انواع رویکردهای نوین در جامعه شناسی آموزش و پرورش


نگاه اجمالی

از دهه 1970 به این سو ، رویکردهای تازه‌ای نسبت به آموزش و پرورش ، در میان جامعه شناسان رایج شده است. از جمله ، جامعه شناسان انگلیسی ، در واکنش به رویکردهای کلان نگر کارکردگرایی و نظریه‌های تضاد ، با دیدی خردنگر ، آموزش و پرورش آموزشگاهی را مورد توجه قرار داده ، انواع تعامل (Interaction) در محیطهای آموزشی ، اشرات الگوهای زبان (Speech Pattern) بر پیشرفت تحصیلی و فراگرد باز آفرینی فرهنگی (Cultural Reproduction) را مورد پژوهش‌های دقیق قرار داده‌اند.
انواع نظریه‌های جدید آموزش و پرورش آموزشگاهی (Theories Of Schooling)

نظریه بازیل برنستاین (Basil Bernstien)

درباره ماهیت آموزش و پرورش نوین و نا برابری‌های ناشی از آن ، چند نظریه مهم وجود دارد که نظریه بازیل ، جامعه شناس انگلیسی ، از آن جمله است. رویکرد او در این نظریه ، به جای اینکه تازگی داشته باشد، ترکیبی از رویکردهای خرد و کلان است. وی معتقد است که در ابعاد ساختاری نظام آموزشی و جوانب تعاملی آن ، نیاز به یگانگی دارند. این یگانه سازی و ترکیب ، در نظریه او به خوبی مشاهده می‌شود.

به زعم برنستاین ، الگوهای زبان پاسخگویی کودکان ، موجب تداوم و استوار طبقه اجتماعی آنان می‌گردد. الگوی سخنگویی شخص به وسیله موقعیت اجتماعی خانواده او معین می‌شود. این الگو ، به نوبه خود ، موقعیت او را در جامعه تحت تاثیر قرار می‌دهد. مثال بارز آن تاثیر تفاوت الگوهای زبانی کودکان طبقات اجتماعی مختلف بر عملکرد آموزشی آنان در مدرسه است. البته برنستاین ، ارزیابی اثرات عوامل دیگر بر عملکرد آموزشی ، نظیر تبعیض در شرایط تدریس و یادگیری را مهم می‌شمارد.

به نظر برنستاین ، کودکانی که الگوی زبانی مبسوط و ماهرانه دارند به طرز بارزی تواناتر از کودکانی که الگوی سخنگویی محدود دارند، از عهده وظایف و الزامات آموزش و پرورش مدرسه‌ای بر می‌آیند. منظور از تفاوت الگوهای زبان ، اشاره به تفاوت و واژگان یا مهارت‌های کلامی نیست، بلکه تفاوتهای منظم در طرق استفاده از زبان بویژه در مقایسه کودکان قشرهای فقیر و ثروتمند است به نظر برنستاین ، الگوی زبانی کودکان طبقه اجتماعی پایین مقید و محدود (Restricted) است. و بر عکس رشد زبن کودکان طبقه متوسط ، مستلزم الگوی ماهرانه ، پیچیده و مبسوط (Elaborated) است.

سبک سخنگویی آنان طوری است که معانی واژه‌ها ، متناسب با ضرورتهای موقعیت فردی (Individualized) می‌شود. این امر بدان دلیل نیست که کودکان طبقات پایین جامعه ، نوعی سخنگویی پست‌تری دارند یا الگوی زبانی آنها فقیر است، بلکه به دلیل آن است که شیوه استفاده آنها از زبان ، با فرهنگ مدرسه ، تضاد و اختلاف دارد. کودکانی که از الگوی زبان ماهرانه و پیچیده برخوردارند، بسیار راحتتر در مدرسه جا می‌افتند و با فراگردهای آن هماهنگ می‌شوند.

مدرسه و سرمایه داری صنعتی

ساموئل بولز (Samuel Bowles) و هربرت گین تیس (Herbert Gintis) جامعه شناسان رادیکال آمریکایی ، بر آن‌انند که مدارس در جهت منافع نظام سرمایه داری عمل می‌کنند. از این رو ، آنها عمدتا پیشینه نهادی رشد و تحول نظام آموزشی را مورد مطالعه قرار داده‌اند. آنها اگر چه اندیشه‌های خود را بر آموزش و پرورش آموزشگاهی در ایالات متحده بنا نهاده‌اند، ولی مدعی‌اند که نظرات آنها قابل تعمیم به سایر جوامع غربی است.

آنها بر اساس تحقیقاتی که درباره نا برابری‌های آموزشی انجام گرفته، استدلال می‌کنند که آموزش و پرورش ، عامل قدرتمند و موثری در جهت ایجاد نابرابری‌های اجتماعی و اقتصادی نبوده است. به نظر آنها ، آموزش و پرورش نوین را باید به عنوان پاسخی به نیازهای اقتصادی سرمایه داری صنعتی تلقی کرد. مدارس به تامین مهارت‌های اجتماعی و فنی مورد نیاز کسب و کار صنعتی مدد می‌رسانند؛ آنها ضامن تربیت نیروی کار ، احترام به اقتدار و پذیرش انضباط را القا می‌کند.

روابط اقتدار و نظارت و کنترل در مدرسه ، سلسله مراتبی و با تاکید بر اطاعت است. این وضع ، دقیقا با شرایط محیط کار مطابقت دارد. پاداش‌ها و تنبیهات مرسوم در مدرسه نیز ، تکرار همان مواردی است که در قلمرو کار رواج دارند. مدارس ، بعضی را به پیشرفت و موفقیت ترغیب می‌کنند، در حالی که بعضی دیگر را دلسرد و مایوس ساخته به مشاغل کم در آمد راهی می‌سازند.

تاثیر آموزش و پرورش در زندگی به عقیده بولز و گین تیس

هر دو قبول دارند که آموزش و پرورش همگانی ، اثرات سودمندی داشته است. بی‌سوادی رو به نابودی است و آموزش و پرورش آموزشگاهی ، دسترسی به تجربه‌های یادگیری را که ذاتا ارضا کننده‌اند، میسر می‌کند، ولی چون آموزش و پرورش عمدتا در واکنش و پاسخ به نیازهای اقتصادی ، گسترش پیدا کرده ، نتوانسته بدان گونه که اصلاح طلبان روشن بین اجتماعی انتظار داشتند ، عمل کند.

به زعم بولز و گین تیس ، مدارس نوین ، احساس بی‌قدرتی را که بسیاری از افراد در جاهای دیگر تجربه می‌کنند، برای آنان تجدید یا باز آفرینی می‌کند. آرمان‌های پرورش و رشد شخصی که هدف اصلی آموزش و پرورش است، فقط هنگامی قابل حصول است که مردم بتوانند شرایط زندگی خودشان را کنترل کرده ، استعدادهای خود را پرورش دهند و توانایی ابراز وجود پیدا کنند.

مدرسه زدایی از جامعه (Deschooling Society)

در اوایل دهه 1970، ایوان ایلیچ (Ivan Illich) با طرح اندیشه‌های انتقادی و انقلابی خود درباره آموزش و پرورش ، شهره آفاق شد و در مجامع تربیتی و دانشگاهی جنجال برانگیخت. نظریه تربیتی او ، بویژه در کشورهای در حال توسعه ، طرفداران و منتقدانی پیدا کرد با افرادی ، شیفته و افرادی ، بیمناک اندیشه‌های او شدند، زیرا ایلیچ معتقد بود که مدارس با ساختار و عملکرد موجودشان ، نقشی جز نهادی کردن نابرابری‌های اجتماعی ندارند. ایلیچ ، هر چند به معنای خاص کلمه ، جامعه شناسی نیست، ولی اندیشه‌هایش حاوی نکات بحث انگیزی در زمینه جامعه شناسی آموزش و پرورش است.

لبه تیز انتقادات ایلیچ ، متوجه توسعه اقتصادی نوین است که به زمژعم او ، طی فراگرد آن ، مردمان سابقا خودکفا ، از مهارتهای سنتی شان خلع ید شده ، مجبور می‌شوند که به تدریج برای پاسداری سلامت خود به پزشکان ، برای آموزش و پرورش به مدرسه و معلمان ، برای تفریح و سرگرمی به تلویزیون ، و برای گذراندن زندگی به کارفرمایان ، متکی شوند. او نیز مثل بولز و گین تیس ، گسترش آموزش و پرورش مدرسه‌ای را با نیازهای توسعه اقتصادی به انضباط و سلسله و مراتب اجتماعی ، مرتبط تلقی می‌کند.

ایلیچ ، آرمان رشد و توسعه را مورد نظر و خواست تمام کشورها ، اعم از پیشرفته و در حال پیشرفت ملاحظه کرده ، انتهای راه رشد و توسعه را ، رسیدن به مصرف بی‌کران می‌داند. جوامع امروز ، به نظر او ، نیل به این مدینه فاضله جدید را ، از طریق معجزه علم میسر می‌د‌انند که از طریق پیش نگری و برنامه ریزی، راه منزل و مقصود را هموار می‌سازد. برنامه ریزی مستلزم صلاحیت و تخصص در رشته‌های مختلف است. بنابراین ، امور زندگی از هم گسسته و تخصصی شده ، ارضای نیازهای مردم به نهادهای اجتماعی گوناگون وابسته می‌شود، از آن جمله ، ارضای نیاز به آموزش و یادگیری ، به مدرسه.

ایلیچ معتقد است که مدرسه برای ایفای وظایف اصلی توسعه پیدا کرده است که عبارتند از: مواظبت اجباری ، توزیع مردم به نقش‌های شغلی ، یادگیری ارزش‌های مسلط ، و کسب دانش و مهارت‌های مورد پسند اجتماعی. به نظر او ، مدرسه ، یک سازمان اجباری یا بازداشتگاهی است زیرا ، حضور در آن اجباری است و کودکان ، در سالهای بین طفولیت و ورود به بازار کار ، به دور از کوچه و خیابان ، در آنجا نگهداری می‌شوند.

بطور کلی ایلیچ معتقد است که مدرسه یکی از چند نهادی است که آزادیهای فردی را محدود می‌سازند. از این رو ، معتقد به آزادسازی آموزش و پرورش از قید مدرسه است. او استدلال می‌کند که برای کسب آموزش ، لازم نیست فرد به مدرسه برود. مدرسه ، در حقیقت مانع آموزش و پرورش است. ایلیچ ، مبلغ مدرسه زدایی از جامعه است و می‌گوید که آموزش و پرورش اجباری ، اختراع نسبتا جدیدی است، دلیلی ندارد که به عنوان چیزی اجتناب ناپذیر ، پذیرفت.

شرایط نظام آموزش و پرورش از دیدگاه ایلیچ

  • چنین نظامی باید برای کسانی که قصد یادگیری دارند، فرصت مناسب فراهم آورده و در تمام مراحل زندگی منابع آموزشی را در اختیار آنان قرار دهد.

  • این نظام باید به کسانی که می‌خواهند آگاهیهای خود را با دیگران در میان گذارند کمک کند تا کسانی را بیابند که در صدد یادگیری هستند.

  • بالاخره یک نظام خوب باید همه وسایل را فراهم آورد تا کسانی که می‌خواهند پیشنهادی به مردم ارایه بدهند فرصت بیابند که نظراتشان را بیان کنند و نظرات مخالف را نیز بشوند.

مباحث مرتبط با عنوان



تعداد بازدید ها: 18243