مکتب دیگری درباب انسان کامل وجود دارد که نه بر " عقل " تکیه دارد و نه بر " عشق " ، فقط بر " قدرت " تکیه دارد .
انسان کامل یعنی انسان مقتدر ، و کمال یعنی قدرت به هر معنیای که قدرت را در نظر بگیرید یعنی اقتدار ، زور .
در یونان قدیم گروهی بودند که اینها را "
سوفسطائیان " میگویند .
ا
ینها در کمال صراحت این مطلب را بیان کردهاند که اصلا " حق " یعنی زور " ، هر جا که زور هست حق هم هست و هر جا که قدرت هست ، حق ، همان قدرت است و ضعف مساوی است با بیحقی و ناحقی . برای آنها اساسا عدالت و ظلم معنی و مفهوم ندارد و لهذا به " حق " میگویند : " حق زور " ، یعنی حق ناشی از زور ، به این معنا که هر حقی ناشی از زور است .
اینها معتقدند که انسان تمام تلاشش باید برای کسب زور و کسب قوت و قدرت باشد و بس ، و انسان هیچ قید و حدی هم نباید برای قدرت خود قائل شود .
این مکتب را در یکی دو قرن اخیر نیچه فیلسوف معروف آلمانی احیا و دنبال کرد و در کمال صراحت این مکتب را بیان کرد . از نظر اینها ، اینکه میگویند : " راستی خوب است " ، " درستی خوب است " ، " امانتداری خوب است " ، " احسان خوب است " ، " نیکی خوب است " ، همه ، حرفهای مفت و چرند است . " هرکه ضعیف بود ، زیر بازویش را بگیر " یعنی چه ؟ یک لگد هم به او بزن .
او گناهی از این بالاتر ندارد که ضعیف است ، حال که ضعیف است تو هم سنگی روی سرش بینداز .
نیچه که خودش یک آدم ضد خدا و ضد دین است معتقد است که
دین را ضعفا اختراع کردهاند
درست برعکس نظریه کارل مارکس که میگوید :
دین را اقویا اختراع کردهاند برای اینکه ضعفا را اسیر خودشان نگه دارند .
نیچه میگوید دین را ضعفا اختراع کردهاند ، برای اینکه قدرت اقویا را محدود کنند و خیانتی که به عقیده او دین به بشر کرده است ، این است که مفاهیمی همچون بخشش ، جود ، رحم ، مروت ، انسانیت ، خوبی ، عدالت و امثال اینها را بین مردم پخش کرده و بعد ، اقویا گول خوردهاند و به خاطر عدالت وجود و مروت و انسانیت ، مجبور شدهاند کمی از قدرت خود بکاهند .
نیچه میگوید ادیان گفتهاند : "
مجاهده با نفس " ، چرا مجاهده با نفس ؟ بگویید پروریدن نفس ، نفس پروری ، ادیان گفتهاند : " مساوات " ، میگوید : مساوات چرند است ، مساوات یعنی چه ؟ همیشه باید یک عده زیردست باشند و یک عده زیردست ، زیردستها جانشان دربیاید و برای زبردستها کار کنند ، تا آنها رشد کنند و گنده شوند و مرد برتر از میان آنها پیدا شود .
ادیان گفتهاند :
" تساوی حقوق زن و مرد "
میگوید این هم حرف مزخرفی است ، مرد ، جنس برتر وقویتر است و زن برای خدمت به مرد خلق شده و هیچ هدف دیگری در کار نیست ، تساوی حقوق زن و مرد هم غلط است .
این مکتب اساسا انسان برتر و والا و انسان کامل را مساوی با انسان مقتدر و انسان زورمند میداند و کمال را مساوی با قوت و قدرت .
آیا زندگی تنازع بقاست ؟
از همین قبیل حرفها کم و بیش در بین ما ندانسته و به طور ناخودآگاه رواج پیدا کرده است ، مثلا میگوئیم " زندگی تنازع بقاست " ، نه ، زندگی تنازع بقا نیست . تنازع بقا ، به معنی دفاع از خود ، حق است .
حتی بعضی از علمای اسلامی مثل فرید و جدی گفتهاند که جنگ در میان بشر یک ضرورت است و تا بشر هست جنگ باید باشد ، جنگ ، ناموسی در زندگی بشر است و معتقد شدهاند که قرآن هم این مطلب را تأیید کرده است ، آنجا که میفرماید :
" « و لولا دفع الله الناس بعضهم ببعض لهدمت صوامع و بیع و صلوات و مساجد یذکر فیها اسم الله کثیرا »" (سوره حج ، آیه . 40 )
یا در جای دیگر میفرماید :
"
« لولا دفع الله الناس بعضهم ببعض لفسدت الارض »" (سوره بقره ، آیه 251)
گفتهاند قرآن در اینجا صریحا جنگ را یک امر مشروع بیان میکند . میگوید اگر نبود که خدا به وسیله بعضی از انسانها جلوی بعضی از انسانهای دیگر را میگیرد ، زمین تباه شده بود ، اگر نبود که خدا به وسیله انسانهایی جلوی فساد انسانهای دیگر را میگیرد ، معبد و صومعه و کنیسهای نبود ، مسجدی نبود .
ولی اینها این آیه قرآن را اشتباه فهمیدهاند . این آیه در قرآن ، مسئله دفاع را طرح میکند و در مقابل مسیحیت حرف میزند .
قرآن در جواب آن پاپ یا کشیش مسیحی که میگوید جنگ مطلقا محکوم است و ما " صلح کل " هستیم ، میگوید جنگ محکوم است ، اما جنگی که تجاوز باشد ، نه جنگی که دفاع از حق و حقیقت است .
آقای کشیش ! اگر جنگ دفاعی نبود ، جنابعالی هم نمیتوانستی به کلیسا بروی و عبادت کنی ، آن مؤمن مسجدی هم نمیتوانست در مسجد عبادت کند . عبادت آن مؤمن مسجدی که در مسجد عبادت میکند ، مرهون دلیری آن سربازی است که دارد از حق و حقیقت دفاع میکند .
آقای مسیحی ! تو هم که در کلیسا به خیال خودت عبادت میکنی باید ممنون آن سرباز باشی .
بنابراین مانعی ندارد که انسان به مرحلهای از کمال و تربیت برسد که اساسا متجاوزی وجود نداشته باشد ، جنگ مشروعی هم وجود نداشته باشد .
بنابراین ، اینکه میگویند زندگی تنازع بقاست ، به این معنا که لازمه زندگی جنگ و تنازع است ، حرف درستی نیست .
مطلبی میخواهم بگویم که شاید برای برخی ناراحت کننده باشد ، چون بعضی از جوانان از شنیدن چیزی که برخلاف میلشان باشد ناراحت میشوند .
جملهای به امام حسین علیهالسلام منسوب شده است که نه معنایش درست است و نه در هیچ کتابی گفته شده که این جمله از امام حسین علیهالسلام است و چهل ، پنجاه سال هم بیشتر نیست که در دهانها افتاده است . میگویند امام حسین علیهالسلام فرموده است :
" « ان الحیاه عقیده و جهاد » " حیات یعنی داشتن یک عقیده و در راه آن عقیده جهاد کردن .
نه ، این با فکر فرنگیها جور درمیآید که میگویند انسان باید یک عقیدهای داشته باشد و در راه آن عقیده بجنگد .
قرآن از " حق " سخن به میان میآورد . جهاد و حیات از نظر قرآن یعنی " حق پرستی " و " جهاد در راه حق " ، نه عقیده ، و جهاد در راه عقیده .
عقیده ممکن است حق باشد و ممکن است باطل باشد . " عقیده " انعقاد است ، هزاران انعقاد در ذهن انسان پیدا میشود .
این مکتب دیگری غیر از اسلام است که میگوید انسان باید بالاخره یک عقیده و آرمان و ایدهای داشته باشد و باید در راه آن
آرمان هم ، جهاد و کوشش کند
حال آن عقیده چیست ؟
میگویند هر چه میخواهد باشد . قرآن حرفهایش خیلی حساب شده است ، قرآن همیشه میگوید " حق " و " جهاد در راه حق " ، نمیگوید " عقیده ، وجهاد در راه عقیده " ، میگوید اول عقیدهات را باید اصلاح کنی .
بسا هست که اولین جهاد تو ، جهاد با خود عقیدهات است ، اول باید با عقیده ات جهاد کنی و عقیده درست و صحیح و حق را بدست بیاوری ، بعد که حق را کشف کردی ، باید در راه حق جهاد کنی .
به هر حال این حرفها که اساسا انسان کامل مساوی است با انسان قدرتمند و زورمند ، پایهاش روی همان اصل تنازع بقاست که در فلسفه داروین اینقدر روی آن تکیه کردهاند که حیات ، تنازع بقاست و حیوانات همیشه در حال تنازع بقا هستند . میگوئیم اگر " حیوانات " و " غیر انسان " هم اینچنین هستند ، ما نمیتوانیم انسان را در این جهت همردیف حیوانات بدانیم بطوریکه بگوئیم حیات انسان هم جز جنگ برای بقا نیست .
آخر ، معنی این حرف این است که " تعاون بقا " چیزی نیست ، پس این صمیمیتها ، وحدتها ، تعاونها ، همکاریها و محبتها در میان افراد بشر چیست ؟ میگویند اشتباه کردی ! " تعاون " را " تنازع " تحمیل کرده است ، در پشت همین تعاونها ، صمیمیتها و دوستیها ، " تنازع " است .
میگوئیم چطور ؟ میگویند اصل در زندگی انسان ، جنگ است ولی وقتی انسانها در مقابل دشمن بزرگتر قرار میگیرند ، آن دشمن بزرگتر " دوستی " را به اینها تحمیل میکند . این دوستیها در واقع دوستی نیست ، صمیمیت نیست ، حقیقت نیست و نمیتواند حقیقت داشته باشد ، اینها همکاری است برای مقابله با دشمن بزرگتر ( به اصطلاح در اینجا یک تز و آنتی تزی است ) ، برای مقابله با دشمن بزرگتر است که تعاونها و صمیمیتها پیدا میشود .
همین دشمن را بردار ، میبینی جمعی که همه با یکدیگر دوست بودند ، فورا دو شقه میشوند و انشعاب پیدا میکنند و تبدیل به دو دشمن میشوند . اگر باز یک دسته از بین بروند و دسته دیگر باقی بمانند ، همینها دوباره تجزیه میشوند و آنقدر تجزیه میشوند که فقط دو نفر باقی بمانند ، وقتی این دو باقی ماندند و سومی در مقابلشان نبود ، همین دوتا با یکدیگر میجنگند .
از نظر اینها تمام دوستیها ، صلحها ، صفاها ، صمیمیتها ، انسانیتها ، یگانگیها و اتحادها را دشمنیها به بشر تحمیل میکند . پس در نظر اینها اصل ، تنازع است و تعاون ، مولود تنازع است ، بچه تنازع است ، فرع بر تنازع است .
منبع :انسان کامل
شهید مطهری
صفحه 1126-128