منو
 کاربر Online
783 کاربر online
 : دین و زندگی
برای پاسخ دادن به این ارسال باید از صفحه قبلی اقدام کنید.   کاربر offline معصومه قاسمی 3 ستاره ها ارسال ها: 372   در :  چهارشنبه 18 مرداد 1385 [04:45 ]
  ماجرای تولد مولود کعبه علی(ع)
 

تصویر


فاطمه همچنانکه فرزند دلبند خود را به بغل داشت و سرشار از سرور قدم برمی داشت کسی که سه روز در میان خانه خدا میهمان صاحب خانه بود و ملکوتیان به خدمت گذاری او سبقت می گرفتند و سه روز با مولود مبارک کعبه در سر سفره حضرت حق نشسته و شنونده راز و نیاز آن حیدر کرار بوده .

یزید ابن غعنب نقل می کند : روزی با دوستانم در نزدیکی خانه خدا نشته بودم که دیدیم زنی از دور دست به سمت خانه خدا می آید . وقتی آن زن نزدیکتر شد ، دقت کردم دیدم فاطمه بنت اسد است . او به سوی خانه خدا رفت و مشغول طواف دور خانه خدا شد پس از چند دور به یک باره ایستاد و پرده خانه خدا را به دست گرفت و به حالت آویزان خطاب به خداوند متعال عرض کرد بار خدایا به حق مولودی که در رحم دارم ، درد زایمان را بر من آسان بگردان . (این عمل واین دعا باید برای ما شیعیان درس عبرت باشد که در هنگام گرفتاریها از که بخواهیم و چگونه بخواهیم) در این هنگام در مقابل چشمان حیرت زده ما یکدفعه دیوار کعبه از هم شکافت و هاتف غیبی ندا زد اُدخلی یا فاطمه .

به یاد داشته باشیم وقتی درد زایمان حضرت مریمسلام‌الله‌علیه در بیت المقدس که مشغول عبادت بود گرفت ، هاتف غیبی در آن هنگام صدا زد اُخرج یا مریم هناک بیت العباده و لا بیت الولاده (یا مریم از این مکان مقدس خارج شو اینجا مکان عبادت است نه جای ولادت) در حالی که فاطمه بنت اسد را به درون خانه خدا دعوت کردند . به هر صورت من دوان دوان به سمت خانه خدا دویدم تا به همراه فاطمه بنت اسد پا در درون خانه خدا بگذارم جاییکه دیدن داخل آن برای بسیاری از انسانها آرزو می باشد . تا به دم در خانه خدا رسیدم لحظه ایی بود که فاطمه وارد خانه خدا شده بود تا من رسیدم مجدداً دیوار به هم آمد و شکاف خانه خدا به هم دوخته شد . از این عمل فهمیدم وارد خانه خدا شدن نصیب هر کس نمی شود .

به طواف کعبه رفتم به حرم ره ام ندادند –--------------- که تو در برون چه کردی که درون خانه آیی

آیا تا کنون دلی را خشنود کرده ای ویا برهنه ایی را پوشانده ای .

امّا من و دوستان متعجب زده و حیران از این عمل به سوی مردم مکه دویدیم و در کوی و برزن فریاد زدیم که ای مردم چه نشسته اید ، دیوار خانه خدا شکافت و فاطمه بنت اسد وارد آن شد . مردمان مکه عکس العمل های متفاوتی از خود نشان می دادند برخی می گفتند : دروغ می گویید ، عده ایی می گفتند: شاید خواب دیده باشید و بعضی هم بهت زده فقط به ما نگاه می کردند بالاخره عده ایی هم با توجه به تعداد ما و آگاهی از سابقه زندگی ما در میان مردمان مکه علی رغم میل باطن حرفهای ما را باور می کردند امّا حیرت آنان را از برق نگاههایشان می شد تشخیص داد . البته اگر خود ما هم شنونده این رخداد بودیم معلوم نبود این حرف را از هر کس به راحتی قبول می کردیم مطلبی نبود که در باورها بگنجد .

در هر صورت در اثر فریاد های ما و نشان دادن خانه خدا و تکرار یک حرف که چه دیدیم .با عده کثیری از اهالی مکه روانه خانه خدا شدیم . وقتی به خانه خدا رسیدیم . کلیددار مکه که در میان آن جمع بود ، پا در میان گذاشت و با قدمهایی استوار و با نگاهی متین به دور و اطراف ، به سمت درب ورودی خانه خدا حرکت کرد . مردم با حالتی متعجب به او می نگریستند تا ببینند او چه می کند . خیلی هم غیر قابل انتظار نبود . دسته کلید را از جیب خود بیرون آورد و با اطمینان آن را در درون قفل جای داد . کاری که در هر روز به دفعات انجام می داد و برای نظافت ، عبادت ، راز و نیاز و تفکر در عالم وجود بدانجا وارد می شد .
این دفعه هم مثل موارد قبلی انتظار می رفت به یک اشاره قفل از هم باز بشود وهمه مردم ببینند آنچه که یزید ابن غعنب دیده بود و یا خانه را مثل همیشه خالی از هر موجود زنده ببینند و پشیمان زده به خانه های خود باز گردند . و شماتت کنند هم خود را و هم کسانی که اصرار داشتند که حرف نامربوط آن جمع اندک را بپذیرند . امّا همه اینها به کنار . کلید در میان قفل گیر کرده و اصلاً میل ندارد که بچرخد . جوانان حاضر در جمع که حوصله آنان از این متانت و صبر کلیددار کعبه به سر رفته بود. به صورت گروهی درخواست کردند که اگر به آنان اجازه داده شود با ضربتی جانانه درب را باز خواهند کرد و جملگی را از تعجب برون خواهند آورد. امّا کلید دار مانع شد و گفت قفلی که تا دیروز به یک اشاره باز می شد .

حتماً حکمتی دارد که اینچنین سخت و زمخت شده است . قفلی که همیشه روغن کاری می شد و با کلیددار سر وسرّی داشت و شاهد خلوتهای کلیددار بود و محرم رازهای شبانه او بود . اینک اینچنین سفت و محکم شده و اجازه نمی دهد تا کلید ، این باز کننده حلقه ارادت او به صاحب دادار عالم هستی دوباره از او بخواهد که این دفعه ، بسیاری از چشمان نگران به تو دوخته شده است . اجازه بده که آنان را از این انتظار کشنده در بیاورم و با باز کردن حلقه ارادت تو نمای دلنشین اندرون خانه یار را به بیینندگان حیران از معجزه صاحب بیت نشان دهم .

امّا بنظر این سرّ قرار است به گونه دیگری گشوده شود ولذا کلیددار ، جوانان قدرتمند مکه را دعوت به آرامش کرد و گفت قفلی که همیشه به اشارتی باز می شد ولی اکنون اینچنین شده است حتماً رمزی دارد صبر می کنیم تا ببینیم صاحب بیت چه اراده ایی دارد . همگی با حالتی نگران چشم به در دوختند و حرفهای یزید ابن غعنب را مرور کردند . دیوار شکافته شد و فاطمه به درون خانه رفت دوباره دیوار ..... این کار شدنی است .

از دست که بر می آید از بتها که سنگی بیش نیستند این کار بر می آید ؟ کدامین بت؟ هبل ، لات و..... نه گمان نمیکنم از دست آن تکه سنگهای تراشیده شده که قلم و چکش سنگتراشان مدتهای زیادی هیکل نتراشیده و بد قیافه آنان را که ابتدا به صورت یک تکه سنگی بودند که اگر سنگتراش اراده می کرد صورت سگ ، گربه ، آجر و.... از آنان در بیاورد . آنان در مقامی نبودند که بتوانند مانع آن بشوند و الان به صورت گربه بودند نه نه ..... از دست بتان بر نمی آید پس اگر حرف آن گروه درست است کی این کار عظیم را انجام داده و اگر دروغ است پس چگونه این خیل عظیم از مردم به حرف چند نفر دروغگو دوان دوان به این محل آمدند ..این افکار مزاحم که راه به جایی نمی برد فکر بسیاری را مشغول کرده بود خبر چیزی نبود که پس از چند دقیقه به راحتی بتوان از آن فارغ شد و به چیز دیگری فکر کرد .

زمان به سختی به پیش می رفت انگاری که زمان هم دلش نمی خواست این رخداد به سرعت ، چون برق بگذرد و نظیر رخدادهای دیگر به زودی از ذهنها برود و جای خود را به افکار روزمره دهد افکاری که برای اموری بی ارزش گاهی ساعتها هدر می رود بدون اینکه صاحبان آن لختی به خود بیایند که ای بشر هیچ فکر کرده ای که امتیاز تو نسبت به حیوانات دیگر چیست ؟آیا به خوردن است ؟ آیا به زاد و ولد ؟ و یا به عمر است ؟ پس به چیست اینها که گفتیم به مراتب در بین حیوانات از ما بیشتر است پس به چیست اگر به خاطر همین قدرت اندیشه نیست پس به چیست حال این چیزی که مایه برتری انسان از سایر حیوانات است اگر منصفانه نگاه شود خواهیم فهمید که ارزانتر از هر ارزانی به اندک بهایی به هدر می رود و عجیب اینکه انسانها عموماً متوجه این نابودی سرمایه شان نیستند .

در میان کاسبها فریاد یک کاسبی برایم بسیار عجیب بود . او بر خلاف دیگران که کالای خود را تبلیغ می کردند فریاد می زد آی مردم به داد کسی برسید که تمام سرمایه خود را از دست می دهد . و در مقابل چشمان صاحب مال ذره ذره آب می شود . او نبود مگر یخ فروش . آری عزیزم سرمایه عمرمان نابود می شود و ما متأسفانه متوجه آن نیستیم . بگذریم ؛ مدتها گذشت یک روز ، دو روز ، و اینک در سومین روز هستیم آرام آرام نگرانی ها افزون گشت و نگرانی کلید دار از همه بیشتر کسی که دیگران را به آرامش دعوت می کرد الان بی تابی می کند و نگران و سرگردان به پس و پیش میرود بار خدایا یک زن در درون خانه تنها چه می کند . خدایا من می دانم او حامله است و وقت زایمان او هم نزدیک است و من می دانم زنم .....بله زنم وقت زایمانش است خدایا تک و تنها چه می کند او که در لحظه لحظه زندگی ، شریک غم و شادی من بود الان به کمک نیاز دارد خدایا چه کنم ، خدایا چه کنم ...اینجا بود که مثل همه دردمندان مضطر دست به دامن دعا شد و نذر و نیاز کرد خدایا یک شتر قربانی می کنم اگر زن و فرزندم به سلامت از درون خانه بیرون بیایند .

درب همچنان بسته بود . خدایا دو شتر ، سه شتر ...........صد شتر قربانی می کنم . به یک باره در مقابل چشمان حیرت زده مردم مکه دیوار کعبه از هم شکافت و فاطمه بنت اسد قنداقه ایی را به بغل گرفته از درون آن پا به بیرون گذاشت . این صحنه عجیب حیرت انگیز را چشمانی نظاره کرد که غالباً بت پرست بودند حال چرا چشمان ما آدمیان خدا پرست به چنین رخدادهایی نظاره نمی کند . یا باید به خداپرستی ما شک کرد و یا به بت پرستی آنان.

در هر صورت اکنون دیگر جای شک و تردید نبود و چند نفر نبودند که صحنه شکافته شدن دیوار سنگی خانه خدا را دیده بودند بلکه جمع زیادی از مردم مکه شاهد زنده این رخداد مهم تاریخ بشریت بودند . فاطمه همچنانکه فرزند دلبند خود را به بغل داشت و سرشار از سرور قدم برمی داشت کسی که سه روز در میان خانه خدا میهمان صاحب خانه بود و ملکوتیان به خدمت گذاری او سبقت می گرفتند و سه روز با مولود مبارک کعبه در سر سفره حضرت حق نشسته و شنونده راز و نیاز آن حیدر کرار بوده . خوشا به حالت یا فاطمه لحظاتی در عمر مبارک خود گذراندی که نمی دانم با کدامین لحظات تاریخ مقایسه کنم . آیا می شود برای آن نظیری پیدا کرد ؟

پدر بزرگوار فرزند و شوی دلبند فاطمه قدم به پیش گذاشت تا افتخار زندگی اش و حاصل عبادات شبانه اش و سرّ مناجات شبانه اش را به آغوش گیرد . فرزند دلبند و چون ماه درخشان را به بغل گرفت لختی به صورت نورانی او نگاه کرد و از روی خدایی او جانی و ذخیره ایی بر گرفت تا در واپسین روزها از او مدد گیرد و از بدترین مسیرهای عالم سربلند عبور کند . پس از بر گرفتن ره توشه ، قنداقه را به برادران و سپس به برادرزاده گان که به رسم آن روز از بزرگ به کوچک در صفی ایستاده بودند تا قنداقه را به آغوش بکشند سپرد .

مولود مبارک نوبت به نوبت در بغل نزدیکان ابوطالب جای می گرفت . در این میان آرام آرام زمزمه ایی در بین برادرزاده گان پیچید . حیف است نوزاد به این زیبایی امّا ...برادرزاده بعدی می گفت آرام باشید . عمویمان بچه را دیده و با همین وضعیت قبول کرده ....آخر بچه به این زیبایی و به این سفیدی و خوش سیمایی آنوقت چشمان او .... دیگری درخواست می کرد که آهسته تر صحبت کنید بالاخره زمزمه نابینایی فرزند دلبند فاطمه در میان جمعیت پیچید ، بچه نوبت به نوبت در بغل پسر عموها قرار می گرفت تا نوبت به پسر عموی کوچکتر که سایه پدر را هم بر بالای سر نداشت رسید . وقتی فرزند در آغوش پر مهر و محبت او آرام گرفت به یکباره چشمان خدایی خود را بر سیمای چون گل پسر عمو باز کرد این جمله را به زبان آورد السلام علیک یا رسول الله . اسلام علیک یا حبیب الله .

چه شد بچه در قنداقه حرف می زند . حیرت مردم صد چندان شد .دیگر نابینایی علی از خاطرها رفت صحبت از سخن گفتن یک نوزاد سه روزه بود بار خدایا بچه ایی سه روزه سخن می گوید .... چه سخن ارزشمندی ظاهراً همه چیز غیر منتظره است ورود مادر به بیت الله الحرام . بدنیا آمدن در حالی که هیچیک از جماعت بشر به کمک مادر نشتافتند و زنده ماندن مادر و فرزند به مدت سه روز در حالی که غذایی و نانی در میان نبود . چشم گشودن در آغوش آخرین پسر عمو که در صف ایستاده بود . و عجیبتر اینکه از رخدادی خبر می دهد که قرار است در آینده اتفاق بیافتد اتفاقی که قرار است جهان بشریت شاهد مردی از تبار عبدالمطلب باشند که آخرین دین الهی را به انساتهای عالم هدیه خواهد داد . بلی این مولود مبارک در هنگام تولداش جهانیان را شگفت زده کرد تولدی منحصر به فرد داشت و شهادت داد به رسالت مراد خویش محمد مصطفی صلوات الله و سلامه علیه .

بار خدایا به عظمت این مولود مبارک شیعیانش را روز به روز عارف به ولایت او بگردان .


  امتیاز: 0.00