من حق می دهم به هر کس که هر چه می خواهد بگوید و فارغم از هر چه نفرت و آفرین است... من نه امیدی را ( که رسالت تاریخیش را برایم از دست داده) بر خود به دروغ تحمیل کرده ام و نه یأسی را که از رنجش فارغ بوده ام. اما این هم شکوه ای است:
به مصلوبی که چهارمیخ شده فرمان آن کس که می گوید: دل خوش دار! بخند و دست افشانی و پای کوبی کن ، از فرمان آن کس که به چهار میخ می کشد کم تر ظالمانه نیست.
"زمستان"
سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت،
سر ها در گریبان است
کسی سر برنیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را.
نگه جز پیش پا را دید ، نتواند
که ره تاریک و لغزان است.
و گر دست محبت سوی کس یازی ،
به اکراه آورد دست از بغل بیرون
که سرما سخت سوزان است.
نفس کز گرمگاه سینه می آید برون ، ابری شود تاریک
چو دیوار ایستد در پیش چشمانت.
نفس کاین است پس دیگر چه داری چشم
ز چشم دوستان دور یا نزدیک؟
مسیحای جوانمرد من ! ای ترسای پیر پیرهن چرکین!
هوا بس ناجوانمردانه سرد است ...آی...
دمت گرم و سرت خوش باد!
سلامم را تو پاسخ گوی ، در بگشای!
منم من ، میهمان هر شبت ، لولی وش مغموم.
منم من ، سنگ تیپا خورده ی رنجور.
منم من ، دشنام پست آفرینش ، نغمه ی ناجور.
نه از رومم ، نه از زنگم ، همان بیرنگ بیرنگم.
بیا بگشای در ، بگشای دلتنگم.
حریفا، میزبانا ! میهمان سال و ماهت پشت در چون موج می لرزد.
تگرگی نیست ، مرگی نیست.
صدایی گر شنیدی صحبت سرما و دندان است.
من امشب آمدستم وام بگذارم.
حسابت را کنار جام بگذارم.
چه می گویی که بیگه شد ، سحر شد ، بامداد آمد؟
فریبت می دهد ، بر آسمان این سرخی بعد از سحرگه نیست.
حریفا! گوش سرما برده است ، این یادگار سیلی سرد زمستان است.
و قندیل سپهر تنگ میدان ، مرده یا زنده
به تابوت ستبر ظلمت نه توی مرگ اندود پنهان است.
حریفا! رو چراغ باده را بفروز، شب با روز یکسان است.
سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت.
هوا دلگیر ،درها بسته ، سر ها در گریبان ، دست ها پنهان ،
نفس هاابر ، دل ها خسته و غمگین،
درختان اسکلت های بلور آجین،
زمین دلمرده ، سقف آسمان کوتاه ،
غبارآلوده مهر و ماه ،
زمستان است.
تهران،دی 1334
امتیاز: 0.80
شما باید یک عنوان و متن وارد کنید!
برای پاسخ دادن به این ارسال باید از
صفحه قبلی
اقدام کنید.
شما باید یک عنوان و متن وارد کنید!