بسیاری از نظریات روانشناسی، جنبهی تئوری داشتند و به همین دلیل، روانشناسانی ظهور کردند که معتقد بودند روانشناسی باید از قالب نظریات بیرون بیاید و مانند سایر علوم، یافتههای آن قابل مشاهده و آزمایش باشد.پاولف روسی و اسکینر که از نظریات او در حد وسیعی استفاده کرد از این جمله بودند. اسکینر روانشناسی را مطالعهی عینی و قابل مشاهدهی رفتار میدانست و نه فقط ذهن که قابل مطالعه نیست. او آزمایشهای فراوانی بر روی حیوانات انجام داد و رفتار هر یک از آنها را بر میانگیخت. به طور مثال با دادن پاداش ( غذا...) به حیوانات،آن کاری که خودش در نظر داشت و آن رفتاری را که می خواست، شکل میداد و معتقد بود که زندگی و رفتار آدمی نیز با پاداشها و یا بالعکس تنبیه های محیطی شکل میگیرد و شخصیت آدمی ساخته میشود. کودک از لحظهی تولد با پاداش و... یعنی با محرکهایی مواجه میشود و از این طریق، در طی زندگی، چیزهایی را میآموزد و یاد میگیرد. این یادگیری تا آخر عمر جریان دارد و از همین مسیر، میتوان انسانها را شناخت و رفتار آنها را با سلسلهای از برنامههایی که نحوهی پاداشها و تنبیهها را ارائه میکنند، آن گونه که می خواهیم، تغییر دهیم. در واقع، رفتار گراها، به نقش عوامل محیطی و بیرونی اعتقاد داشتند و به آن چه که در ذهن آدمی میگذرد، اعتنایی نداشتند. موشی که در جعبهی ماز قرار میگیرد و با آزمایش مسیرهای غلط و بنبست، سرانجام، راه خروج از مارپیچها را برای دستیابی به غذا می یابد یا کبوتری که با نوک زدنهای تصادفی به نقاط مختلف قفس خود، سرانجام در مییابد که به کلیدی که در قفس او کار گذاشته شدهاست باید نوک بزند و غذا دریافت کند و به همین ترتیب، کارهای دشوارتر را در آزمایشگاه میباید بیاموزد، در واقع به نوعی آگاهی و شناختی دست مییابد که چگونه با مسالهی خود که فرضاً گرسنگی یا رهایی از قفس است مواجه شود و راههای خلاقانه را کشف کند. از نظر رفتار گراها ،تفکر خلاق یعنی فعال کردن ارتباط ذهنی به این معنا که از طریق محرکهای بیرونی که اشاره شد، یک نوع ارتباطی میباید بین مجموعهی آنها در ذهن به وجود آید، تا مساله، حل شود و این فعال کردن ارتباط ذهنی تا جایی ادامه مییابد که یا فرد به ترکیب درست و صحیح اجزا یا همان محرک های بیرونی و رابطهی آن ها با یکدیگر برای حل مساله ،دست یابد و یا این که او خسته شده و توانایی درک آن ترکیب را نداشته باشد که نتیجه آن خواهد بود که تفکر نویی رخ نداده و خلاقیت به وقوع نخواهد پیوست. خلاقیت از دید آنها یک الگو یا مدل رفتاری- شناختی است . رفتار بروز می کند و رفته رفته، شناخت و آگاهی از مساله یا موقعیت، به وجود می آید . این الگو ابتدا ناآگاهانه و نا هشیار است و به صورت خود به خودی رخ میدهد مانند کوبیدن بال کبوتر به قفس، سرو صدا کردن، به هر نقطه ای نوک زدن و غیره و سپس از طریق تصادف، دکمه غذا فشار داده شده و به تدریج به آگاهی میرسد و در می یابد که مثلاً دکمهی قرمز مربوط به غذا و دکمه ی آبی مربوط به باز شدن در قفس و... است. از این رو، خلاقیت از تجدید و نوسازی فیزیکی که برای فرد نا آگاهانه است رخ می دهد و به همین دلیل است که تولیدات خلاق در این نظریه، خود بخودی است و شرطی شدن یعنی درک رابطهی بین محرک و پاسخ، همان گونه که اشاره شد، مانند وجود دکمهی قرمز و دریافت غذا و درک این رابطه، به فرد آگاهی میدهد. از این رو، تفکر خلاق در این نظریه، محصول نیاز موجود است. موجود زنده نیازهایی دارد که باید برطرف شوند و او تلاش می کند تا با درک روابط بین اجزاء یک پدیده به آن دست یابد. اگر او تشویق شود، به راه خود ممکن است ادامه دهد و در غیر این صورت احتمال دارد که از مساله خسته شود و به دنبال راههای دیگری برود.
امتیاز: 0.00
وزارت آموزش و پرورش > سازمان پژوهش و برنامهريزی آموزشی
شبکه ملی مدارس ایران رشد
شما باید یک عنوان و متن وارد کنید!