از دل افروزترین روزِ جهان،
خاطره ای با من هست،
به شما ارزانی:
سحری بود و هنوز،
گوهرِ ماه به گیسوی شب آویخته بود.
گل یاس،
عشق در جان هوا ریخته بود.
من به دیدار سحر می رفتم
نفسم با نفس یاس درآمیخته بود.
می گشودم پر و می رفتم و می گفتم:"های!
بسرای ای دل شیدا، بسرای.
این دل افروزترین روز جهان را بنگر!
تو دلاویزترین شعر جهان را بسرای!
آسمان، یاس، سحر، ماه، نسیم،
روح در جسم جهان ریخته اند،
شور و شوق تو برانگیخته اند،
تو هم ای مرغک تنها، بسرای!
در افق، پشت سراپرده ی نور
باغ های گل سرخ،
شاخه گسترده به مهر،
غنچه آورده به ناز،
دم به دم از نفس باد سحر؛
غنچه ها می شد باز.
غنچه ها می شد باز،
باغ های گل سرخ،
باغ های گل سرخ،
یک گل سرخ درشت از دل دریا بر خاست!
-چون گل افشانی لبخند تو،
در لحظه ی شیرین شکفتن!_
خورشید!
چه فروغی به جهان می بخشید!
چه شکوهی...!
همه عالم به تماشا برخاست!
من به دنبال دلاویزترین شعر جهان می گشتم!
امتیاز: 0.00
وزارت آموزش و پرورش > سازمان پژوهش و برنامهريزی آموزشی
شبکه ملی مدارس ایران رشد
شما باید یک عنوان و متن وارد کنید!