علاء الدین بن جلال الدین
« 653-618 ق / 1255-1221م»
جلال الدین نو مسلمان، پدر علاء الدین در کشمکش آشوب و فتنه مغولان چشم از جهان فرو بست و کار دعوت
اسماعیلیه را به پسر خود علاء الدین سپرد.
چون علاءالدین به هنگام مرگ پدر بیش از نه سال نداشت، نگهداری و تربیت او بر عهده وزیرش بود.
این داعی نه ساله، گروه زیادی از نزدیکان، خویشان، زنان و همچنین خواهر جلال الدین را به اتهام این که پدرش را با زهر کشتهاند، قتل عام کرد.
رشید الدین فضل الله همدانی در این باره میگوید:
در مذهب زشت ایشان چنان است که امام در حالت کودکی و پیری و جوانی در اصل معنی یکسان است و هر چه او گوید و کند در هر حال که باشد، حق و نیکو تواند بود و فرمان او در هر حالی که باشد هیچ آفریدهای انکار آن نمیتواند و ادب کردن و پند و اندرز به او جایز نمیدانستند و به خود اجازه چنین کاری را نمیتوانستند بدهند. از این رو کودکی را که چیزی نمیدانست رهبر امور دین و دنیا و نگهبان مصالح خویش میدانستند.
از سر گرفتن آیین الحاد و اباحه
در عهد این داعی خردسال، بزرگان و پیروان این فرقه که در زمان پدر علاء الدین، از ترس خود را به احکام شریعت ملزم ساخته بودند، دوباره آیین الحاد و اباحه را برقرار ساختند و به دنبال باورهای محمد بن حسن رفتند.
در اندک مدتی عقاید قدیمی اسماعیلیان بار دیگر رونق گرفت، اما کار ملت و دولت و مصالح دین و دنیای مسلمین رو به پریشانی گذاشت.
پایان کار علاءالدین بن جلال الدین
علاء الدین در پانزده سالگی بدون دستور پزشک، از طریق حجامت خون زیادی از خود گرفت، کم کم دچار سستی و ناتوانی و سرانجام مبتلا به مالیخولیا شد.
اطرافیان او چه از روی چاپلوسی و تملق و چه به خاطر بیم از جان، هر چه را این کودک بیمار میگفت، وحی منزل میپنداشتند.
در اواخر عمر، کدورتی بین او و فرزند بزرگش رکن الدین خورشاه پدید آمد و چون خواست نص اول را که به او امامت داده بود نقض کند و به نص دوم، پسر دیگری را جانشین خود سازد،
برگزیدگان و بزرگان قوم «چنان که مذهب ایشان است آن سخن مقبول نداشتند و گفتند اعتبار نص اول راست».
در این ماجرا، رکن الدین و طرفدارانش در صدد عزل علاءالدین برآمدند، اما مرگ وی آنها را از این اقدام بی نیاز کرد.
علاء الدین در 653 ق / 1255 م، به دست قاتلانی ناشناس کشته شد.