منو
 کاربر Online
1093 کاربر online
 : ادبی
برای پاسخ دادن به این ارسال باید از صفحه قبلی اقدام کنید.   کاربر offline حمیده کاشیان 3 ستاره ها ارسال ها: 195   در :  پنج شنبه 04 فروردین 1384 [17:38 ]
  شعری ازفریدون مشیری در مورد بهار
 

بوی باران، بوی سبزه، بوی خاک،
شاخه‌های شسته، باران خورده، پاک
آسمان آبی و ابر سپید،
برگهای سبز بید،
عطر نرگس ، رقص باد،
نغمة شوق پرستوهای شاد،
خلوت گرم کبوترهای مست ...
نرم نرمک می‌رسد اینک بهار
خوش به حال روزگار!

خوش به حال چشمه‌ها و دشتها،
خوش به حال دانه‌ها و سبزه‌ها،
خوش به حال غنچه‌های نیمه باز،
خوش به حال دختر میخک ـ که می‌خندد به ناز ـ ،
خوش به حال جام لبریز از شراب،
خوش به حال آفتاب.

ای دل من، گرچه ـ در این روزگار ـ
جامة رنگین نمی‌پوشی به کام،
بادة رنگین نمی‌بینی به جام،
نقل و سبزه در میان سفره نیست،
جامت ـ از آن می که می‌باید ـ تهی است،
ای دریغ از تو اگر چون گل نرقصی با نسیم!
ای دریغ از من اگر مستم نسازد آفتاب!
ای دریغ از ما اگر کامی نگیریم از بهار.

گر نکوبی شیشة غم را به سنگ؛
هفت رنگش می‌شود هفتاد رنگ!




  امتیاز: 1.40     
برای پاسخ دادن به این ارسال باید از صفحه قبلی اقدام کنید.   کاربر offline سعید افشار 2 ستاره ها ارسال ها: 31   در :  شنبه 06 فروردین 1384 [08:48 ]
  > شعری ازفریدون مشیری در مورد بهار
 

چه فکر می کنی؟
جهان چو آبگینه ی شکسته است که
سروِ راست هم در او شکسته می نمایدت
چنان نشسته کوه در کمین دره های این غروب تنگ
که راه بسته می نمایدت.

زمان بی کرانه را
تو با شمار گام عمر ما مسنج
به پای او دمی است این درنگ درد و رنج.

به سان رود
که در نشیب دره سر به سنگ می زند
رونده باش.
امید هیچ معجزی ز مرده نیست ،
زنده باش.

" ه. ا.سایه"


  امتیاز: 5.40