منو
 کاربر Online
1160 کاربر online
 : فرهنگ
برای پاسخ دادن به این ارسال باید از صفحه قبلی اقدام کنید.   کاربر offline حمیدرضا رنجبریان ارسال ها: 9   در :  چهارشنبه 31 خرداد 1385 [10:46 ]
  گفتگو با خدا
 

در رویاهایم دیدم که با خدا گفتگو می کنم .

خدا پرسید ؟ تو می خواهی با من گفتگو کنی؟ من درپاسخش گفتم: اگر وقت دارید.

خدا خندید و گفت وقت من بی نهایت است ...

در ذهنت چیست که می خواهی از من بپرسی؟

پرسیدم چه چیز بشر، شما را سخت متعجب می سازد؟

خدا پاسخ داد:کودکی شان . اینکه آنها از کودکی شان خسته می شوند عجله دارند زود بزرگ شوند وبعد دوباره پس ازمدتهاآرزو میکنند که کودک باشند....اینکه آنها سلامتی شان را از دست می دهند تا پول بدست آورند وبعد پولشان را از دست می دهند تا سلامتی شان را بدست آورند.

اینکه با اضطراب به آینده نگاه می کنند وحال را فراموش می کنن.وبنا براین نه در حال زندگی می کنند نه در آینده.

اینکه آنها به گونه ای زندگی می کنند که گویی هرگز نمی میرند وبه گونه ای می میرند که گویی هرگز زندگی نکرده اند....

دستانم را گرفت برای مدتی سکوت کردیم ومن دو باره پرسیدم `به عنوان یک پدر می خواهی کدام درس های زندگی را فرزندانت بیاموزند؟`

او گفت:بیاموزند که آنها نمی توانند کسی را وادار کنند که عاشقشان باشد.همه کاری که آنها می توانند بکنند این است که اجازه دهند خودشان دوست داشته باشند.

بیاموزند که درست نیست خودشان را با دیگران مقایسه کنند بیاموزند که فقط چند ثانیه طول می کشد تا زخم های عمیقی در قلب آنان که دوستشان داریم ایجاد کنیم اما سال ها طول می کشد تا آن زخمها را التیام بخشیم.

بیاموزند که ثروتمند کسی نیست که بیشترین ها را دارد .

بلکه ثروتمند کسی است که به کمترین ها نیاز دارد...

بیاموزند که آدم هایی هستند که آنها را دوست دارند فقط نمی دانند چگونه احساسات شان را نشان دهند.

بیاموزند که دو نفر می توانند باهم به یک نقطه نگاه کنند وآن را متفاوت ببینند.

بیاموزند که که کافی نیست فقط آنها دیگران را ببخشند بلکه آنها خود را نیز باید ببخشند...

من با خضوع گفتم آیا چیز دیگری هست که دوست دارید فرزندانتان بدانند؟خداوند لبخند زد وگفت: فقط اینکه بدانند من در اینجا هستم .`همیشه`.

  امتیاز: 0.00