تاریخچه ی:
گفتگوی امام سجاد علیه السلام با یزید
پس از آن که بازماندگان اهل بیت را به مجلس ((یزید ))جای دادند. یزید به امام سجاد علیه السلام گفت: ای پسر حسین، پدرت رابطه خویشاوندی را نادیده گرفت و مقام و منزلت مرا در نیافت و با سلطنت من درآویخت و خدا آنگونه که دیدی با او رفتار کرد.
امام سجاد علیه السلام این آیه را تلاوت فرمود: « ما اصاب من مصیبته فی الارض و لا فی انفسکم الا فی کتاب من قبل ان نبراها ان ذلک علی الله یسیر» یزید به فرزند خود ((خالد ))گفت: پاسخ او را بده، ولی خالد ندانست چه جوابی گوید. یزید به او گفت: بگو« ما اصابکم من مصیبه فبما کسبت ایدیکم و یعفو عن کثیر»
پس از آن علی ابن الحسین علیه السلام فرمود: ای پسر معاویه و هند و صخر! نبوت و پیشوایی همیشه در اختیار پدران و نیاکان من بوده است پیش از آن که تو زاده شوی! براستی که در جنگ بدر و احد و احزاب پرچم رسول خدا در دست جدم علی ابن ابیطالب و پرچم کافران در دست پدر و جد تو بود. آنگاه اشعاری به این مضمون خواند: « چه پاسخ می دهی هنگامی که پیامبر شما را گوید: چه کردید در حالیکه شما آخرین امتید به عترت و خاندانم بعد از فقدان من برخی را اسیر و برخی را آغشته به خون نموده اید.»
آن گاه امام سجاد علیه السلام فرمود: ای یزید اگر می دانستی چه عمل زشتی را مرتکب شده ای و با پدرم و اهل بیت و برادر و عموهای من چه کرده ای مسلماً به کوهها می گریختی و بر روی خاکستر می نشستی و فریاد به واویلا بلند می کردی که سر پدرم حسین فرزند فاطمه و علی را به سر در دروازه شهر آویخته ای و ما امانت رسول خدا در میان شما هستیم. تو را به خواری و پشیمانی فردا بشارت می دهم و پشیمانی فردا زمانی است که مردم در روز قیامت گرد آیند.
یزید گفت: راست گفتی ای جوان، ولی پدر و جدت خواستند امیر باشند و خدای را سپاس که آنان را کشت و خونشان را ریخت.
1- بحارالانوار ج 45، ص 135 2- بحارالانوار ج 45، ص 175
منابع: قصه کربلا، ص 491.
مراجعه شود به:
((در مجلس یزید))