منو
 کاربر Online
303 کاربر online
 : ادبی
برای پاسخ دادن به این ارسال باید از صفحه قبلی اقدام کنید.   کاربر offline لیلا مهرمحمدی 3 ستاره ها ارسال ها: 411   در :  سه شنبه 04 بهمن 1384 [13:29 ]
  بهلول و هارون
 





رفت یک روزی مگر بهلول مست

در بر هارون و بر تختش نشست

خیل او چندان زدندش چوب و سنگ

کز تن او خون روان شد بی‌درنگ

چون بخورد آن چوب بگشاد او زبان

گفت هارون را که ای شاه جهان

یک زمان کاین جایگه بنشسته‌ام

از قفا خوردن ببین چون خسته‌ام

تو که اینجا کرده‌ای عمری نشست

بس که یک یک بند خواهندت شکست

یک نفس را من بخوردم آن خویش

وای بر تو زان چه خواهی داشت پیش

شیخ عطار






  امتیاز: 0.00