منو
 صفحه های تصادفی
کتابهای روانشناسی اجتماعی
اهمیت دین
حوریه بهشتی
نظریه گراف (المپیاد)
داروسازی
سیستمهای رزرو و فروش اینترنتی بلیط
دستگاه مختصات استوانه ای
علی علیه السلام در امت پیامبر بی نظیر است
آسمان شب های مهر
بدن انسان
 کاربر Online
636 کاربر online
 : خلاقیت
برای پاسخ دادن به این ارسال باید از صفحه قبلی اقدام کنید.   کاربر offline دبیر گروه خلاقيت ارسال ها: 224   در :  چهارشنبه 02 دی 1388 [04:34 ]
  نظریه‌های رایج در تبیین خلاقیت
 

عموم نظریات بر پایه‌ی مکاتب روانشناسی بیان شده و حتی هنگامی که افراد یا جریان‌هایی از خلاقیت‌ و تئوری‌های آن سخن به میان می‌آورند، غالباً از مکاتب گذشته و نظریات زیربنایی بهره می‌برند. برخی از نظریات نیز بر پایه‌ی پژوهش‌ها و تحقیقاتی شکل گرفته‌اند که ممکن است نقطه‌ی مثبت آن‌ها، عینی‌تر شدن یا علمی‌تر شدن پرداختن به موضوع خلاقیت باشد، اما بدیهی است که هر یک از رویکردها یا پژوهش‌ها با تمرکز بر عوامل درونی یا بیرونی به تبیین و ریشه‌یابی خلاقیت در آدمی پرداخته‌اند. از نظر قدمت، نظریه‌ی روان تحلیل‌گری در فهرست مکاتب مهمی به شمار می‌آید که با رویکردی کاملاً نظری به موضوع خلاقیت نگریسته‌است و نکته قابل ذکر این است که نقد و بررسی هر یک از رویکردهایی که در ذیل می‌آیند، به کار بسیار زیاد و علمی نیازمند است،بنابراین نقد و بررسی رویکرد‌ها به اجمال بوده و توصیه می‌شود. برای درک بیشتر نظریات به انجمن روانشناسی
مراجعه نمایید

.نظریه ی روان تحلیل گری (روان کاوی)

اساس و آغاز آن به فروید بر می گردد .فروید کار اصلی خود را بر روی ناهشیاری (نا خود آگاهی ) قرار داد . او معتقد بود که رفتار و اعمال آدمی تحت تاثیر بخشی از ذهن است که آدمی اطلاعی از آن ندارد اما ناهشیاری به عنوان یک واقعیت، بخشی از روان را تشکیل می‌دهد (برای اطلاع بیشتر به بخش 6 مراجعه شود). در نظریه‌ی روان تحلیل‌گری اعتقاد بر این است که خلاقیت از ناهشیاری سرچشمه می گیرد یعنی متاثر از فرایندهای اولیه ذهنی است. خلاقیت از تعارض درون شخصی و به ویژه متاثر از ناهشیاری است و فرد خلاق از تفکر نوع اولیه برای تولید و خلق ایده‌های تازه استفاده می‌کند و فرایند ثانویه‌ی تفکر را جهت تحقق ایده‌های حاصل از تفکر اولیه به کار می‌برد و در نتیجه، خلاقیت باعث کاهش اضطراب ناشی از تعارض می‌شود. ناهشیار، باعث تولید خلق ایده‌ها و راه حل‌های تازه و نو می‌شود و خودآگاه، آن ایده‌ها را عملیاتی و اجرایی می‌کند. فروید معتقد بود که نیروی روانی و حیاتی ذهن (لیبیدو LIBIDO) در مقابله ی با بحران ها و تضادهای در ونی به حرکت می‌افتد و سعی می کند که تعارض‌ها را به صورتی حل کند که هم موجب آرامش فرد شود و هم این که راه‌های برطرف کردن آن مورد قبول جامعه باشد و موجب سرزنش و احساس گناه نشود. به همین جهت، راه‌هایی که افراد خلاق برای حل تعارض‌ها به کار می‌گیرند مقبولیت عام دارد مانند اثر یک هنرمند. آن اثر محصول تعارضات درونی، نگرانی‌ها و... هنرمند بوده که او توانسته‌است با خلق یک اثر هنری که مورد تایید اجتماع است، ترس‌ها، عقده‌ها و مسایل درونی خود را با روشی معقول حل کند. معمولاً افرادی که در برابر تمایلات غریزی بسیار نیرومند قرار می‌گیرند و خواستار افتخار و شهرت و قدرت و عشق و غیره هستند و از آن جائی که توانایی رسیدن به آن‌ها را ندارند، نیروی روانی خود را در راستای خیال‌بافی برای دستیابی به آن‌ها به کار می‌برند که این عمل در افراد بیمار و سالم یکسان است. ولی در افراد سالم به جای این که فرد تسلیم شود و قدرت مبارزه با آن خواسته ها را نداشته‌باشد، با استفاده از ابزار ذهنی و ناهشیاری خود، به روشی دیگر به خواسته‌ها می‌رسندکه ابعاد مطلوب اجتماعی داشته باشد مانند جراحی که توانسته‌است در مقابل غریزه‌ی پرخاشگری خود به مقابله برخاسته و جای بروز پرخاشگری که مورد تایید جامعه نیست به جراحی که ذاتاً عمل پرخاشگری در آن است ولی مطلوب جامعه می‌باشد بپردازد.

نظریه ی نوروان تحلیل گران (نئوفرویدین ها)

پیروان فروید،بعدها در نظریات او تجدید نظر کردند و ضمن این که اساس نظریات او را پذیرفتند، برخی از تئوری‌های وی را اصلاح کردند و به مسایل دیگری مانند نقش امور فرهنگی، روابط بین فردی و اجتماعی نیز پرداختندکه فروید به آن‌ها توجهی نکرده‌بود. آن ها بر این باور بودند که خلاقیت، نمی‌تواند کور کورانه و صرفاً از طریق ناهشیاری و بر پایه ی غرایز و تمایلات سرکوب شده باشد بلکه خلاقیت را متاثر از نیمه هشیاری می‌دانستند. نیمه هشیاری، بخشی از ذهن آدمی است که مثل ناهشیار ، اطلاعی از آن نداریم اما در صورتی که به امور و پدیده‌ها توجه کنیم ، می توانیم از آن آگاه شویم، از سوی هنگامی که از سرکوبی تمایلات صحبت می شود، منطور این است که آدمی، تمایلات بسیارگوناگونی دارد که بنا به دلایل بسیار مختلفی،نمی تواند در مورد آن ها فکر کند،چرا که اگر به آن‌ها بیندیشد، دچار اضطراب و احساس گناه و... می‌شود و به همین دلیل ، این نوع تمایلات را به بخشی از ذهن می‌برد که دیگر هیچ گونه اطلاعی از آن نداشته‌باشد یعنی آن را به ناهشیاری می‌برد و تا مدت‌ها، به آرامش می‌رسد زیرا آن چه را که انسان به یاد نیاورد،احساس ناراحتی هم نخواهد کرد! هرچند که این عمل،آثاری به دنبال خواهد داشت اما فرد با این کار، آرامش بیشتری پیدا می کند مثلاً اگر کسی احساس حقارت شدیدی داشته‌باشد و خود را خیلی کوچک بپندارد و این احساس را سرکوب کند، از آن احساس بد، خلاص می شود اما ممکن است فرضاً زود رنج شود یا رفتار خشکی پیدا کند یا از ترس تحقیر شدن، روابط اجتماعی خود را با اطرافیان کم کند و....
کریس kris,ernest از نئوفرویدین هایی است که می گفت ، خلاقیت توسط نیمه هشیار دهن آدمی به وجود می آید زیرا نیمه هشیار، دارای انعطاف لازم برای تفکر خلاق است اما ضمیر ناهشیار انعطاف نداشته و قابلیت تولید تفکر خلاق را ندارد.از این رو،کریس و بسیاری از نو روان تحلیل گران ، خلاقیت را پدیده ی سالم فکر یا ذهن می دانستند نه این که خلاقیت محصول ناهشیار که بخش ناسالم و بیمار گونه ی ذهن است باشد.
عقایدی از این دست،گام مهمی برای این نگرش محسوب شد که خلاقیت تصادفی رخ نمی‌دهد و بروز آن از طریق اجزای درهم برهم و آشفته‌ی ناهشیاری نیست بلکه محصول ذهن آگاه و هشیار ذهن است. حتی برخی از نوروان تحلیل گران مانند رولا می rollo may معتقد بودند که خلاقیت یک امر فوق عقلانی است یعنی بالاترین درجه ی سلامت عاطفی و کمال نفس آدمی است. به نظر او خلاقیت ، مقابله ی واقع بینانه با یک مساله و درگیر شدن با آن و جذب شدید هشیاری و هم چنین مرتبط ساختن مطالب به یکدیگر است. کوبی 1958 نیز از بررسی دقیق و سریع ضمیر نیمه هشیار نسبت به آن چه که در تفکر ناهشیار برای کشف روابط روی می‌دهد سخن می گوید و به این معنا که ضمیر نیمه هشیار نقش کلیدی برای درک آن چیزهایی که در ضمیر ناهشیار می‌گذرد ایفاء می‌کند. در واقع نو روان تحلیل‌گران، برای مسایل اجتماعی و فرهنگی و بین فردی و آگاهی از عوامل بیرون از ذهن آدمی نقش موثری قایل می‌شدند و انسان را صرفاً موجودی نمی‌دانستند که تحت تاثیر ناهشیاری و بی اطلاعی از خود باشد و یا تحت تاثیر شدید مشکلاتی روحی و عصبی و عقده‌ها قرار گرفته‌باشد بلکه آگاه شدن از فرایندهای درونی آدمی را بسیار با اهمیت تلقی می‌کردند.
برخی از آن ها مانند آنتوان اهرنزویک، ضمیر ناهشیار را دربروز ظهور تفکر خلاق، کاملاً رد نمی‌کند و می‌گوید که هر چند در ناهشیاری، یک نوع بی‌نظمی وجود دارد، اما در همین بی‌نظمی، نظمی مخفی وجود دارد که اگر ما بتوانیم آن را درک کنیم، آن وقت، آن نظم مخفی را درخواهیم یافت و به نظر او هنرمندان کسانی هستند که با ساده ترین راه ، نظم موجود در بی نظمی ها را در می یابند. منظور از این که گفته می شود در ناهشیاری بی نظمی وجود دارد را با یک مثال ساده می توان توضیح داد. هنگامی که شما در خواب هستید، بعد زمان و مکان و غیره بر هم می‌خورد. شما در یک لحظه در یک مکان یا زمان خاص قرار دارید و در لحظه ی دیگر این موقعیت تغییر می‌کند و مثلاً شما به کودکی باز می گردید، یا تجارب دیگر را در زمان‌های گوناگون حس می کنید. مشابه آن در ساختار اتم است. اجزای اتم دارای بی‌نظمی هستند و این بی نظمی سالیان مدیدی فکر دانشمندان را به خود مشغول کرده بود و آن ها نمی توانستند این بی‌نظمی را درک کنند، چراکه اگر این بی‌نظمی، واقعی باشد، جهان به شکلی که هست نمی‌بود، از این رو در بی نظمی موجود، نظمی نهفته‌است و به تعبیر اهرنزویک، خلاقیت یعنی درک این بی‌نظمی‌ها.

  امتیاز: 0.00