در مورد امتیاز انسان از غیر انسان یک سلسله گرایشهای خاص در انسان است که این گرایشها را از یک طرف می توان گرایشهای مقدس نامید و از طرف دیگر میتوان گرایشهایی دانست نه براساس خود محوری، یعنی انسان یک سلسله گرایشها دارد که این گرایشها از خودمحوری بیرون است.
خودمحوری یعنی چه؟ یعنی گرایشهایی که در نهایت امر، خود فرد می باشد. این در حیوان هم هست در انسان عادی هم هست.
حال مسأله این است که انسان یک سلسله گرایشهای دیگری دارد که این گرایشها:
اولاً براساس خود محوری نیست و
ثانیاً انسان در وجدان خود برای این گرایشها یک نوع قداست قائل است، یعنی برای اینها یک برتری و سطح عالی قائل است که هر انسان به هر میزان که از این گرایشها بیشتر برخوردار باشد او را انسان متعالیتر تلقی میکند.
آیا انسان فطریاتی دارد ؟
فرق دیگری که فطریات با غریزه دارد این است که غریزه در حدود مسائل
مادی زندگی حیوان است و فطریات انسان مربوط میشود به مسائلی که ما آنها
را مسائل انسانی ( مسائل ماوراء حیوانی ) مینامیم . پس در حقیقت
بحث
فطرت این است که آیا این مسائلی که به عنوان مسائل خاص انسانی یعنی
ماوراء حیوانی مطرح است و برای حیوان مطرح نیست همه اکتسابی است و
ریشهای در ساختمان انسان ندارد ؟ یا اینکه نه ، همه این مسائل ریشهای در
ساختمان انسان دارد و فطری انسان است ؟ مثلا مسألهای است به نام حقیقت
خواهی که خودش یک مطلبی است .
مقصودم از حقیقتخواهی ، این
حالتی است که انسان میخواهد به
واقعیت مجهولاتی که در برابرش هست نائل شود و حقایق مجهولات را کشف
کند . اولا آیا انسان حقیقت خواه است یا خیر ؟
ممکن است کسی منکر شود و بگوید اصلا انسان حقیقت خواه نیست و اگر
انسان حقیقت را میخواهد برای منافع خودش میخواهد ، که این بحث در باب
علم هست ( چون علم میخواهد حقیقت را برای انسان کشف کند ) که آیا
انسان برای علم ارزش ذاتی قائل است یا فقط ارزش ابزاری قائل است ؟
بدون تردید علم وسیلهای برای انسان است : " توانا بود هر که دانا بود
" ، علم به انسان قدرت میدهد و وقتی که قدرت داد وسیلهای میشود که
انسان با آن به زندگی خودش بهبود بخشد . ولی یک مسأله دیگر نیز هست :
آیا علم برای انسان ارزش ذاتی هم دارد یا ندارد ؟ اگر قائل شدیم که علم
برای انسان در حال حاضر ارزش ذاتی دارد ، یعنی انسان امروز حقیقت خواه است
این
سؤال مطرح میشود که آیا این حقیقت خواهی را ضرورتهای اجتماعی به انسان
تلقین کرده یا جزء نهاد انسان است و انسان ، حقیقت خواه آفریده شده
است ؟
مثال دیگر " خیر اخلاقی " است . ما عجالتا امروز مفاهیم و معانیای در
میان خودمان داریم که اسم آنها را " خیر اخلاقی " میگذاریم ، یعنی از
نظر اخلاقی ، اینها را " انسانیت " و " نیک اخلاقی " و نقطه مقابلش
را " شر اخلاقی " مینامیم . مثلا " سپاسگزاری " یعنی چه ؟ یعنی اگر کسی
به انسان نیکی کرد انسان در مقابل او نیکی کند و سپاسگزار باشد ، در
مقابل ناسپاسی است . به عبارت دیگر سپاسگزاری یعنی " نیکی را نیکی
پاسخ گفتن " . این یک مسأله اخلاقی است . ما امروز بالاخره این را
پذیرفتهایم که " « هل جزاء الاحسان الا الاحسان »" ( 1الرحمن / . 60
) . این آیه که
سؤال میکند میخواهد از فطرت انسان جواب بگیرد که این ، امری فطری است
که پاداش احسان جز احسان نیست . میفرماید آیا پاداش احسان غیر از
احسان چیز دیگری میتواند باشد ؟ انسان میگوید خیر ، جزا و پاداش احسان ،
احسان است .
این حکم را انسان از کجا گرفته است ؟ آیا یک امر تلقینی است و
ضرورتهای اجتماعی آن را به انسان تحمیل کرده است ؟ ( قهرا در این صورت
اگر شرایط اجتماعی تغییر کند این حکم هم عوض میشود و از بین میرود که
همان مفهوم نسبیت اخلاق میشود ) یا اینکه این یک امری در نهاد انسان
است ؟
مسأله خود دین و پرستش از جمله اینهاست . آیا این حسی که امروز به
نام حس دینی به هر حال در انسانها وجود دارد امری است که از نهاد انسان
سرچشمه میگیرد و یک تقاضایی در سرشت و باطن انسان است یا این هم یک
امری است که مولود یک سلسله عوامل دیگر است ؟ ( عواملی که ما بعد به
طور مختصر درباره آنها سخن میگوییم ) .
پس بحث فطریات انسان را اینطور طرح میکنیم : یک سلسله مسائلی بوده
و هست که امروز این مسائل را به نام " انسانیت " مطرح میکنند . هیچ
مکتبی نیست که منکر یک سلسله ارزشهای انسانی به قول امروز باشد .
انسان یک وقت دنبال منافع و سود میرود . این یک امر منطقی به نظر
میرسد ، چون انسان به حسب غریزه ، ادامه حیات و بقاء را دوست دارد و
به هر چه که به ادامه حیات او کمک کند قهرا علاقمند است ، و منطقی و
طبیعی است که انسان دنبال سود برود .
یک چیزهای دیگری وجود دارد که با سود قابل انطباق نیست ، یعنی مسأله
، مسأله سود نیست ، و با منطق سود جور در نمیآید . فرنگیها به غلط اسم
این را valeur ( ارزش ) گذاشتهاند . اصلا خود این اسم گذاری منشأ یک
سلسله اشتباهات شده است
این چیزهایی که امروز آنها را " ارزشهای انسانی " مینامند چیست ؟ آیا
اینها ریشهای در نهاد و سرشت انسان دارد ؟ و اگر دارد آن چیست و برای
چیست ؟ چون این خودش خیلی مسأله مهمی است ، زیرا اگر چیزی در نهاد
انسان باشد آن چیز از مسائل و واقعیات دیگری حکایت میکند .
بدون شک تعلیمات اسلامی بر اساس قبول یک سلسله فطریات است ، یعنی
همه آن چیزهایی که امروز مسائل انسانی و ماوراء حیوانی نامیده میشوند و
اسم آنها را " ارزشهای انسانی " میگذاریم ، از نظر معارف اسلامی ریشهای
در نهاد و سرشت انسان دارد ، و بعد خواهیم گفت که اصالت انسان و
انسانیت واقعی انسان در گرو قبول فطریات است . این ، حرف مفت است
که ما برای انسان ، فطریات قائل نشویم یعنی ریشهای در نهاد انسان برای
اینها قائل نشویم و دم از " امانیزم " و اصالت انسان بزنیم .
پس بحث بعد ما درباره همین ارزشهای انسانی و معنای فطری بودن
اینهاست و نتیجهای که از اینها میگیریم ، و بعد آن چیزهایی را که
فطریات انسان است بر میشماریم که این ارزشها چیست ، آنگاه باید ببینیم
که از متون اسلامی چه دلیلی بر فطری بودن اینها میتوانیم به دست بیاوریم
؟ آیا ما از قرآن و از متون اسلامی میتوانیم دلیل بیاوریم که خیرهای اخلاقی
هم یک سلسله اموری در سرشت انسان است ؟ آیا از آیه کریمه " « و نفس
و ما سویها فالهمها فجورها و تقویها »" (شمس / . 8
) میتوانیم برای یک سلسله فطریات در باب
مسائل اخلاقی استفاده کنیم ؟ یا از همان آیه " « هل جزاء الاحسان الا
الاحسان »"
میتوانیم استفاده کنیم ؟ معمولا در جایی که قرآن سؤال
میکند پاسخ را از فطرت مردم میخواهد ، میخواهد بگوید چیزهایی است که
اینها در نهاد مردم هست و هر کسی اینها را میداند . در جلسات آینده در
ضمن بحث ، به برخی سؤالات پاسخ خواهیم گفت .
منبع : کتاب فطرت
نویسنده : شهید مرتضی مطهری
صفحه : 34