الفاظ




همان طور که می دانید، منطق راه و روش صحیح فکر کردن و درست اندیشیدن را می آموزد و بنابراین، علم منطق با فکر که یک امر ذهنی است، سرو کار دارد.
این امر ذهنی یعنی فکر، برای اینکه از ذهن کسی به ذهن دیگری انتقال یابد، نیازمند علائم و نشانه هایی است که نماینده مفاهیم، تصورات و معانی ذهنی آن شخص باشد. مهم ترین و کاملترین این علائم که موجب آگاهی افراد از افکار دیگری می شود، الفاظ و کلمات است.

در واقع، انسان جانداری است که طبعا اجتماعی است و مجبور است برای رفع نیاز های مادی و معنوی خود، با افراد همنوع خود زندگی کند. برای همین، نیازمند ارتباط و تفاهم با همنوعانش می باشد و برای این ارتباط، باید علائمی قراردادی و وضعی را به کار گیرد و از طریق این علائم و نشانه ها، افکار، تصورات و معانی ذهنی خود را برای دیگران آشکار سازد.

اساسا به این دلیل و در پی رفع این نیاز بود که آدمی به خاصیت صداهای حنجره خود پی برد و الفاظ و کلمات را به وجود آورد. بنابراین الفاظ و کلمات را نشانه و نماینده مفاهیم و تصورات ذهنی خود قرار داد که برخاسته از ادراک عالم خارج بودند.
بنابراین، لفظ، اعم از حرف، اسم، عبارت، جمله و همه انواع کلمات است.

انسان بعدها که خط یا علائم مکتوب را اختراع کرد، آن ها را نشانه و علامت بر لفظ (گفتار یا علائم گفتاری) قرار داد.
به همین دلیل، چون لفظ، نماینده و نشانه تصورات ذهنی است و تصورات ذهنی(اعم از تصورات، تصدیقات، تعاریف و استدلالات) توسط لفظ بر دیگران معلوم می شود، مقدمه منطق را بحث مهم الفاظ قرار داده اند.

البته باید توجه داشت که بحث منطق دانان درباره مبحث الفاظ، بحثی کلی است؛ به نحوی که در همه زبان ها صادق است.

اساسا لفظ و معنا، بخاطر پیوند استواری که میانشان برقرار است، مانند یک چیز واحدند. از این رو، هنگامی که انسان لفظی را بر زبان جاری می سازد، گویا خود آن معنا را حاضر ساخته است.
شاهد این امر، این که هر گاه می خواهیم یک معنا و مفهوم را در ذهن خود حاضر کنیم، ناگزیریم که لفظ آن را به خاطر بیاوریم، و در واقع، ایجاد و یاد آوری معانی در ذهن، بدون حضور الفاظ امکان پذیر نیست.
ما می یابیم که هر گاه درباره امری می اندیشیم، اندیشه ما غالبا همراه با تخیل و تصور الفاظ می باشد.
در حقیقت، ما توسط الفاظ تفکر می کنیم.
«نویسندگان و مترجمان، پیوند لفظ و معنی را در نقل و انتقالات ذهنی بیشتر از سایرین درک می کنند.)

با توجه به مطالب گفته شده، معلوم گردید که غرض اصلی منطق، مربوط به معانی ذهنی است؛ اما بدلیل این که برای فکر آدمی محال است که معانی را در ذهن بدون الفاظ دال بر آن ها تخیل کند، بلکه اندیشه توسط کلمات و الفاظ امکان پذیر است؛ و از آن جا که با کوچک ترین تغییر در الفاظ و شکل قرار گرفتن آنها در احکام ذهنی، معانی ذهنی نیز به کلی تغییر می کند، منطق نا گزیر است که به الفاظ بپردازد.
چنانچه مثلا اشتراک لفظی باعث توهم اشتراک در معنا شده و شخص را به اشتباه می اندازد.

به همین دلایل، برای کسی که می خواهد فنون منطق را بیاموزد، لازم است به خوبی با احکام عمومی و کلی الفاظ آشنا گردد.

بر این اساس، چون لفظ، دلالت بر معنی و مفهوم ذهنی دارد، منطق دانان در ابتدای مبحث الفاظ، مفهوم دلالت و اقسام آن را شرح می دهند و سپس به این امر می پردازند که دلالت لفظ بر معنی کدام یک از اقسام دلالت است.

در ادامه این مبحث(برای فهم بهتر، به همین ترتیبی که ذکر شده)، نگاه کنید به:
و نیز نگاه کنید به:

منابع


  • کلیات منطق صوری، صفحه 69
  • منطق مظفر، جلد1، صفحه 58


تعداد بازدید ها: 24869