منو
 کاربر Online
878 کاربر online
 : ادبی
برای پاسخ دادن به این ارسال باید از صفحه قبلی اقدام کنید.   کاربر offline فاطمه سیارپور 3 ستاره ها ارسال ها: 704   در :  شنبه 11 تیر 1384 [07:33 ]
  داستانی کوتاه ازآنتوان چخوف
 


یک گاریچی بود که هر وقت وارد شهر می‌شد، ماموران و گزمه‌هایی که رفت و آمد انسانها و کالاها را کنترل می‌کردند با دقت آدمها و کالاهایی را که در

گاری بود بررسی می‌کردند و آخر سر به گاریچی می‌گفتند که می‌تواند برود چون هیچ چیز مشکوک یا تقلبی در گاری نبود، گاریچی هم خوش و خندان

راهش را ادامه می‌داد و می‌رفت. زیر لب زمزمه می‌کرد و با خود می‌گفت: چه خوب این مسئولان و ناظران که نگهبان دروازه‌اند، هیجگاه به ذهنشان

نمی‌رسد که "گاری دزدی است"؛ مدام توی گاری را تفتیش می‌کنند!

  امتیاز: 0.40