معلومات فطری


در ناحیه دریافتها و شناختها این مسأله هست که آیا انسان دارای یک سلسله معلومات فطری- یعنی معلومات غیر اکتسابی- هست یا خیر؟
ما الان هزارها تصور و تصدیق در ذهن خودمان داریم که بدون شک اکثریت قریب به اتفاق اینها اکتسابی است.
از این آیه قرآن که در سوره مبارکه نحل است: «وَالله ُاَخرَجَکُم مِن بُطُونِ اُمَّهاتِکُم لاتَعلَمُونَ شَیئاً وَ جَعَلَ لَکُمُ السَّمعَ وَ الاَبصارَ وَ الاَفئِدَةَ لَعَلَّکُم تَشکُرُونَ» (نحل/78)
بعضی خواسته‌اند استنباط کنند که همه معلومات انسان اکتسابی است و معلومات فطری در کار نیست. ظاهر آیه این است که وقتی خدا شما را از شکم مادرانتان بیرون آورد هیچ چیز نمی‌دانستید، یعنی لوح ضمیر شما صاف و پاک بود و هیچ نقشی در آن نبود؛ چشم و گوش به شما داده شد که مسلماً به عنوان نمونه‌ای از حواس است و منحصر به چشم و گوش نیست- و دل به شما داده شد که مقصود مایه تفکر است؛ یعنی در لوح ضمیر شما چیزی نوشته نشده بود، با قلم حواس و با قلم دل و عقل است که روی این لوح صاف چیزهایی نوشته می شود. این یک نظریه است.
نظر منکرین و نتیجه آن


آنهایی که به طور کلی منکر فطریات هستند می‏گویند که فکر انسان یک‏
سلسله اصول ثابت که لازمه طرز کار کردن عقل نه لازمه ساختمان عقل آنطور که‏
کانت می‏گوید باشد ندارد .
مثلا در باب اصول فکر از جمله می‏گفتند که " تناقض - یعنی جمع میان دو
نقیض - محال است " ، یعنی یک شی‏ء محال است در آن واحد ، در واقع و
نفس الامر ، هم باشد و هم نباشد ، بدین معنی که یک فکر و نظریه ، محال‏
است که در آن واحد ، هم مطابق با واقع باشد و هم مطابق با واقع نباشد (
1 ) . یا می‏گفتند " دو شی‏ء متساوی با شی‏ء سوم خودشان با یکدیگر متساوی‏
هستند " ، " کل از جزء بزرگتر است " ، " ترجح بلامرجح محال است " و
غیره . " ترجح بلامرجح محال است " یعنی اینکه اگر دو امکان مخالف‏
یکدیگر در برابر یک شی‏ء وجود داشته باشند و نسبت این شی‏ء با هر دو
امکان متساوی باشد ، چربیدن این شی‏ء به یک طرف نیازمند به یک عامل‏
خارجی است ، اگر عامل خارجی دخالت نکند ترجیح پیدا کردن یک طرف بر
طرف دیگر محال است .
در مقام مثال اینطور می‏گوییم : فرض کنیم دو کفه یک ترازوی بسیار دقیق‏
و حساس به حال تعادل ایستاده‏اند ( 2 ) . اگر هیچ

عاملی دخالت نکند - حال آن عامل می‏خواهد حرکت هوا باشد و یا وزنه‏ای‏
باشد که در یکی از کفه‏ها می‏گذارند و یا ضربه‏ای باشد که به یکی از کفه‏ها
وارد می‏شود و یا نیروی مغناطیس باشد و یا اراده یک انسان قوی الاراده که‏
با اراده خودش می‏تواند در طبیعت اثر بگذارد و غیره - ( 1 ) و در عین‏
حال این کفه بخواهد پایین یا بالا برود ، عقل می‏گوید که این امر محال است‏
.
از این نوع مثالها باز هم وجود دارد . مثلا ممکن نیست یک شی‏ء مکانی در
آن واحد دو مکان را اشغال کند و قهرا نقطه مقابلش هم هست ، یعنی دو شی‏ء
مکانی در آن واحد نمی‏توانند یک مکان را اشغال کنند .
اینها چیزهایی است که نمی‏شود برای آنها دلیل آورد ولی نه به این معنا
که اینها مجهولاتی است که نمی‏دانیم آیا چنین چیزی هست یا نه .
برای یک چیزهایی نمی‏شود دلیل آورد و ما هم نمی‏دانیم آنطور هست یا نه‏
. مثلا راجع به ابعاد عالم که آیا متناهی است یا نامتناهی ، ممکن است‏
کسی بگوید من نمی دانم متناهی است یا نامتناهی ، چون نمی‏توان برای آن‏
دلیل آورد . یا مثال معروفی که می‏زنند : اگر کسی بگوید همه اشیاء دارند
به یک نسبت بزرگ می‏شوند ، چنانچه دیگری در جواب او بگوید اگر من دارم‏
بزرگ می‏شوم پس چطور قبلا صد و هفتاد سانتیمتر بودم و حال که اندازه‏ می‏گیرم مثلا صد و هشتاد سانتیمتر نیستم ؟ او می‏گوید متر هم به نسبت تو
بزرگ شده است . این سخن را که همه اشیاء به یک نسبت دارند بزرگ‏
می‏شوند
با دلیل نمی‏توان رد کرد .
همچنین اگر کسی عکس قضیه را گفت ، ادعا کرد که همه اشیاء به نسبت‏
واحد دارند کوچک می‏شوند ، این را نیز نه می‏شود نفی کرد و نه اثبات ، و
برای انسان به صورت یک مجهول باقی می‏ماند .
اما این سخن که " این جسم در آن واحد دو مکان را اشغال کرده است "
نمی‏شود برای آن دلیل آورد ، نه اینکه به صورت یک مجهول باقی مانده است‏
. قطعا چنین چیزی دروغ است یعنی محال است .
آنهایی که قائل به اصول تفکر فطری هستند ناچار این اصول اصلی تفکرات‏
را لا یتغیر و غیر قابل خطا و اشتباه می‏دانند ، می‏گویند اینجا که هستیم‏
این اصل درست است و اگر ما را از اینجا به یک شرایط و محیط دیگر ( مثلا
به یک کره دیگر ) ببرند آنجا هم مطلب همینطور است .
مطالب دیگری وجود دارد که اگر چه بدیهی نیست و نزدیک بدیهی است اما
از همین قبیل است ، مثل " 4 = 2 x 2 " . در دنیا " 4 = 2 x 2 " است‏
و در آخرت هم " 4 = 2 x 2 " است . در این عصر " 4 = 2 x 2 " است و
در وقتی هم که کره زمین ملتهب بوده " 4 = 2 x 2 " بوده است . اگر
میلیاردها سال دیگر هم از عمر عالم بگذرد باز " 4 = 2 x 2 " است .
اگر ما به چنین اصول فطری برای تفکر قائل شویم می‏توانیم برای فروع ،
ارزش قائل باشیم ، چون فروع بر همین اصول بنا شده است .

حال ممکن است کسی بگوید خود این اصول هم اکتسابی است به این معنا که‏
یک عاملی سبب شده که ما این اصول را بدیهی تلقی کنیم و وضع آن عامل‏
اقتضا می‏کند که ما اینطور فکر کنیم . ما مثل آینه‏ای هستیم که در مقابل‏
صورتهایی قرار گرفته‏ایم ، چون فعلا در مقابل آن صورتها هستیم و همیشه هم‏
در مقابل آن صورتها بوده‏ایم و اکنون آنها را می‏بینیم اینطور فکر می‏کنیم‏
. اگر آنها را از مقابل ما بردارند و چیز دیگری بگذارند عکس مطلب را
می‏بینیم . الان می‏گوییم کل از جزء بزرگتر است . این شرایط محیط است که‏
اقتضا کرده اینطور بگوییم ، اگر محیط عوض شود ممکن است عکسش را فکر
کنیم و بگوییم جزء از کلش بزرگتر است ( من فعلا فقط می‏خواهم بگویم نتیجه‏
چه می‏شود ) . اگر ما اصول فطری تفکرات را منکر باشیم برای هیچ دریافتی و
هیچ علمی ، ارزشی باقی نمی‏ماند . تمام ریاضیات بر اساس یک سلسله اصول‏
متعارفه است . طبق نظر اینها خود این اصول متعارفه ، اعتباری ندارد و
مثلا مربوط به ساختمان مخصوص مغز ماست . بنابراین اگر مغز ما را جور
دیگری بسازند ما هم جور دیگری می‏گوییم . این اصول مربوط به این است‏
که ما در زمین زندگی می‏کنیم ، اگر در مریخ زندگی کنیم جور دیگری فکر
می‏کنیم . قهرا طبق این نظریه هیچ فلسفه‏ای اعتبار ندارد . پس ما این‏
نتیجه را عجالتا می‏گیر یم . حال نمی‏خواهم این نتیجه را اثبات کنم .
آن کسانی که منکر اصول اولیه فکر هستند قدر مسلم نمی‏توانند یک جهان‏
بینی داشته باشند ، یک فلسفه‏ای داشته باشند که به طور جزم حکم کنند که‏
ما جهان را شناختیم و مطلب همین است .
از قضا این جور هم هست ، یعنی خودشان متوجه نشدند . داستان اینها
داستان آن آدمی است که بالای شاخه درختی نشسته بود و زیر پای خودش را
اره می‏کرد و خودش متوجه نبود که این کار سبب می‏شود خودش سقوط کند .
فلسفه‏های ماتریالیستی چاره‏ای ندارند جز اینکه حسی محض باشند و اگر حسی‏
محض باشند چاره‏ای ندارند جز اینکه تمام اندیشه‏ها را محصول عوامل خاص‏
بیرونی بدانند ، و بنابراین برای تفکر ، اصول مسلم و قطعی و اولیه‏
لایتخلف قائل نیستند ، یعنی همه حرفها و همه شاخه‏ها که ما می‏گوییم بر این‏
پایه‏های بی اعتبار گذاشته شده است ، پس خود این فلسفه هم که بر این‏
به یک فلسفه - مثلا ماتریالیسم دیالکتیک - قائل هستیم و جهان جز ماده‏
چیزی نیست ، باید به اینها گفت خود همین نیز فکری است که هیچ‏
اعتبار ندارد قطع نظر از ایرادهای دیگری که کسی بخواهد به محتوایش بگیرد
، زیرا این مبنایی که برایش ساخته‏اید مبنا نیست ، یعنی تو در حکم همان‏
شخصی هستی که روی شاخه درخت نشسته و زیر پای خود را می‏برد . زیر پای‏
خودت را قبلا بریده‏ای یا مشغول بریدنش هستی ، دیگر نمی‏توانی آنجا بایستی‏
، و خودت از آنجا سقوط کرده‏ای .


منبع : کتاب فطرت
نویسنده : شهید مرتضی مطهری
صفحه :47و54


ببینید :
معلومات فطری (نظریه افلاطون)
معلومات فطری (نظریه حکمای اسلامی)

تعداد بازدید ها: 9636