- | ((آمنه بنت وهب|آمنه)) در اتاقی تنها بر مرگ همسر خود، ((عبدالله بن عبدالمطلب| عبدالله ))، میگریست که ناگهان درد زایمان او را فرا گرفت. خواست از اتاق خارج شود ولی در باز نشد. برگشت و در حالیکه درد می کشید بر تنهایی خویش گریست. ناگاه دید که سقف خانه گشوده شد و چهار حوری بهشتی از آن فرود آمدند. صورتهای آنان چنان نورانی بود که خانه از پرتو آنان روشن شد. |
+ | ((آمنه بنت وهب|آمنه)) در اتاقی تنها، بر مرگ همسر خود، ((عبدالله بن عبدالمطلب|عبدالله))، میگریست که ناگهان درد زایمان او را فرا گرفت. خواست از اتاق خارج شود ولی در باز نشد. برگشت و در حالیکه درد می کشید بر تنهایی خویش گریست. ناگاه دید که سقف خانه گشوده شد و چهار ((حوریان بهشتی|حوری بهشتی)) از آن فرود آمدند. صورتهای آنان چنان نورانی بود که خانه از پرتو آنان روشن شد. |
| آنها به آمنه گفتند:« نترس، و از چیزی بیمناک نباش. ما آمدهایم در زایمانت کمک کنیم.» سپس در چهار طرفش نشستند. | | آنها به آمنه گفتند:« نترس، و از چیزی بیمناک نباش. ما آمدهایم در زایمانت کمک کنیم.» سپس در چهار طرفش نشستند. |