کوتوله‌های مریخی


مقدمه

به این علت که عبارت «مردان سبز کوچک» بصورت فکاهی برای توصیف موجودات احتمالی از جهانهای دیگر آورده شده است، با گزارشهایی که از موجودات کوچک انسان نما در اطراف سفینه‌های فضایی مفروضه می‌رسد، با احتیات فوق العاده برخورد می‌شود. با این همه شاهدان عینی که چنین موجوداتی را مشاهده کرده‌اند و این همه گزارشهایی که از نقاط کاملا مجزا در جهان واصل شده است، دیگر جایی برای شک در موضوع نمی‌ماند. به علاوه ، توصیفات به قدری در جرئیات بهم شباهت دارند که امکان قلابی بود همه‌شان عملا صفر است.

دکتر «هرمن اوبرث» دانشمند موشکی عالی مقام آلمانی که برای دولت آلمان غربی به تحقیق درباره به اصطلاح بشقابهای پرنده پرداخته است ، یکی از آنهایی است که به بیان اعتقادشان پرداخته‌اند که اشیا پرنده ناشناس توسط موجودات هوشمندی طرح ریزی و کنترل می‌شوند. از آنجا که اکثر بشقابهای پرنده شکل دیسک مانندی داشته و قطری در حدود 25 پا و کنبدی 5 الی 6 پایی در مرکز دارند، اگر تصور کنیم که گردانندگان آنها بایستی از نظر جثه کوچک اندام باشند، به خطا نرفته‌ایم. شواهد هم نشان می‌دهد که حقیقت چنین است!



تصویر




رانندگان کامیون (مکان: کاراکاس در ونزوئلا)

صبح روز 28 نوامبر سال 1954 گوستاو گونزالس و کمکش خوزه پونس در یک کامیون کاراکاس را به مقصد پتاره که حدود بیست دقیقه با هم فاصل دارند را ترک کردند. ساعت 2 بعد از نیمه شب بود، به استناد شهادت ( با قسم به انجیل) آنها که بعدا در بایگانی پلیس ضبط شد، این دو مرد پس از پیمودن یک سوم راه به پیچ تندی رسیده و دیده بودند که راهشان توسط یک شئی نیمکره‌ای درخشان که حدود 4 یا 5 پا از جاده فاصله داشت و بحالت معلق بود ، مسدود شده است.

گونزالس و پونس از کامیون پیاده شدند تا از نزدیک این وسیله نقلیه غیر عادی را ببینند. گنزالس این اشتباه را که که یک مرد کوچک را که به طرفش می‌دوید، گرفت. او بعدها به پلیس گفت که می‌خواست آن مرد را بعلت سد کردن معبر تسلیم قانون کند و اضافه کرد که از سبکی وزن آن دچار تعجب شده بود، چون به تخمین او بیش از 35 پوند وزن نداشت. او شرح داد که مرد کوچک جز یک پارچه که کمرش را می‌پوشاند چیز دیگری بر تن نداشت و رنگ پوستش تیره و بدنش پوشیده از موهای زبر و کوتاه بود.

گونزالس ضربه‌ای بیش از حد تحملش دریافت کرد. او 15 پا آنطرف‌تر به زمین برخورد کرد. پونس به طرف مقر پلیس که یک چهار راه آن طرف‌تر بود دوید و همانطور که می‌دوید مشاهده کرد که دو موجود انسان نمای کوچک به طرف سفینه درخشان می‌دوند ... . در حالی که مقداری گیاه که ظاهرا از ریشه کنده بودند را نیز با خود حمل می‌کردند. گونزالس که از سقوطش خون آلود و نیمه هوشیار بود، وقتی دید موجود کوچولو به طرفش می‌آید چاقویش را از جیبش خارج کرد و ضربه‌ای به شانه آن موجود زد، ولی چاقو بدون اثر برگشت و چیزی به گونزالس اصابت کرد ... .

در هر صورت او موفق به فرار شد و در حالی که تلو تلو می‌خورد به طرف مقر پلیس حرکت کرد. وقتی آن دو مرد داستانشان را برای پلیس تعریف کردند با این ظن مواجه شدند که مست هستند، ولی آزمایشهای پزشکی هم نشان دادند که این دو مرد نه تنها مست نیستند بلکه در سلامت کامل روانی هستند و فقط دچار کمی شوک شده‌اند. به آنها آرام بخش خورانده شد و قبل از شهادت و قسم به آنها اجازه داده شد کمی استراحت کنند.

تأییدیه قصه عجیب آنها از منبع غیر منتظره دیگری هم آمد. دو روز بعد از حادثه ، یکی از پزشکان عمومی که آن دو را مورد معاینه قرار داده بود، اقرار کرد که وقتی ار یک عیادت اضطراری به خانه‌اش باز می‌گشته است شاهد این برخورد عجیب بوده است، او آنقدر که وقوع حادثه برایش محرز شود صبر کرده بود تا مبادا در گیر یک تبلغات نا‌خاسته شود. ولی بخاطر ماهیت و اهمیت مشهود قضیه ، تصمیم گرفت در صورتی که مقامات کاراکاس هویت او را مخفی نگاه دارند به تصدیق گفته آن مردان بپردازد. این تنها مورد از این که در ونزوئلا منشأ گرفته باشد نبود. چرا که آمریکای جنوبی صحنه ملاقاتهای بیشماری توسط اشیاء پرنده ناشناس بوده است.



تصویر




یک شیی عظیم و براق (مکان: هالسینگ بورگ در سوئد)

از کشور سوئد ، جراید به نقل گزارشهای پیرامون حادثهای که در 20 دسامبر 1958 -کمی مانده به ساعت سه بامداد- برای دو مرد جوان اتفاق افتاد پرداختند. آن دو مرد وقتی از یک مجلس رقص به خانه باز می‌گشتند، برای بررسی یک شی عظیم و براق که در محوطه بازی کنار جاده فرود آمده بودند، توقف کردند. آن دو مرد که یکی شان راننده کامیون و 25 ساله و دیگری یک دانشجوی 30 ساله بود. بطرف آن جسم عجیب رفتند. نوعی سفینه به شکل دیسک بر روی پایه‌های فلزی کوتاه -حدود 3 فوت- بالای سطح زمین قرار گرفته بود. بعدها آن دو به مقامات گفتند که چهار موجود خاکستری رنگ یا خاکستری پوش به قد تقریبی 4 فوت آنها را گرفتند.

مرد دانشجو توانست خود را رها ساخته و به ماشین برسد و دیوانه وار شروع به بوق زدن کرد به امید آنکه کسی به کمکشان بیاید. راننده کامیون هم تا آنجا که می‌توانست تقلا می‌کرد، ولی فهمید به هیچ وجه از پس این حریفان کوچولو بر نمی‌آید. او توانست با زوهایش را به دور یکی از تابلوهای راهنمایی و رانندگی بپیچد و خود را نگاه دارد بطوری که آنها نتوانند او را از تابلو جدا کنند. بعد از کلنجاری که به گفته دو نفر 7 یا 10 دقیقه بطول انجامید، مهاجمان از صحنه گریختند و سفینه درخشان با سرعت در شب ناپدید شد و قهرمانان ما را که رهسپار شهر (هالسینگ بورگ) بودند را ترک کردند. راننده کامیون که اسمش (هانس گوستاوسون) بود گفت:


یک چیز را درباره این تجربه وحشتناک هیچگاه فراموش نمی‌کنم و آن بوی تهوع آور موجودات فوق است که مکررا به یاد خواهم آورد.

نور چشمک زن در باهیا بلانچا (مکان: ناهیه باهیا بلانچا در ونزوئلا)

در 7 می 1955 روزنامه کاراکاسس به اسم (ال یورنیورسال) به درج داستانی عجیب _و به نقل از یک مهندس برجسته_ از یک سفینه دیسکی شکل پرداخت که در زمینی واقع در ناهیه متروکه (باهیا بلانچا) روی داده بود. یک نور چشمک زن در رأس گنبد کوتاهی که روی سفینه بود، می‌درخشید. یک درب کوچک در کنار سفینه باز بود و مهندس ما خود را با فشار داخل آن کرده بود. او به مقامات مسئول گفت که سه مرد کوچک را در یک محوطه مدور دیده بود. آنها ملبس به جامه‌های یکپارچه قهوه‌ای رنگ و تنگ بودند و یکی شان پشت صفحه کنترل نشسته و دو تای دیگر روی مبلهای منحنی شکل و کوتاهی دراز کشیده بودند. هر سه نفر آنها مرده بودند. به تخمین او قدشان بیش از چهار پا نبود، با پوستی به رنگ قهوه‌ای تیره و چشمانی متمایل به زرد.

مهندس ما با دوستانش به آن محل می‌روند، ولی وقتی بدانجا می‌رسند، سفینه رفته بود. آنها از روی تصورشان تصویری از آن یا چیزی نظیر به آنرا کشیدند. تنها مدرک محسوسی که به دستشان رسید، چند توده کوچک از ماده‌ای خاکستری رنگ بود که در صورت لمس شدن داغ می‌شد. آنها بنا به در خواست دولت آن ماده را تحویل دادند و هرگز نتوانستند بفهمند که آن ماده چه بود و چه بر سر آن آمد.



تصویر




صدای پارس سگ برای ... (مکان: دهکده کاروبل در فرانسه)

از دهکده کاروبل در فرانسه خبری از « ماریوس دویلد» 34 ساله که کارگر ذوب آهن «بلانک میسرون» است، واصل شد. روز دهم سپتامبر سال 1954 بود و ساعت تازه از 5.10 شب می‌گذشت که «دوایلد» صدای پارس سگش را از بیرون منزل شنید. خانه او در نزدیکی خط راه آهن قرار داشت و روی هم رفته می‌شد، بدان عنوان «کلبه محقر» را داد. با این شک که دزد آمده است، او چراغ قوه‌اش را برداشت و آرام از در عقبی خارج شد.

در تاریکی شب می‌توانست بطور مبهم نوعی شی عظیم الجسه را در نزدیکی مسیر خطوط آهن تشخیص دهد. صدائی ناهنجار از آنسو بگوش می رسید و ماریوس درمانده فقط به نگاه قناعت می‌کرد. سگ در حال خزیدن به صاحبش نزدیک شد و درست در همان لحظه وی صدای قدمهائی را شنید. او بعدها به مقامات مسئول گفت از آنجا که او در مرز بین فرانسه و بلژیک زندگی می‌کند، گمان می‌کرده که قاچاقچیان به آن اطراف آمده‌اند. یک لحظه بعد بزرگترین شوک زندگیش را تجربه کرد. تا چراق قوه‌اش را روشن نمود، نور آن بر روی دو موجود کوچولو و عجیب که لباسی شبیه لباس غواصان با کلاهخودی بزرگ بر سرشان پوشیده بودند، افتاد.

همانطوری که او برای بستن دروازه باغ خیز بر می‌داشت تا از در رفتن آنها جلوگیری کند دریافت که توسط پرتو سفیدی که از شیئی روی مسیر راه آهن می‌تابید، در جا خشک شده است. او به آن تابش شدید خیره شد بود و ظاهرا قادر به حرکت نبود. وقتی نور خاموش شد، یعنی چند ثانیه بعد موجودات کوچک و شیء عجیب دیگر رفته بودند و دیگر اثری هم از سگ نبود! تحقیقات بعدی توسط مسئولان نشان داد که چیزی با سنگینی قابل ملاحظه‌ای روی تیرهای چوبی خظ آهن قرار گرفته بوده است. آثار به جامانده در فواصل ، مرتب و تازه بودند، آنهم در روی خطوط آهنی که ماهها بود که کاری بر رویشان انجام نشده بود!!! برخی از تیرها و سنگها به قدری سوخته بودند که با لمس کردن ، خرد و خاکشیر می‌شدند. اینها همه شواهد محسوسی بودند که از آن شیی و سرنشینان عجیب و کوچک باقی مانده بود. حال به راستی آنها سگ را برای چی با خود بردند!!!



تصویر




دختری شاهد فرود (مکان: هاسل باخ در آلمان)

مردی به نام هرلینکه شهردار اسبق هاسل باخ در آلمان به مسئولین اطلاع داد که او و دختر نوجوانش شاهد فرود یک سفینه بشقاب مانند در یک محوطه باز کنار جنگلی که آنها پس از مراجعت از دوچرخه سواری در آنجا نشسته بودند شده‌اند. شهادت قسم خورده آن شهردار سابق و دخترش شامل شرحی از مردان کوچکی که بسیار مشابه توصیفات سایر نقاط جهان بود، می‌باشد. یعنی قد در حدود 5.3 تا 4 فوت ، ملبس به لباسهای براق سراسری با کلاهخود ... و در این مورد چراقهای آبی در جلوی لباسهایشان وصل بوده است. آنها قبل از اینکه به سفینه مراجعت کرده و از برابر آنها ناپدید شوند. برای چندین دقیقه در روشنایی روز دیده شده بودند. و چندین نفر از اهالی آن منطقه این سفینه اسرار آمیز را مشاهده کرده بودند و به پلیس گزارش داده بودند. تمام آنها بدون اینکه همدیگر را دیده باشند و یا بشناسند ، مشخصات مشابهی داده بودند.

انفجاری در یک پناهگاه ساحلی (ایالت اونتاریو در کانادا)

از مجله داخلی شرکت معادن آهن استیپ راک با مسئولیت محدود در کنار دریاچه استیپ راک ، واقع در ایالت اونتاریوی کانادا ، یکی از جالبترین و صریحترین گزارشها از این دسته واصل شده است. بطور خلاصه این خبر حاوی رویدادی است که توسط یک مهندس معدن و همسرش در دوم ژوئیه 1950 کمی قبل از غروب آفتاب اعلام شده است. آنها با اتومبیل به قسمتی از دریاچه که به خلیج ساوبیل معروف است و یک پناهگاه ساحلی دور افتاده و متروک می‌باشد، رفته بودند. اتومبیل آنها در زیر درختان و بنابراین خارج از دید رس پارک شده بود. آنها آتش کوچکی افروخته و در حال دم کردن چای بودند که ناگهان هوا شروع به جنبش کرد. مثل اینکه انفجاری در آن نزدیکی رخ داده باشد. مهندس که قادر به تعیین محل مزاحمت نشده بود، به بالای صخره‌ای که مشرف به خلیج بود، رفت و به اطراف نگاهی انداخت.

از میان یک شکاف که در بالای تخته سنگ بزرگی قرار داشت، او می‌توانست یک نوع وسیله نقلیه درخشان که روی سطح آب و حدود شششصد یارد دورتر آرام گرفته بود ، را مشاهده کند. همسرش هم در آن بالا به او پیوست و متفقا حدود ده دقیقه نظاره‌گر آن شی عجیب بودند. آنها در اظهاراتشان تصدیق کردند که دریچه‌هایی از گنبد کوتاه روی سفینه گشوده شد و هشت یا نه موجود شبیه انسان از آن دریچه خارج شدند. این زوج قطر سفینه را حدود 40 تا 50 فوت تخمین زدند که در قسمت تحتانی مسطح بود و دارای گنبدی 15 فوتی در داخل حلقه‌ای حدودا در فوت پهنا داشت. موجودات ریز نقش ، مردانی دارای قدی کمتر از چهار فوت بودند. همگی جز یکی کلاههای آبی روشن بر سر داشتند. آن فرد استثنا کلاهخود قرمز پوشیده بود و چون در دریچه بالای گنبد قرار داشت، فقط از سینه به بالای او رویت می‌شد.

آن زوج به مقامات مسئول گفتند که مجودات فوق بصورت انقباضی و تقریبا مکانیکی حرکت می‌کردند. چند نفر از آنها یک شیلنگ یا لوله سبز رنگ را داخل آب فرو کرد و بعد از چند دقیقه همگی به داخل سفینه برگشتند و دریچه‌ها را بستند و سفینه بطور مستقیم به هوا رفت. طبق اظهارات این زوج شاهد آن جسم در حالیکه سرعت می‌گرفت رنگش از مخلوط قرمز و آبی به سفید درخشان تغییر می‌یافت و در عرض تقریبا بیست ثانیه از نظر آنها محو شده بود.

مباحث مرتبط با عنوان

منابع

  • سایت: http://www.somesite.com
  • کتاب: عجیب تر از علم3 ( فراتر از باور...) نوشته و گرد آوری : فرانک ادواردز


تعداد بازدید ها: 16297