تاریخچه ی:
ماجرای ورود کاروان اسرا به کوفه از زبان مسلم گچکار
تفاوت با نگارش: 2
- | از مسلم جصاص« گچکار» روایت کرده اند که می گفت: ((عبید الله بن زیاد ))مرا برای تعمیر دارالاماره نزد خود خواند و من سرگرم سفید کاری دارالاماره بودم که ناگهان فریادهایی از دور شنیدم. > >از خدمتکاری که همراه ما بود پرسیدم: مگر چه شده است که کوفه را پر از ناله و فریاد می بینم ؟! > >گفت: هم اکنون سر یک خارجی را که بر یزید ویده ود می آورند.
نام و رسید، گ: حسین بن علی. |
+ | مسلم جصاص گچکار روایت گفت: ((عبیدالله بن زیاد)) مرا برای تعمیر دارالاماره نزد خود خوانده بود. من سرگرم سفیدکاری دارالاماره بودم که ناگهان فریادهایی از دور شنیدم. از کارگری که همراه ما بود پرسیدم چه شده است که کوفه را پر از ناله و فریاد می بینم. گفت:« هم اکنون سر یک خارجی را که بر ((یزید ن معاویه|یید)) وریده، میآورند.» پیدم:« نامش چیت.» ===گت: ((حضرت امام حسی له الام|حسین بن علی)). === |
- | مسم می گوی: لحظه ی چ درنگ کردم تا آن خادم برای انجام کاری مرا ترک گت از شدت ناراحتی و ندوه آنچنان با دست خود به صورت خود نواختم که ترسیدم چشمم آسیب دیده و کور شده باشد، دست از گچکاری کشیدم دستان خود را شستم و از راهی که در پشت قصر قرار داشت از دارالاماره بیرون آمدم و خود را به اجتماع مردم رساندم. |
+ | مظ ندم تا کار برای انجام کاری رفت. ن از شدت ناراحتی چنان با دست خود به صورت خود نواختم که ترسیدم چشمم آسیب دیده باشد. />دست از گچکاری کشیدم، دستان خود را شستم و از راهی که در پشت قصر قرار داشت از دارالاماره بیرون آمدم و خود را به اجتماع مردم رساندم. |
- | در آنجا دیدم مردم در انتظار اسیران و سرهای کشته شدگان هستند، در این بین چهل محمل را مشاهده کردم که بر روی چهل شتر حمل می شد و در آن محملها اهل بیت رسول خدا و دختران فاطمه زهرا قرار داشتند، ناگهان امام سجاد را مشاهده کردم که بر روی شتر برهنه و خالی از جهاز شتران سوار ت و از رگهای گردن و ‹ به اطر زنجیری که بر گردن و گذارده بودن › خون جاری بود . |
+ | در آنجا دیدم مردم در انتظار اسیران و سرهای کشتهشدگان هستند. در این بین چهل محمل را مشاهده کردم که بر روی چهل شتر حمل میشد. در آن محملها اهل بیت ((حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله|رسول خدا)) و دختران ((حضرت فاطمه زهرا علیهاسلام|فاطمه زهرا)) قرار داشتند. === ناگهان ((حضرت امام سجاد علیه السلام|امام سجاد)) را مشاهده کردم که بر روی شتر برهنه و خالی از جهاز شتران سوار و و از رگهای گردن به لیل زنجیری که بر گردن بود خون جاری بود. === |
- | در حای که می گریست و این اشعار را می خواند: « ای امت بد کردار؛ بر خانه هایتان باران نبارد ای امتی که حرمت جد ما را درباره ما رعایت نکردید! ار ر روز قیامت ما و رسول خدا گرد آییم شما چه پاسخی به رسول خدا« دراین باره» خواهید داد ؟! ما را بر شتران عریان سوار می کنید و می گردانید: گویی ما همان کسانی نیستیم که اساس دین را در میان شما محکم ساختیم! آیا جد ما رسول خدا مردم دنیا را از گمراهی نجات نداد و به راست هدایت نکرد ؟! ای حادثه کربلا! مرا اندوهگین کردی، خداوند متعال پرده از روی کار بدکاران بر خواهد داشت و آنان را رسوا خواهد کرد .
مسلم می گوید: دیدم مردم کوفه به کودکان گرسنه ای که در محملها نشسته بودند نان و خرما و گردو می دادند |
+ | __ا می گریست و این اشعار را میخواند:__ />~~green: ای امت بد کردار. بر خانه هایتان باران نبارد. ای امتی که حرمت جد ما را رعایت نکردید! اگر روز قیامت ما و رسول خدا گرد آییم، شما چه پاسخی به رسول خدا دراین باره خواهید داد؟! ما را بر شتران عریان سوار می کنید و می گردانید! گویی ما همان کسانی نیستیم که دین را در میان شما محکم ساختیم! آیا جد ما، رسول خدا، مردم دنیا را از گمراهی نجات نداد و به راست هدایت نکرد ؟! />ای حادثه کربلا! مرا اندوهگین کردی. خداوند متعال پرده از روی کار بدکاران بر خواهد داشت و آنان را رسوا خواهد کرد.~~ |
- | م کلثو از مشاهه ای فتار ناهنجار فریا بر رد که ای مردم کوفه! ((صدقه)) بر ما خاندان حرام است ان و رما را از دست و دهان کودکن م گرت و مردم ‹ بر این غلت خود و هتک حرمی ک رد ودند › اشک می ریختند و باز ام کلثوم سر از م یر کرد و بر آن نهیب زد که ای مردم کوفه مداتا م را می کند و نانان به حل ما می گین ! در یان ما و ما دا داو ست و در رز قیامت بین ما و شما داری خواه کر. |
+ | مدم کوه ه ککان ره ای که در محما نسته بودند، ان خرم رد ادند. اما ام کلثوم از ماد ین منظر، ریاد بر آد که: === ای مردم کوفه! ((د)) ر م انان حام . و ان و رما ا ا ست و دان کودکا رف. === |
- | ملم می گوی ک در ای میان ای یی بند د و یم که رای قدس شهدای کربلا که در پیشاپیش آها سر مقدس امام حسی (عیه السلام )ود ی ما می ورند، سر بارک ام همانن ما و به وشنایی ستار زه می درخش و شبیه ترین مردم ه رسول خدا و و محاسن مبارک او نگ اه خضاب شده بود و سیمای نورانی او به س قرص اه که از افق دمی ده باشد جلوه گری می کد و اد موهای ماسن او را جا راست یا پ می برد. |
+ | مدم اشک می ریتد. ا کلثوم باز از م بیرن کد و ان هیب که: />=== ای ردم که! مدا ما را می کند انا به ا میریند! خدا، میان ما و ، داور اس رز قی بین م و ما اوری ا رد===. |
- | در این هنگام چشم ((حضرت زینب علیهاسلام|زینب کبری)) بر آن سر نورانی افتاد و پیشانی خود را چنان به مت پیشین محمل زد که خون از زیر مقنعه ای که بر سر داشت جاری شد.
آن گاه بر آن سر نورانی اشاره کرد و گفت: « یا هلالاً لما استتم کمالا غاله خسفه فابدی غروبا ». . .؛ ای هلال من که به کمال خود رسیدی، ولی خسوف تو را فرا گرفت و غروب کردی! من هرگز گمان نمی کردم ای پاره دلم که چنین روزی در سرنوشت ما رقم خورده باشد. |
+ | در این میان صدای شیونی بلند شد. دیدم سرهای مقدس شهدای کربلا را که سر امام حسین علیه السلام در پیشاپیش آنها بود، به سوی ما میآورند. سر امام همانند ماه بود و به روشنایی ستاره زهره میدرخشید و شبیهترین مردم به رسول خدا بود. __::^محاسن مبارکش با خون خضاب شده بود، سیمای نورانیاش بهسان قرص ماه که از افق دمیده شده باشد، جلوهگری میکرد و باد موهای محاسن او را به جانب راست یا چپ میبرد. ^::__در این هنگام چشم ((حضرت زینب علیهاسلام|زینب کبری)) بر آن سر نورانی افتاد و پیشانی خود را چنان به چ محمل زد که خون از زیر مقنعه ای که بر سر داشت جاری شد. __آن گاه به آن سر نورانی اشاره کرد و گفت:__ />''=== ای هلال من که به کمال خود رسیدی، ولی خسوف تو را فرا گرفت و غروب کردی! هرگز گمان نمیکردم که چنین روزی در سرنوشت ما رقم خورده باشد. ای برادر من! با این دختر کوچک خود، فاطمه، صحبت کن که نزدیک است از شدت این مصیبت قالب تهی کند. ==='' |
- | ای برادر من! ب ای دتر کچک خود اه ت ک که نی ات د او از د این مصی ذو رد ای برادر من! د ا هران ه ن قت هرانی که ا ای ! |
+ | برادرم! دلت با ما مهربان بو، چه شد آن مهربانی ک با ما دشتی؟! برادرم! کاش سر خود، عی، را هنگام رت یدیدی که با یتیمان و یرای سخن فتن ندات. ه ا او را می زند صدایت م و یل اش از چشمانش سرزیر میشد. ای برادرم! او را در آغ و بشار به نزد خود فر خوان. ا ه ت نجیده ست بدست آر. چ ادازه خوار و لیل است آن یتیمی که پ خد را خوان ولی واب پدر نشنود. |
- | ای برادر من! کا پر خود عی ا به هنگام اسارت می دیدی که با یتیمان تو دیگر یارای سخن گفتن نداشت؛ هر گاه او را می زدند تو را ب زا صدا می و سیل اشک از چشمان او سرازیر می شد. ای برادر من! او را در آغوش خود بفشار و او را به نزد خود فرا خوان و دل او را که سخت رنجیده است بدست آر. چه اندازه خوار و ذلیل ات آن یتیم که پر خود را بخواند، ولی جواب پدر نشنود. (1) |
+ | !منا: />*ه کربا، ص 419. />*لم الزهرا، 249. |
- | 1ـ تظلم الزهرا، ص 249.
منابع:
قصه کربلا، ص 419.
مراجعه شود به:
((نحوه ورود کاروان اسرا به کوفه))
((ا ایا کاا اسارت ـ اا ساد علیه للام))
((با رویان کروا اسار می ر ک)) |
+ | !مراجعه شود به: *((ورود کاروان اسرای خاندان امام حسین به کوفه)) *((مام جاد عی الا و سفر کارا اسای کلا)) *((نهیب حضر زینب ر حال سر ام ین لیه اسا)) |