امام هادی علیه السلام و نجات جان یونس نقاش


روزی یونس نقاش با دل ترسان و مضطرب نزد امام هادی علیه السلام رفت و گفت:«ای سید من، تو را درباره خانواده ام سفارش به نیکی می‌کنم.»
امام فرمود:«چه خبر شده؟»
یونس گفت:«تصمیم گرفتم از این جا بروم.»
امام هادی علیه السلام در حالی که تبسمی بر لب داشت فرمود:«چرا؟»
یونس گفت:«موسی بن بغا (یکی از مقامات حکومت بنی عباس) نگینی به من سپرد که بسیار ارزشمند و قیمتی است و از من خواست روی آن نقشی حک کنم. موقع کار این نگین دو نیم شد. فردا قرار است آن را تحویل بدهم و در این صورت یا هزار تازیانه می خورم یا مرا می کشند.»
حضرت هادی علیه السلام فرمود:«به منزلت برگرد. تا فردا جز خیر چیزی نخواهد بود.»
فردا یونس دوباره ترسان و لرزان خدمت امام هادی علیه السلام رسید و اظهار داشت:«مامور آمده و نگین را می خواهد.»
امام فرمود:«برگرد که جز خیر نخواهی دید.»
یونس پرسید:«ای آقای من، به او چه بگویم؟»
امام تبسمی کرد و فرمود:«برگرد و به آنچه به تو می گوید گوش بده. جز خیر نخواهد بود.» یونس رفت و پس از مدتی با لبان خندان بازگشت. به امام گفت:«ای سید من! مامور می‌گوید کنیزانم با هم مزاح دارند. آیا می‌توانی این نگین را دو نیمه کنی تا ما نیز تو را بی‌نیاز کنیم؟»
امام هادی علیه السلام خوشنود شد و رو به آسمان عرض کرد:«خدایا حمد از آن توست که ما را از آن گروهی قرار دادی که تو را ستایش کنند.»

منابع:
بحارالانوار، ج 50، ص 125، ح 3.

مراجعه شود به:
معجزات امام هادی علیه السلام


تعداد بازدید ها: 11591