2، ص 214-216.

مراجعه شود به:
آزارهای مأمون نسبت به امام رضا علیه السلام




ماموریت مامون به غلامانش برای کشتن امام

هرثمه بن اعین - معروف به خواجه مراد- میگوید: « روزی وارد خانه مأمون شدم یکی از غلامان او بنام صبیح دیلمی که مورد وثوق و اعتمادش بود، گفت: « ای هرثمه! آیا نمی دانی که من مورد اعتماد مأمون در آشکار و پنهان هستم؟»
گفتم: « بله»
گفت: « بدان مأمون مرا با سی نفر دیگر از غلامان مورد اعتماد خود طلب کرد، پاسی از شب گذشته بود، ولی خانه او از کثرت چراغها و شمعها مثل روز روشن بود، دیدم در مقابلش شمشیرهای آخته و مسموم گذاشته اند.

مأمون گفت: « هر کدام از شما یکی از این شمشیرها را بدست می گیرید و به خانه علی بن موسی می روید، در هر حالی که بود، بلافاصله و بدون کوچکترین صحبتی این شمشیرها را آنچنان بر او وارد می کنید که گوشت و پوست و استخوان و مخ و خون او همه با هم مخلوط شود بعد او را در زیر اندازش می پیچید و شمشیرهایتان را به آن پاک میکنید و نزد من می آیید.

اگر این کار را انجام دادید و آنرا کتمان کردید، به هر یک از شما ده کیسه نقره و ده باغ خواهم داد و تا هنگامی که زنده باشم در نزد من میتوانید بهره ببرید.

انجام ماموریت غلامان و صبح روز بعد

ما همگی شمشیری برهنه و مسموم را برداشتیم و وارد خانه حضرت رضا علیه السلام شدیم.
دیدیم حضرت دراز کشیده و زیر لب ذکر می گویند، غلامان به محض رسیدن بر آن حضرت حمله بردند و با شمشیرها به جان حضرت افتادند و من نگاه میکردم، سپس حضرت را در زیراندازی پیچیدند و نزد مأمون رفتند و گفتند : «آنچه گفتی انجام دادیم.»
مأمون گفت: « دیگر در این باره حرفی نزنید.» صبح فردا مأمون لباس خود را به حالت افراد عزادار در آورد و بدون عمامه با دکمه های باز در مجلس خود برای تعزیه جلوس کرد، سپس با پای برهنه رفت تا منظره را مشاهده کند و من همراه او بودم.

نجات حضرت به مدد الهی

ناگاه صدای همهمه ای از حجره شنیده شد که مأمون به لرزه افتاد از من پرسید صدای کیست؟ گفتم نمیدانم و به طرف اطاق دویدم، دیدم حضرت رضا علیه السلام در محراب نماز خود نشسته و مشغول تسبیح است.
آمدم به مامون گفتم: « شخصی در محراب نشسته است.»
گفت: برو ببین چه کسی است و علی بن موسی چه شد. »
داخل شدم.
حضرت رضا مرا به نام، صدا کردند، به زمین افتادم.
حضرت فرمود برخیز! خداوند تو را مورد رحمت خود قرار دهد، سپس این آیه را تلاوت فرمود: « یریدون ان یطفوا نور الله بافواههم والله متم نوره و لوکره الکافرون»؛ (سوره توبه،آیه 32)؛ (آنها میخواهند نور خدا را با دهانشان خاموش کنند، در حالیکه خداوند نورش را تمام خواهد فرمود، اگرچه کافران نمی پسندند.»
بسوی مأمون برگشتم، دیدم صورتش مثل شب تار، سیاه شده است.

گفتم : « او حضرت رضا است. »
مأمون لباسش را درست کرد و گفت به مردم بگویید حضرت بیهوش شده بود و اکنون به هوش آمده است.»
هرثمه می گوید: « خدا را شکر کردم، خدمت حضرت رسیدم.
حضرت فرمود: « ای هرثمه! حکایتی را که صبح برای تو گفت، برای کسی بازگو نکن، مگر به اهل ولایت و محبت ما.
به خدا قسم تا اجل الهی نرسد مکر آنها هیچگونه ضرری به من نمیرساند. »

منابع: بحار الانوار، ج 49، ص 186. از عیون اخبار الرضا، ج 2، ص 214-216.

مراجعه شود به:
آزارهای مأمون نسبت به حضرت رضا علیه السلام


تاریخ شماره نسخه کاربر توضیح اقدام
 چهارشنبه 01 تیر 1384 [16:55 ]   5   امیرمهدی حقیقت      جاری 
 دوشنبه 19 اردیبهشت 1384 [09:05 ]   4   شکوفه رنجبری      v  c  d  s 
 یکشنبه 22 آذر 1383 [13:41 ]   3   شکوفه رنجبری      v  c  d  s 
 سه شنبه 19 آبان 1383 [09:58 ]   2   فاطمه عیوضی      v  c  d  s 
 سه شنبه 14 مهر 1383 [07:52 ]   1   شکوفه رنجبری      v  c  d  s 


ارسال توضیح جدید
الزامی
big grin confused جالب cry eek evil فریاد اخم خبر lol عصبانی mr green خنثی سوال razz redface rolleyes غمگین smile surprised twisted چشمک arrow



از پیوند [http://www.foo.com] یا [http://www.foo.com|شرح] برای پیوندها.
برچسب های HTML در داخل توضیحات مجاز نیستند و تمام نوشته ها ی بین علامت های > و < حذف خواهند شد..