دودمان بیست و پنجم پادشاهی - پادشاهان کوشی «نوبه»


دودمان بیست و پنجم
747-656 ق.م

img/daneshnameh_up/c/c1/Do25_11.jpg

این که باکن رنف (بوکخوریس) به دست شاباکا (Shabaka) گرفتار و زنده زنده در آتش سوزانده شده باشد، آنگونه که منتحو نقل کرده است سند و مدرک موثقی در دست نیست. اما این مطلب قطعی است که شاباکا برادر جوان تر پی عنخی سرتاسر مصر را فتح کرد و به عنوان فرعونی مشروع بر تخت سلطنت نشست. کتیبه های سارگون تاریخ این واقعه را حدود سال 711 پیش از میلاد ثبت کرده اند. شاباکا دست کم چهارده سال فرمانروایی کرد تا آن که شبیتکوی بزرگ shebitko یا به قول منتحو (سبی حوس ) Sebichos جانشین او شد. شبیتکو تا زمان تاهرقه (Tahraga ) در سال 689 پیش از میلاد سلطنت داشت. البته تاریخ تاجگذاری و آغاز پادشاهی تاهرقه بر روی سنگ یادمان ثبت شده است. موضوعی که توجه مورخان را به خود جلب کرده است، با وجود زمانی نسبتا طولانی این دوره مدارک و شواهد باستان شناختی و کتیبه هایی که حوادث دوران این دو شهریار را ثبت کرده باشند، بسیار نادر است. صرف نظر از اهرام آنها در کورو (Kurru) تقریباً هیچ ردپایی از زادگاهشان در نوبه به چشم نمی خورد . شواهد موجود حاکی از آن است که شاباکا ممفیس (منف) را به عنوان پایتخت خود برگزید، هر چند عملیات ساختمانی وی در طیبه خودشاهدی بر اهمیت این منطقه است. درکارناک و مدینه هبو، نیایشگاههایی است که به دستور این پادشاه احداث شده اند. چنین می نماید که این پادشاه، کوشش کرد تا موقعیت خود را در جنوب (طیبه) با مرمت و حفاظت از معبد خدای مورد تکریم آنها، یعنی آمون رع، تحکیم بخشد. یکی از اساسی ترین ویژگیهای مصر در دوره متأخر خود برجسته شدن شاهزاده خانم ها و اهمیت یافتنشان در حیات سیاسی و مذهبی جامعه مصری است، شاهزاده خانم هایی که با عناوین و القاب مهمی نظیر «همسر آمون » ، «نیایشگر و ستایش کننده آمون» و یا «دست آمون» شناخته می شدند. در گذشته لقب «همسر آمون » رایج بود. اگر چه از دودمان بیست و یکم به بعد، این لقب به دختر فرعون منتقل شد که با تشریفات خاصی به همسری ایزد طیبه در می آمد. به شاهزاده خانم هایی که به این افتخار یعنی همسری ایزد برگزیده می شدند، همچون راهبه های کلیسا، حق ازدواج با مردان خاکی را نداشتند. یکی از این شاهزاده خانم ها که جزو نخستین همسران آمون رع می باشد، ماکارع دختر پسوسنس یکم است. مومیایی این شاهزاده خانم از نهانگاه دیرالبحری به دست آمد که به همراه کودک شیرخواری دفن شده بود، احتمالاً این مطلب حاکی از شکستن میثاق و هم بستری و باردار شدن این شاهزاده خانم از فردی خاکی است که ظاهراً منجر به مرگ او و نوزاد شیر خوارش شد. اما از زمان پادشاهان کوشی، این عنوان چون ابزار سیاسی قدرتمندی در اختیار فراعنه قرار گرفت، اما برای استفاده از این ابزار می بایست لوازم آن نیز فراهم می گردید و کسانی به مقام یاد شده دست می یافتند که در وفاداری آنها هیچ گونه شبهه ای وجود نداشت. با همین سناریو است که می بینیم، کاشتا که پیش از پی عنخی بود، دخترش را برای این مقام نامزد کرد. بانویی که دارای این مقام می شد، از قدرت و نفوذ سیاسی و مذهبی فراوانی برخوردار می گردید، چنان که در بسیاری از مواقع قدرتش پهلو به قدرت پدرش یعنی فرعون می زد. همسر آمون، دارای تشکیلات سیاسی، دولت، و مقامات رسمی ویژه به خود بود، و مجاز بود که شخصا" برای آمون پیشکش و نذورات ببرد، مقامی که پیش از آن تنها به فرعون تعلق داشت. تنها محدودیت برای این بانوان، محدود بودن حوزه اقتدارشان به طیبه بود، جایی که زندگی می کردند و در همان مکان هم دارفانی را وداع می گفتند. پس از مرگ هم، همسر آمون را در نزدیکی معبد دیرالمدینه به خاک می سپردند.

img/daneshnameh_up/9/9e/Do25_2.jpg

این که نامی از شاباکا و شبیتکو نه در اسناد آشور و نه در اسناد یهود برده نشده آنقدر جای تعجب ندارد، زیرا که در خود خاک مصر بناهای یادمانی و بناهایی که نام و نشانی از این دو پادشاه در دست باشد بسیار اندک و ناچیز است. جالب تر این که هرودوت، از این پادشاه به نام ساباکوس ( Sabacos ) نام می برد، فردی که از نوبه برخاست و فرعون رقیب خود را به سرزمین دلتا راند. همین گزارش خود نمونه خوبی است مبنی بر اینکه عاقبت، مورخان یونان باستان تصمیم گرفتند تا درگزاش های خود، جنبه هایی از وقایع تاریخنگاران را هم رعایت کنند و صرفاً به داستان پردازی خیالبافانه، که از ویزگی این مورخین است ، اکتفا ننمایند. با جلوس تاهرقه به سلطنت، به عنوان جانشین و برادر شبیتکو، اسناد و مدارک بر جای مانده از آن دوره به وفور یافت می شود. حفاری های آقای اف. ال. گریفیث F.L.Griffith در کوه ( Kawa ) بین سومین و چهارمین آبشار نیل منجربه کشف پنج سنگ یادمان گردید که بیش تر آنها کاملاً سالم هستند، بر روی آنها، حوادث سال های نخستین و پیشکش های این پادشاه به معبد نوشته شده است. تکه هایی مانند همین سنگ های یادمانی در مناطق دیگر، حکایت از علاقه وافر تاهرقه در تبلیغ کارها و دستاوردهایش در سایر نقاط دارد. این مدارک به ما می گویند که تاهرقه در سن بیست سالگی، به همراه دیگر برادران پادشاه از نوبه به طیبه فراخوانده شد تا به شبیتکو بپیوندد. در آنجا بود که تاهرقه مورد علاقه و محبت پادشاه قرار گرفت. به همین جهت پس از مرگ شبیتکو، تاهرقه در ممفیس (منف) تاجگذاری کرد و به عنوان نخستین اقدام، دستور داد تا معبد کوه را که روبه ویرانه نهاده بود، کاملاً بازسازی و مرمت کنند و هدایای فراوانی هم برای معبد ارسال داشت تا وقف ایزد بزرگ، آمون رع شود. این خاصه بخشی و توجه ویژه به معبدی کوچک، نشان دهنده وابستگی و علاقه تاهرقه به زادگاهش است. اما مهم تر از آن، فرمان دیگری است که به موجب آن. «همسران شاهزاده های مصر سفلی» و «فرزندان شاهزادگان Tjehnu » به معبد یاد شده منتقل شدند تا در آنجا به عنوان خادمان معبد، انجام وظیفه کنند، البته این مطلب دلالت برچیرگی تاهرقه بر شاهزادگان لیبایی تبار رقیب در دلتا دارد. ششمین سال سلطنت تاهرقه سال سرنوشت ساز و مهمی بود. در این سال، به برکت سیلابهای فصلی، نیل که نسبت به سال های گذشته بسیار وسیع و پربار بود، موجب رونق محصولات کشاورزی و شکوفایی اقتصادی گردید. در همین سال بود که پادشاه مادرش را که از هنگام ترک نوبه ندیده بود، با تشریفات مجلل به ممفیس آورد.
همه این نوشته ها با نقش های گلسرخی آذین شده اند و هیچ نشانی دال بر فاجع های که تاهرقه بزودی با آن روبه رو گشت، در آن به چشم نمی خورد. کارهای ساختمانی موجود در کارناک و مدینه هبو ثابت کرد که در باریکه طولانی دره نیل، باوجود خطراتی که از شمال شرقی منطقه را تهدید می کرد، هنوز هم کار بازسازی امکانپذیر بود.
آتش خصومت و قدرت بزرگ بار دیگر از زیر خاکستر زبانه کشید و به این ترتیب سناخریب (681-705 ق م) پادشاه آشور، سومین لشکرکشی خود را با استیلا یافتن برشهرهای ساحلی فنیقیه آغاز نمود. دامنه نبرد به زودی به جنوب گسترش یافت. به همین جهت اهالی شهر فلسطین عقرون ( Ekron ) پادشاه خود، پادی (Padi ) را به خاطر سرسپردگی به پادشاه آشور، از دیار بیرون راندند، اما (حزقیا Hezkiah ) که پادی را در زندان خود اسیر داشت ، چنان نگران بود که از مصر درخواست کمک نمود. در جنگ بین دو سپاه مصری از یک سو و لشکریان آشور از سوی دیگر، در ناحیه التکه ( Elteke ) بر مصریان شکست سختی وارد آمد. از این رو تاج و تخت پادی سرسپرده بار دیگر به او باز گردانده شد. با وجودی که بسیاری از شهرهای یهود طعمه ویرانی و نابودی کامل گردید، ولی اورشلیم تسخیر نشد. به همین جهت برای جلوگیری از حمله آشور، حزقیا حاضرشد تا باج سنگینی به آنها بپردازد. در پاسخ این پرسش که شخصاً در این لشکر کشی حضور داشت یا خیر، هنوز پاسخ قطعی معلوم نشده است. اما تصریح کتیبه به وجود دو پادشاه در جنگ، احتمال حضور شخصیت سومی را در این نبرد تقویت می کند. در کتیبه آورده شده که:
«تاهرقه ، پادشاه نوبه، به مصاف سپاهیان آشور آمد، اما فرشتگان خدا همه آنها را شبانه نابود ساختند، به طوری که در صبحدمان، همه سپاهیان تاهرقه، به اجسادی بی جان تبدیل شدند». دو بخش بعدی کتیبه از بازگشت سناخریب به نینوا و ترور شدن او حکایت دارد. هرودوت ، در بیان این حمله ناتمام مطالب شگفت انگیزی را مطرح می کند. پدر تاریخ می گوید که سپاهیان آشور به پلوسیوم Pelusium عقب نشینی کردند، اما این عقب نشینی به خاطر شیوع بیماری طاعون، چنانکه در عهد عتیق کتاب مقدس آمده است نبود، بلکه به خاطر هجوم دسته های بزرگ از موش بود که تمامی نیزه ها و تیر های سپاهیان مهاجم را جویدن بودند گفتنی است چون تاهرقه در 689 ق م ، جانشین شبیتکو شد. بنابراین او نمی توانست آن پادشاهی باشد که در نبرد ( التکه Eltekeh ) از سناخریب شکست خورد. در هر صورت مجبوریم که صحت گزارش کتاب مقدس از این روایت را مورد تردید قرار دهیم و این فرضیه را پیش کشیم که پس از آن شکست، تاهرقه به سلطنت رسید و کوشش کرد تا جبران مافات نماید، اما با بازگشت سناخریب به نینوا و ترور شدنش در این بین این آرزو هرگز تحقق نیافت و دیگر دو سپاه با هم رو به رو نشدند.
اگر بخواهیم درباره نتایج لشکرکشی سناخریب قضاوت کنیم، کاملاً روشن است که هر دو سپاه دچار تلفات و خسارت های سنگینی شدند، بدون آن که پیروزی به طور قطعی نصیب یکی از دو طرف شود، اما در همین اثنا، شخصیت سومی پا به میدان منازعه نهاد که پیروزی قطعی و نهایی از آن او شد. همچنان که دربارة‌ پی عنخی شاهد آن بودیم، مصر سفلی و بخشی از مصر میانه به چند شاهزاده نشین کوچک تر تقسیم شده بود که این خرده پادشاهان به سبب قلت نیرو و امکانات، همواره معادلات سیاسی بین دو قدرت شمال و جنوب (تانیس و طیبه) را مد نظر داشتند و بسته به ارزیابی شان از این موازنه، هر از گاهی با یکی از این دو قدرت، به ضرر دیگری اتحاد می بستند تا از استقلال متزل خود در قلمرو فرمانرواییشان صیانت کنند. در دوره تاهرقه عین همین ملاحظات بار دیگر در دستور کار شاهزاده نشینها قرار گرفت با این تفاوت که قدرت برتر در این برهه، نیرویی خارجی به نام آشور بود که دست بالا را داشت. همین مسئله، موضوع «اتحاد» با نیروی اشغالگر را تا حد زیادی دشوار و پیچیده می ساخت. با ترور سناخریب، پسرش اسرحدون(669-680 قم)، بر تخت امپراتوری آشور جلوس کرد و با شدت و قاطعیت بیشتری، سیاست های تجاوز کارانه پدر را در عرصه خارجی دنبال نمود. اسناد مصری در این باره کاملاً خاموش هستند، اما الواح و سنگ های یادمانی که کتیه های آنها به خط میخی می باشد توضیحاتی درباره لشکرکشی تازه اسرحدون به دست می دهند. بر طبق نوشته های میخی، با سقوط سوریه به دست نیروهای آشور، تاهرقه کاملاً به سوی جنوب عقب نشست؛ البته در زیر خلاصه ای از متن الواح مزبور عیناً این مطلب نقل می شود:
« از شهر ایشحورپی Ishhurpi ) تا به دوردستی که پانزده روز فاصله است، من جنگ های خونین متعددی با تاهرقه پادشاه اتیوپی و مصر کردم، پادشاهی که مورد نفرین همه خدایان قرار گرفته بود. پنج بار اورا بسختی شکست دادم و حتی با تیر خود او را زخمی ساختم، و پس از آن ممفیس تختگاه شهریاری مصر را در محاصره خود درآوردم. من شهر و باروهای آن را به کلی ویران کردم و به آتش کشیدم».
وی پس از ذکر غنایمی که از آنجا مستقیماً به آشور فرستاد ادامه می دهد:
img/daneshnameh_up/2/27/Do25_3.jpg

« من همه مردم نوبه را از مصر بیرن راندم. حتی یکی را باقی نگذاشتم که بخواهد باپیشکش دادن از او در گذرم. در هر جای مصر پادشاهان، استاندران و مسئولان تازه ای منصوب کردم، چنانکه همه مباشران، صاحب منصبان پیشین از ترس من به سوراخ های خود خزیدند و مخفی شده بودند».
چندی نگذشت که اسرحدون خود را آماده حمله دیگری به مصر ساخت، اما این بار مرگ مهلتش نداد و در بستر بیماری افتاد تا این که سرانجام در حران درگذشت. مرگ اسرحدون فرصتی به تاهرقه داد تا با تسخیر ممفیس به تجدید قوا بپردازد و خود را آماده نبرد تازه دیگری کند که بزودی آشور بانی پال (667 ق م) جانشین اسرحدون، آن را آغاز می کرد. پادشاه تازه آشور دریافت که «شاهان» و «شاهزادگانی» را که پدرش از سوی خود به حکومت در مصر منصوب کرده بود، اغلب افرادی متواری و از کار برکنار شده اند، از این رو لازم می دید تا برای برقراری سلطه دوباره، تهاجم تازه ای را علیه این سرزمین پربرکت تدارک ببیند. استوانه مشهور رَسام فهرستی از این خرده شاهزادگان ارائه می کند که علاوه بر آن نام بسیاری از مناطق دلتا تا جنوب مصر همچون هراکلیوپولیس، هرموپولیس، و اسیوط در آن قید شده است. حمله نظامی آشوربانی پال بار دیگر منجر به سقوط همه شهرهای نام برده شد. در « استوانه رسام » دیده می شود، حتی طیبه هم به تسخیر نیروهای مهاجم در آمد، هر چند مدت اشغال طیبه چندان طولانی نبود: « رعب و وحشت سلاح ایزد بزرگ آشور، بر تاهرقه غلبه کرد و او را چنان آواره ساخت که دیگر کسی نامی از او نشنید. پس از مرگ تاکور، اوردامانه پسر شاباکا بر تخت پادشاهی جلوس کرد. او بر شهرهای طیبه و هلیوپولیس باروهای بلندی ساخت و به بازسازی ارتش خود پرداخت».
داستان در ادامه توضیح می دهد که اوردامانه نامی که آشوری ها به پادشاه نوبیایی، تانوت آمون
(Tanutamun (داده بودند، ممفیس را باز پس گرفت، تا این که آشوربانی پال بار دیگر از نینوه عازم مصر شد تا دومین لشکرکشی بزرگ خود را به سرانجام برساند. در نتیجه این لشکرکشی، نخست ممفیس و سپس طیبه از سکنه خالی شدند و همه به « کیپکیپی » Kipkipi گریختند. این آخرین مطلبی است که نوشته میخی درباره تانوت آمون نقل می کند. آشوربانی پال مدعی است که طیبه را به کلی مسخر خود ساخت و از آن دیار غنایم بی شماری به نینوه فرستاد. هر چند که به نظر می رسد این آخرین اقامت وی در مصر بوده باشد (663 ق م) پیش از آن که از تمهیدات آشوربانی پال در تجزیه مصر و تبدیل آن به ملوک الطوایفی های وابسته به امپراتوری آشور بپردازیم، می بایست حکایت تانوت آمون را که خوشبختانه ردپایی از او در اسناد مصری به دست آمده است، ادامه دهیم. به هنگام کشف سنگ های یادمانی مربوط به عهد پی عنخی ، سنگ یادمانی دیگری هم پیدا شد که متعلق به عصر تانوت آمون است و به « سنگ یادمانی رویا » شهرت دارد. مطالب نوشته شده بر روی این سنگ یادمانی کاملاً ًشبیه حوادثی است که در اسناد به خط میخی تشریح شده اند ، اما به سختی می توان درباره نتیجه گیری متضادی که در هر یک از این دو سند وجود دارد، قضاوت نمود. هر دو سند حکایت از پیروزی بزرگی می کنند؛ از یک سو، « استوانه رسام » پیروزی را از آن آشوربانی پال می داند، اما از سوی دیگر « سنگ یادمان رویا » تانوت آمون را فاتح نهایی معرفی می کند.
در « سنگ یادمان رویا » آمده که چگونه پادشاه کوشی، سال اول سلطنتش در خواب، دو مار را می بیند که یکی در دست راست، و دیگری در دست چپش چمباتمه زده اند، و آن را چنین تعبیر می کند که:
« مصر علیا از آن توست، مصر سفلی را نیز باز پس گیر. ایزد بانوان دال و مار کبری بر بالای سر تو ظاهر شده اند، و تمامی سرزمین در طول و عرض از آن تو خواهد بود، بی آنکه شریک و انبازی برای آن بیابی».
پس از این رویا، تانوت آمون بر تخت حوروس می نشیند و عازم حمفیس و سپس نپطه می گردد و در آنجا جشن بزرگی برای آمون رع ترتیب می دهد. او در ادامه سفرش به سوی
img/daneshnameh_up/7/79/Do25_4.jpg

پایین رود نیل، در الفانتین به درگاه ایزد خنوم و بار دیگر در طیبه به درگاه خدای بزرگ آمون رع، به راز و نیاز می پردازد. در طی سفر به ممفیس به هر دیاری که می رسد مورد خوشامدگویی و شادباش مردمان قرار می گیرد و با ورود به تختگاه شمالی:
« فرزندان یاغیان و شورشیان به جنگ اعلیحضرت آمدند که همه تار و مار شدند و عده زیادی از آنها به خاک افتادند».
بنابراین تانوت آمون، ممفیس را تسخیر می کند و با قربان کردن به درگاه ایزد پتح و دیگر ایزدان شهر، فرمانی به نپطه می فرستد تا دروازههای عظیمی به یاد بود این پیروزی برپاسازند.
پیش از آن که به قضاوت و تحلیل داستان بپردازیم، لازم است نتیجه گیری آن را به همان صورت که سنگ یادمان حکایت کرده است، نقل کنیم:
« پس از آن، اعلیحضرت عازم مصر سفلی شدند تا با شاهزادگان سرسپرده آن دیار به نبرد بپردازند. این شاهزادگان چنان از بیم به پشت دیوار خانه ها پناه برده بودند که گویی مار به سوراخ خزیده است. چند روزی را هم سپری می کردند تا بلکه برای جنگ آماده شوند، اما هیچ یک به آوردگاه قدم نگذاشتند».
از این رو تا نوت آمون به ممفیس بازگشت تا دوباره نقشه ای طراحی می کند. در همین بین ، شاهزادگان مصر سفلی پیام دادند که حاضراند به حضور شرفیاب شوند. تانوت آمون نیز از آنها پرسید برای جنگ یا بیعت با او، و آنها در پاسخ گفتند که برای خدمت کردن به او نزد او می آیند. به این ترتیب وی اجازه داد به حضور شرفیاب شوند، و شاه به شاهزادگان گفت که این پیروزی بود که ایزدش آمون او را بشارت داده بود. در پاسخ، شاهزاده پی سپد Sopd Pi- که سخنگوی همه شاهزادگان بود، اعلام داشت که از آن پس در خدمت و وفاداری به او پایدار خواهند بود.
از این رو شاهزادگان در میهمانی بزرگی که تانوت آمون ایشان ترتیب داده بود شرکت جستند و سپس به دیار خود بازگشتند، در همین جاست که کتیبه بی مقدمه و به طور ناگهانی به حکایت خود پایان می دهد.
img/daneshnameh_up/b/b1/Do25_5.jpg

به احتمال زیاد در هر دو روایت از این واقعه، عناصری از حقیقیت نهفته است، اما این که چگونه می توان این دو را با هم جفت وجور کرد، روشن نیست. نام تاهرقه و تانوت آمون به همراه یکدیگر در یکی از پروژه های ساختمانی طیبه آمده است، اما نمی توان چنین نتیجه گرفت که این دو برای مدتی به طور مشترک سلطنت کرده باشند. تنها چیزی که از عاقبت تاهرقه معلوم شده، این است که وی نپطه بازگشت و در آنجا نیز در گذشت، سپس پیکرش را در نوری (Nuri ) به فاصله اندکی در جنوب شهر، به خاک سپردند. ورود تانوت آمون به طیبه و سروری اش برشاهزادگان دلتا مقدم بر تهاجم آشوربانی پال به جنوب و طیبه است، اما این هنوز عاقبت ماجرا نیست. در طیبه و در تمامی این سالهای پر آشوب و دلهره آور، بزرگ مردی توانا و با اراده کوشش کرد تا عملاً قدرت را در تختگاه جنوبی مصر همچنان پایدار و مصمم نگه دارد. « همسر خدا » بانو شپنوپت دوم ShepenwpII خواهر تاهرقه به رتق و فتق و تمشیت امور پرداخت. من تم حه در استوانه رسام به عنوان پادشاه طیبه معرفی شد. این مرد « چهارمین پیامبر آمون » بود که از خانوده ای اصیل و نجیب زاده برخاسته بود، گر چه بسیار واضح و مبرهن است که قدرت او سایه بر قدرت « پیامبر اول آمون » می انداخت و این او بود که تمامی امور را در دست داشت. پدر بزرگش عنوان « وزیر اعظم » و پدرش نستح (Nesptah ) صرفاً شهرداری طیبه را بر عهده داشت. ابنیه هایی که تحت نظارت و سرپرستی او بنا شدند بسیار زیاد است، به ویژه آن دسته از بناهایی که در محدوده او یعنی طیبه ساخته شدند. دو کتیبه به دست آمده از آبودوس (ابیدوس)، این احتمال را مطرح می سازند که حیطه قلمرو او حتی تا شمال طیبه گسترده شده بود. از جمله اسناد بسیار مهم دیگر مربوط به این شخصیت پرافتخار مصری، دیوار نبشت های به خط هیروگلیف است که متاسفأنه بخش های زیادی از آن آسیب دیده و از بین رفته است. این دیوار نبشته در پشت دیواره معبد موت در کارناک قرار دارد و صحنه ای را تصویر کرده که در آن من تم حه ( Mentemhe ) و پدر و پسرش در رکاب تاهرقه قرار دارند. همین امر روشن می سازد که من تم حه با وجود قدرت و اقتداری که در طیبه داشت، خود را نسبت به پادشاه کوشی یعنی تاهرقه کاملا وفادار می دانست. در همین کتیبه از دیگر عملیات ساختمانی و پروژه های در دست اقدام اعم از احداث یا مرمت، نام برده شده که این حجم از عملیات تنها از عهده فرعون مصر برمی آید. در اینجا نام دیگر فرمانبرداران و صاحب منصبان به طور غیر مستقیم ذکر شده خلاصه آنها اسناد و مدارک موجود درباره موقعیت پر هرج و مرج دستگاه و دربار که البته زرنگی من تم حه از این که نام وی مستقیماً برده شده قابل فهم است. مدارک آن زمان، بسیار نادر و کمیاب هستند به طوری که در هیچ یک از آنها، اثری از اشغال طیبه به دست آشوربانی پال برده نشده است. تانوت آمون پس از حمله شتاب زده آشور بانی پال به مدت هفت سال به عنوان فرعون واقعی مصر حکومت کرد. چند کتیبه متعلق به دوره او از طیبه به دست آمده که در یکی از آنها از سفردریایی پادشاه در هشتمین سال فرمانروایی اش سخن گفته است. تا این که چندی بعد، وی از مقام سلطنت کناره گیری و در نپطه بازنشسته شد و سرانجام در همان جا نیز درگذشت که پیکرش را در کورو (Kurru ) به خاک سپردند. دوران آنها هم به سر آمد. ظاهراً تمامی روابط بین دو پادشاهی مصر قطع شده بود و تنها تجارت و بازرگانی آن به طور محدود ادامه داشت. مرز شمالی پادشاهی نپطه، احتمالاً پنوبس (Pnubs ) در جنوب آبشار سوم نیل بود. محدوده بین این مرز تا آسوان احتمالاً « سرزمین هیچ کس » و محل استقرار قبایل وحشی بود. از این رو، نوبیایی ها به جای شمال، رو به مصر جنوبی نهادند، و تختگاه جدیدی در مروی درست در محل انشعاب عطبره ( Atbara ) و نیل احداث کردند محلی که هم زمین مساعدی برای کشاورزی هم چراگاه های بزرگی برای پرورش دام و هم معادن غنی آهن برای بهره بردای در آن وجود داشت. با آن که جدایی و انقطاع سیاسی مصر و نوبه یک واقعیت مسلم تاریخی است، اما این امر به معنی انقطاع فرهنگی بین این دو واحد سیاسی تلقی نمی شود، چرا که نوبه به شدت با آداب و سنن و آیین های عصر فراعنه خو گرفته بود تنها در یک فرایند طولانی تاریخی است که در نوبه این فرهنگ به تدریج رو به زوال و نابودی نهاد. معبدهایشان مبتنی بر همان شیوه های و سبکهای غیر منعطف و کلیشه های مصریان بود و مقبره هایشان هم به شکل هرم ساخته می شد. معدودی سنگ یادمان بود بسیار زیبا که به سبک قابل قبول مصریان ساخته شده بودند، به همراه سنگ یادمانی پی عنخی در جبل بَرَکل یافت شدند، در یکی از این سنگهای یادمانی، انتخاب آسپلتا (Aspelta ) به عنوان پادشاه با نقاشیهای زیبایی مصور شده است. زوال این تمدن را می توان از نابودی تدریجی بارزترین خصیصه مصر باستان یعنی نبشته نگار هیرو گلیف دریافت، چنانچه چند نسل بعد نیز خواندن همین کتیبه های زیبای هیروگلیف ، برای عموم غیر قابل فهم بود. در همین زمان، توسعه و نوآوری هایی در زمینه نگارش و کتابت، در خارج از حوزه هیروگلیف پدید آمد. نوشته های الفبایی برای کتابت زبان بومی پهلو به پهلوی این توسعه به شکلی الفبای خطی در رقابت با نگارش هیروگلیف، شروع به رشد و گسترش نمود که از قضا در ترجمه لغت به لغت هیروگلیف مورد استفاده قرار گرفت. در کشف رمز این نگارش جدید، که آن را خط مروی ای می گفتند، مصرشناس معروف اف.ال. گریفیث F.L.Griffith

تعداد بازدید ها: 10516