فرمانروایی طوایف قزلباش در ایران




فرمانروایى سران طوایف قزلباش در ایران

«907 - 996 ق / 1502 - 1588 م»

پس از تسخیر آذربایجان و تاجگذارى شاه اسماعیل اول در تبریز «907 ق / 1502 م»، پادشاه جوان، سراسر ایران را، از ولایات عراق عجم و اصفهان و فارس و کرمان، تا خوزستان و قسمتى از عراق عرب، از سلاطین آق قویونلو گرفت و خراسان را هم با شکست دادن و به قتل رساندن شیبک خان ازبک، به تصرف درآورد. سران قزلباش که این همه کشورگشایى و پیروزى، مدیون جان فشانى و دلیرى و فداکاریهاى آنان در راه «مرشد کامل» بود، در هر ولایت با القاب و عناوین امیرالامرا، بیگلر بیگى، خان، سلطان، و بیگ حکومت یافتند و داراى اراضى و املاک پهناور شدند.

شاه اسماعیل پس از هر فتح، غنایم و اسیران و زمینهاى آنجا را میان سرداران قزلباش تقسیم مى‏کرد . بدین ترتیب در سراسر ایران، طوایف ترک نژاد و ترک زبان، بر ایرانیان اصیل پارسى گوى فرمانروا شدند؛ و طبقه ممتاز و صاحب قدرتى در ایران پیدا شد که تمام مقامات و منصبهاى بزرگ لشکرى و کشورى را در دست داشت و بر مردم ایران در کمال استبداد و قدرت مطلقه حکمروایى مى‏کرد. به همین سبب در دوره صفوى، با آنکه شاه را شاهنشاه ایران مى‏نامیدند، کشور ایران را مملکت قزلباش مى‏گفتند. در دربار ایران زبان رسمى، ترکى بود؛ شاه اسماعیل حتى به ترکى شعر مى‏سرود. قزلباشان ترک، خود را از مردم ایران نجیبتر و برتر مى‏شمردند و ایشان را به تحقیر تات و تاجیک مى‏خواندند.

بعد از مرگ شاه اسماعیل، چون ولیعهدش، شاه طهماسب خردسال بود، بر قدرت و نفوذ و استقلال امیران قزلباش، در دربار شاهى و ولایات مختلف ایران افزوده شد. هر یک از آنان در قلمرو خویش، در کمال خودسرى و استبداد حکومت مى‏کرد، و در کشور ایران، حکومتى شبیه ملوک الطوایفى دوره اشکانى، یا حکومت شوالیه هاى اروپا در قرون وسطى، پدید آمده بود.

همینکه دولت صفوى بر سراسر ایران حکمروایى یافت و مذهب تشیع در تمام کشور پذیرفته شد، کم کم حکومت سیاسى بر قدرت روحانى و شور و شوق ایمان غلبه کرد و شکوه و جلال «شاهنشاهى» مقام و نفوذ معنوى «پیر مرشدى» را تحت الشعاع قرار داد. کلاخ سرخ نمدین قزلباش، که در زمان شیخ حیدر و شاه اسماعیل نشان صوفیگرى و اخلاص و از جان گذشتگى و اطاعت محض از «مرشد کامل» بود، با دستار زربفت ابریشمین و جیقه و جواهر و پرهاى رنگارنگ آراسته شد و نشان نجابت، قدرت، فرماندهى و مقام گردید.

زوال ایمان و باور و غلبه حرص و آز سران در عهد شاه طهماسب

از آغاز سلطنت شاه طهماسب، با آن که به ظاهر بنیان ارادت و وفادارى و اطاعات سران قزلباش نسبت به مرشد کامل همچنان استوار بود، آن ایمان و اخصال روحانى دیرین کم کم رو به زوال مى‏رفت، و به جاى آن، حرص، آز و علاقه به مقامات دنیوى و اندوختن ثروت در دلهاى «صوفیان صافى» قوت مى‏گرفت. چنانکه در سالهاى اول سلطنت شاه طهماسب، مکرر میان سران طوایف بر سر نیابت سلطنت و مقامات عالى در دربار و لشکرى، جنگهاى سخت روى داد. شاه طهماسب نیز، درگیرى این سران قدرت یافته و درگیرى بین آنها را مناسب بقاى سلطنت و مصون ماندن دولت مى‏دانست، چنانکه نویسنده عالم آراى عباسى مى‏نویسد: شاه طهماسب ناگزیر «..... تغافل ورزریده گاه تماشایى کارخانه تقدیر بودند و گاه به فطرت عالى و تعلیم پیر خرد علت به طبیعت داده عیار جوهر اخلاص ارباب حقیقت و وفا مى‏گرفتند و ایامى وجود شریف خود را از شر دولت طلبان ناقص عیار صیانت مى‏نمودند .......... / ص 34».

حتى در هفتمین سال پادشاهى شاه طهماسب «937 ق / 1530 م»، یکى از سران طایفه تکلو به نام الامه، امیرالامراى آذربایجان، که داعیه وکالت یا نیابت سلطنت داشت، با مرشد کامل از در جنگ درآمد و چون شکست خورد، به سلطان سلیمان خان خواندگار روم «سلطان عثمانى» پناه برد و تاج قزلباش را به عمامه رومى‏مبدل کرد. سلطان سلیمان خان به تحریک و راهنمایى همین قزلباش خائن، به ایران تاخت و آذربایجان را گرفت و تا حدود سلطانیه پیش آمد. فتوحات او در ایران سبب شد که بسیارى دیگر از سرداران قزلباش نیز به شاه دین پناه - لقب شاه طهماسب در زمان حیاتش - را رها کرده به دشمن ایران، سلطان عثمانى، بپیوندند؛ و اگر طبیعت به یارى شاه بر نمى‏خاست و برف و کولاکى نمى‏بارید تا سلطان عثمانى وادار به عقب نشینى گردد، بیم آن بود که سلطنت نوبنیاد صفوى به سبب خیانت سران قزلباش، به آسانى منقرض گردد. حتى در 940 ق / 1533 م. حسین خان شاملو، از سرداران بزرگ قزلباش، به دستیارى یکى از بستگان خود، که از ندیمان مخصوص شاه طهماسب بود، مى‏خواست او را مسموم کند و برادرش صام میرزا را به سلطنت بردارد که این توطئه عقیم ماند و شاه از مهلکه جان به سلامت برد.

مرگ شاه طهماسب و بروز اختلاف سران قزلباش

با مرگ شاه طهماسب در 984 ق / 1576 م، اختلاف و نفاق سران قزلباش، روز به روز بالا گرفت؛ دسته‏اى در قزوین حیدر میرزا، پسر و ولیعهد مرشد کامل را با کمال گستاخى و بى رحمى سر بریدند و به فرمان شاه اسماعیل دوم تمام شاهزادگان صفوى را، به جز سلطان محمد خدا بنده و سه فرزند او، به قتل آورده یا کور کردند. دسته‏اى دیگر در خراسان، عباس میرزا را به شاهى برداشتند و «کشور قزلباش» را تجزیه نمودند. سپس همان کسان که شاه اسماعیل دوم را به سلطنت آوردند، او را به خیانت مسموم کردند و اندک زمانى بعد از آن، مادر شاه، یعنى همسر «مرشد کامل» را، که با خیره سرى و خودرأیى ایشان مخالف بود، به خیانت و بدکارى متهم ساختند و در برابر چشمان پادشاه بى کفایت و ذلیل محمد خدابنده، او را هلاک ساختند. پس از آن، پسر شجاع پادشاه - حمزه میرزا - را به دست دلاک بى سر و پایى کشتند و کار خود رأیى و ایجاد اختلاف و نفاق را به جایى رساندند که دشمنان خارجى ایران را به حمله و تجاوز بر ولایات سر حدى بر انگیخت؛ و آذربایجان، شروان و ارمنستان به تصرف دولت عثمانى درآمد. در داخل کشور نیز خراسان از دولت مرکزى جدا شد و به دستیارى سران شاملو و استاجلو سلطنتى جداگانه یافت.


تعداد بازدید ها: 12687