منو
 صفحه های تصادفی
دانشنامه :گزارش اشکالات
تقابل تربیت دینی با تربیت لیبرال
واکنش زنجیری
الکتروگراویمتری
تاریخچه تشکیل خانواده
صبحانه
نوشت افزارهایی که نام آنها در قرآن آمده
هرباریوم
اسپینل
لازوریت
 کاربر Online
285 کاربر online
 : ادبی
برای پاسخ دادن به این ارسال باید از صفحه قبلی اقدام کنید.   کاربر offline سمیه یاری 3 ستاره ها ارسال ها: 237   در :  سه شنبه 25 مرداد 1384 [18:26 ]
  این رسم توست که ایستاده بمیری
 

بر سینه ات نشست

زخم عمیق کاری دشمن

اما!

ای سرو ایستاده - نیفتادی

این رسم توست،

که ایستاده بمیری



در تو - ترانه های خنجر و خون

در تو - پرندگان مهاجر

در تو - سرود فتح...



اینگونه چشمهای تو، روشن،

هرگز نبوده است

.....

این خلق

نام بزرگ ترا

در هر سرود میهنی اش

آواز می دهد

......




  امتیاز: 0.60     
برای پاسخ دادن به این ارسال باید از صفحه قبلی اقدام کنید.   ناشناس   در :  سه شنبه 25 مرداد 1384 [19:15 ]
  >این رسم توست که ایستاده بمیری
 

خیلی زیبا بود

شاعرش کیه؟

  امتیاز: 0.60    نمایش یاسخ های این پست  
برای پاسخ دادن به این ارسال باید از صفحه قبلی اقدام کنید.   کاربر offline سمیه یاری 3 ستاره ها ارسال ها: 237   در :  پنج شنبه 10 شهریور 1384 [10:42 ]
  > این رسم توست که ایستاده بمیری
 

این شعر از خسرو گلسرخی شاعر مبارز است . که توسط رژیم شاه کشته شد .

  امتیاز: 1.20     
برای پاسخ دادن به این ارسال باید از صفحه قبلی اقدام کنید.   ناشناس   در :  شنبه 12 شهریور 1384 [08:49 ]
  > این رسم توست که ایستاده بمیری
 

سلام-دارا



سروده ای از سعید سلطان پور, شاعر توده های کار و زحمت ایران و فدائی جان باخته

غزل زمانه

نغمه در نعمه ی خون غلغله زد, تندر شد

شد زمین رنگ دگر, رنگ زمان دیگر شد



چشم هر اختر پوینده که در خون می گشت

برق خشمی زد و بر گرده ی شب خنجر شد:



_ شب خودکامه که در بزم گزندش, گل خون

زیر رگبار جنون جوش زد و پرپر شد

بوسه بر زخم پدر زد لب خونین پسر

آتش سینه ی گل, داغ دل مادر شد _



روی شبگیر گران, ماشه ی خورشید چکید

کوهی از آتش و خون موج زد و سنگر شد



آنکه چون غنچه ورق در ورق خون می بست

شعله زد در شفق خون, شرف خاور شد



آن دلاور که قفس با گل خون می آراست

لبش آتشزنه آمد, سخنش آذر شد



آتش سینه ی سوزان نوآراستگان

تاول تجربه آورد, تب باور شد



وه که آن دلبر دلباخته, آن فتنه ی سرخ

رهروان را ره شبگیر زد و رهبر شد



شاخه ی عشق که در باغ زمستان می سوخت

آتش قهقهه در گل زد و بارآور شد



عاقبت آتش هنگامه به میدان افکند

آنهمه خرمن خونشعله که خاکستر شد



غزل زمانه از شعرهای مجموعه ی «از کشتارگاه» سعید سلطان پور است که حاصل ایام بازداشت و سال های زندان این شاعر کمونیست از بهار ١٣۵١ تا تابستان ١٣۵۶ می باشد.












  امتیاز: 0.20    نمایش یاسخ های این پست