تاریخچه ی:
کشته ای که سخن گفت
((میثم تمار|میثم تمار ))مىگوید: همراه جمعى از اصحاب على علیه السلام و یاران رسول خدا صلىالله علیه و اله در خدمت مولایم امیرالمؤمنین علیه السلام در مسجد جامع کوفه بودیم و حضرت همانند ماه شب چهارده بود که در میان ستارگان مىدرخشید که ناگهان از در مسجد مردى بلند قد در حالى که قبائى از حریر سیاه به تن داشت و عمامه ای زرد رنگ بر سر بسته بود و دو شمشیر حمایل کرده بود، وارد شد و بدون اینکه سلام کند یا سخن بگوید نشست.
همه نگاه ها متوجه او شد و همه به طرف او گردن کشیدند و حضرت سرش پایین بود. پس از آنکه آرامش در مسجد حاکم شد مرد تازه وارد با زبانى گویا که چون شمشیر بر کشیده از نیام بود چنین سخن گفت: کدام یک از شما در شجاعت برگزیده است و در فضیلت و دانش و جمال جامع؟ کدام یک از شما در حرم (خانهء خدا) ولادت یافته و در خصال اخلاقى نمونه و به کرامت و بزرگوارى موصوف است؟ کدام یک از شما اصلع (کسى جلوى سرش موى ندارد) و قهرمان و دلاور و گیرنده ((قصاص)) است؟ کدام یک از شما شاخه تازه و با طراوت ابوطالب و قهرمان با هیبت اوست؟ کدام یک از شما جانشین محمد است که او را یاری داد و مقام و عزتش به واسطه او تثبیت گشت؟
در این حال حضرت سرش را بلند کرد و فرمود: اى ابو سعد رومى چه مى گویى ؟هر چه مى خواهى بپرس من مخزن دانش پیامبرى هستم، او گفت: به ما خبر رسیده که تو وحى رسول خدا و جانشین او بر امتش هستى و تو حل کننده مشکلاتى و من فرستاده شصت هزار مرد به سوى تو هستم. جنازه اى همراه دارم که در آستانه در مسجد است و در علت مرگش اختلاف شده است. اگر او را زنده کنى مىدانیم که تو راستگو و با اصالت و نجیب هستى و براى ما محقق مى شود که تو حجت خدا در زمین او و جانشین محمد بر امتش هستى و اگر اینکار را نکنى مىفهمیم که ادعاى نادرستى دارى.
حضرت به میثم فرمود: بر شترت سوار شو و در کوچه ها و محله هاى کوفه اعلان کن که هر کس مى خواهد آن علم ربانى و دانش خداداد را که خداوند به برادر رسول الله و همسر دخترش عطا کرد ببیند به سوى ((نجف ))بیاید.
مردم همراه آن کفن و جنازه به نجف سرازیر شدند. تابوت که گشوده شد نوجوانى بسیار زیبا چهره پدیدار شد. به حضرت گفتند: یک روز است که مرده است. در بستر، بدون هیچ سابقه بیمارى دیده که سرش را بریده اند و اکنون پنجاه نفر به قتلش متهم هستند.
حضرت فرمود: عمویش او را کشته زیرا دخترش را به او داده بود ولى این جوان با دیگرى ازدواج کرد و عمویش بخاطر خشم و کینه او را سر بریده است. آن شخص گفت: خودش شهادت بدهد تا جنگ و خونریزى از میان ما برداشته شود.
حضرت برخاست و پس از حمد و سپاس الهى و درود بر پیامبر فرمود: اى کوفیان، ((گاو بنی اسرائیل|گاو بنى اسرائیل ))منزلتش نزد خداوند بیش از من نیست و من برادر رسول خدایم.
آنگاه حضرت کنار بدن مرده آمد و با پایش به او زد و فرمود: (قم باذن الله یا مدرک بن حنظلة) (اى مدرک پسر حنظله به اذن خدا برخیز ). جوان مرده برخاست و گفت که عمویم مرا کشته است.
بحارالانوار، ج40، ص 274، حدیث 40 --------- فضائل، روضه