تفاوت استدلال با دیگر اعمال ذهنی انسان




تفاوت استدلال با یادآوری

عمل استدلال با یادآوری و خاطره (قوه حافظه)فرق دارد.
کار حافظه نوعی تکرار گذشته و دوباره به ذهن آوردن واقعه ای در گذشته است؛ در صورتی که کار استدلال، کشف و آفرینش و نوآوری است.در استدلال همواره هدفی مورد نظر است و ذهن، فعالانه در جستجوی دست یابی به آن است.

یعنی در استدلال ما کوشش می کنیم تا به نتیجه جدیدی که تا به حال موجود نبوده است، دست پیدا کنیم؛ در صورتی که در عمل حافظه و یادآوری، تنها کاری که می کنیم این است که امری را که در گذشته به وقوع پیوسته به ذهن می آوریم و یا این که چیزی را که در عالم واقع وجود دارد در ذهن حاضر کرده و به اصطلاح، آن را تخیل می کنیم.

تفاوت استدلال با عمل ذهن در مورد محسوسات و بدیهیات

همچنین استدلال با عمل ذهن در مورد محسوسات و بدیهیات نیز کاملا فرق می کند.
چرا که در قضایای بدیهی مانند "کل بزرگتر از جزء است" و یا "اگر از دو مقدار متساوی، یک مقدار معین کم شود، آن دو مقدار باز با هم مساویند"؛ و یا در قضایای محسوس مانند "یخ سرد است" و "خورشید گرم است" ذهن برای حکم به این قضایا و تصدیق آن ها، محتاج به تامل و تفکر نیست و این نوع قضایا، قضایائی است روشن و بدیهی و خود بخود معلوم که با شهود مستقیم در یافته می شوند.
به سخن دیگر، همین که ذهن موضوع و محمول و رابطه قضیه را در نظر بگیرد، فورا به درستی قضیه حکم می نماید.

اما باید توجه داشت تعداد این قبیل قضایای روشن، کم است و بیشتر قضایایی که نوع بشر با آن ها سرو کار دارد و باید آن ها را کشف کند، چنین نیستند و ذهن فورا و بی درنگ نمی تواند به آن ها یقین پیدا کند. (اگر چه بسیاری از آن ها برای ما روشن و معلوم به نظر می آیند، اما این به دلیل این است که ذهن ما به آنها عادت کرده است و به همین دلیل، این که یک قضیه روشن به نظر برسد، دلیل بر این نیست که حتما به استدلال احتیاج ندارد.)

برای مثال، این قضایا همگی قضایایی هستند که غیر بدیهی اند و به استدلال احتیاج دارند:
زمین کروی است، زمین به دور خورشید می چرخد، مساحت مثلث مساوی نصف حاصل ضرب قاعده در ارتفاع آن است، منظومه شمسی نه سیاره دارد، خدا وجود دارد و ... .

بر این اساس، این قبیل قضایا باید به حدود کمک چند قضیه دیگر که بالاخره در تحلیل کلی، به مبادی اولیه یا اولیات منتهی می شوند، به اثبات برسند؛ یعنی بجز قضایای اولی و محسوس، تمامی قضایا برای تحقق خود به استدلال نیاز دارند.

در این باره تشبیهی به کار می بریم و می گوییم:
قضایای محسوس یا اولی در حکم جوی کم عرضی است که آدمی با یک گام و بدون هیچ زحمتی از آن می گذرد و بر طرف دیگر گام می گذارد.
در صورتی که قضایای غیر بدیهی (اکثر قضایا) به منزله نهری عریض است که باید از روی تخته سنگ ها که وسط آن افتاده (یعنی همان معلومات قبلی که در دست داریم) از آن عبور کرده و به طرف دیگر (نتیجه ای که می خواهیم بدان برسیم) رسید.
چنانکه برای اثبات یک قضیه هندسی یا ریاضی یا قضیه ای علمی باید مقدمات زیاد فراهم ساخت و آن ها را به طور منظم بنا کرد تا به نتیجه رسید.

تفاوت استدلال با شهود

به این ترتیب، فرق استدلال با شهود مستقیم (آنچه در تصدیق ذهن به قضایای محسوس یا اولی یا فطری اتفاق می افتد) نیز مشخص می شود:

شهود مستقیم عملی است دفعی و بی واسطه که در طی آن، ذهن یکباره (گویی نور بر روی نتیجه بیفتد) نتیجه را کشف می کند.
در صورتی که استدلال عملی عملی تدریجی، پیش رونده و مستلزم پیمودن مسیری کوتاه یا طولانی ( این امر بستگی به پیچیدگی مطلب دارد) است.

به تعبیر روشن تر، در استدلال، ذهن باید منازل و مراحل متعدد را یکی پس از دیگری طی کند تا به هدف برسد.
به همین دلیل استدلال را شناسایی حرکتی (آن گونه علم یا شناسایی که مستلزم طی کردن مراحل متعدد است)می نامند.

منابع

  • کلیات منطق صوری، صفحه 299، 300

تعداد بازدید ها: 18658