هارون الرشید چندین بار دستور قتل
امام موسی بن جعفر علیه السلام را به جلادان خود صادر کرده بود ولی آنان هر بار از هیبت و جلال امام، چنان دچار ترس و وحشت میشدند که نمی توانستند حرکتی انجام دهند.
سرانجام هارون نقشهی دیگری کشید. او دستور داد گروهی از مرزنشینان را که زبان عربی نمیدانستند، به کلی بیگانه از فرهنگ شهر بودند و طبیعتا امام هفتم را نیز نمیشناختند، به پایتخت بیاورند و تعلیم نظامی سنگینی بدهند. مأموران هارون مجسمه ای چوبی را به شکل و شمایل موسی بن جعفر ساختند و به آنان دستور دادند بارها طرح ترور را روی آن تمرین کنند، بدین صورت که مجسمه را وارد مجلس می کردند و آنها با خنجر بر آن حمله میبردند. این تمرین بارها اجرا شد تا هیبت امام، مانع اجرا نقشه اصلی در روز موعد نشود.
سرانجام روز اجرای نقشه فرا رسید. قرار شد هارون امام را به کاخ احضار کند و هنگام بازگشت امام به خانه، نقشه قتل پیاده شود. از طرف دیگر برای بالا رفتن ضریب موفقیت، آنها را با شراب مست کردند تا هیچ توجهی به کار خود نداشته باشند.
امام به کاخ آمد و هنگام بازگشت، در محل اجرای نقشه، مأموران ترور با خنجر به سمت او هجوم بردند، اما وقتی نزدیک شدند، امام با زبان خود آنها شروع به صحبت نمود و جملاتی بیان داشت. آنان بهت زده، خنجرها را بر زمین انداختند، قدمهای مبارک امام را بوسیدند، به عذرخواهی پرداختند و امام را تا منزل بدرقه نمودند تا خطری متوجه امام نباشد.
آری، با دو جمله امام، آن همه تمرین و برنامه ریزی به هدر رفته بود. وقتی مترجم هارون علت کار را از آنها پرسید، گفتند:«او مردی است بزرگوار که هر سال به منطقه ما میآید و حوائج ما را برطرف میکند، جواب مسائلمان را میدهد، مشکلاتمان را حل میکند، در قحطی برایمان دعای باران میخواند و بلاهای آسمانی را برطرف میسازد.»
به این ترتیب، به لطف الهی، طرح ترور هارون یک بار دیگر ناموفق ماند، و آنها به منطقه خود بازگشتند.
منابع:
بحار الانوار، ج 48، ص 140، ح 16 از مناقب.
مراجعه شود به:
تلاش هارون در ترور امام کاظم علیه السلام