تاریخچه ی:
پیوستن زهیر به کاروان کربلا
تفاوت با نگارش: 3
- | ((زهیر بن قین|زهیر بن قین بجلی)) از هواداران ((عثمان بن عفان|عثمان)) بود و همزمان با ((حضرت امام حسین علیه السلام|امام حسین علیه السلام)) مراسم حج را به جا آورده بود و به کوفه باز می گشت. |
+ | ((زهیر بن قین|زهیر بن قین بجلی)) از هواداران ((عثمان بن عفان|عثمان)) بود و همزمان با ((حضرت امام حسین علیه السلام|امام حسین علیه السلام)) مراسم حج را به جا آورده بود و به ((کوفه)) باز می گشت. |
| جماعتی از قبیله ((بنی فزاره)) و ((بجیله)) چنین نقل کرده اند: | | جماعتی از قبیله ((بنی فزاره)) و ((بجیله)) چنین نقل کرده اند: |
| ما با زهیر بن قین از مکه باز می گشتیم و در راه همراه با حسین علیه السلام و همراهانش راه می پیمودیم. هرگاه حسین علیه السلام در محلی توقف میکرد، ما حرکت می کردیم و در جای دیگری توقف میکردیم، ولی در منزلگاه زَرود ناچار شدیم با کاروان امام توقف کنیم. | | ما با زهیر بن قین از مکه باز می گشتیم و در راه همراه با حسین علیه السلام و همراهانش راه می پیمودیم. هرگاه حسین علیه السلام در محلی توقف میکرد، ما حرکت می کردیم و در جای دیگری توقف میکردیم، ولی در منزلگاه زَرود ناچار شدیم با کاروان امام توقف کنیم. |
| با زهیر نشسته بودیم و غذا می خوردیم که ناگهان فرستاده حسین علیه السلام وارد شد و سلام کرد و گفت:« ای زهیر بن قین! مرا ابا عبدالله بن الحسین به سوی تو فرستاده. به دیدارش برو.» ما همه دست از غذا کشیدیم و سکوت کردیم. | | با زهیر نشسته بودیم و غذا می خوردیم که ناگهان فرستاده حسین علیه السلام وارد شد و سلام کرد و گفت:« ای زهیر بن قین! مرا ابا عبدالله بن الحسین به سوی تو فرستاده. به دیدارش برو.» ما همه دست از غذا کشیدیم و سکوت کردیم. |
| همسر زهیر - که دیلم (یا دلهم)، دختر عمرو بود - گفت:« سبحان الله! فرزند پیامبر کسی را به دنبالت فرستاده و تو را فرا خوانده و تو از رفتن خودداری می کنی؟! چه میشود اگر نزد او بروی و سخن او را بشنوی!» | | همسر زهیر - که دیلم (یا دلهم)، دختر عمرو بود - گفت:« سبحان الله! فرزند پیامبر کسی را به دنبالت فرستاده و تو را فرا خوانده و تو از رفتن خودداری می کنی؟! چه میشود اگر نزد او بروی و سخن او را بشنوی!» |
| زهیر از جا برخاست و به سوی خیمه ی امام رفت. طولی نکشید که با چهرهای درخشان و شادمان باز گشت. فرمان داد خیمه را برچینند و بار و بنه را برداشته، در جوار اردوی امام علیه السلام خیمه بزنند. بعد به همسرش گفت:« تو را طلاق دادم؛ زیرا فقط خوبی تو را میخواهم. من تصمیم گرفتهام همراه حسین علیه السلام باشم و جانم را فدای او کنم.» | | زهیر از جا برخاست و به سوی خیمه ی امام رفت. طولی نکشید که با چهرهای درخشان و شادمان باز گشت. فرمان داد خیمه را برچینند و بار و بنه را برداشته، در جوار اردوی امام علیه السلام خیمه بزنند. بعد به همسرش گفت:« تو را طلاق دادم؛ زیرا فقط خوبی تو را میخواهم. من تصمیم گرفتهام همراه حسین علیه السلام باشم و جانم را فدای او کنم.» |
| سپس همسر خود را با مقداری آذوقه و مال و با چند تن از عمو زاده هایش همراه کرد تا او را به مقصد برسانند. | | سپس همسر خود را با مقداری آذوقه و مال و با چند تن از عمو زاده هایش همراه کرد تا او را به مقصد برسانند. |
| همسر زبیر برخاست و گریست و با او وداع کرد و گفت:« خداوند یار و مددکار تو باشد و این سفر را برای تو به خیر کند. روز قیامت، این از خود گذشتگی مرا به جدّ حسین علیه السلام یادآوری کن.» | | همسر زبیر برخاست و گریست و با او وداع کرد و گفت:« خداوند یار و مددکار تو باشد و این سفر را برای تو به خیر کند. روز قیامت، این از خود گذشتگی مرا به جدّ حسین علیه السلام یادآوری کن.» |
| زهیر بعد از وداع با همسرش به همراهان خود گفت:« هر کس از شما دوست دارد با من بیاید وگرنه این آخرین دیدار ماست!» | | زهیر بعد از وداع با همسرش به همراهان خود گفت:« هر کس از شما دوست دارد با من بیاید وگرنه این آخرین دیدار ماست!» |
| بعد نقل کرد که:« ما در نواحی ((دریای خزر)) جنگ میکردیم؛ خداوند ما را پیروز کرد و غنائمی به دست آوردیم. ((سلمان باهری)) به ما گفت:« آیا از این پیروزی و کسب غنائم خوشحالید؟» | | بعد نقل کرد که:« ما در نواحی ((دریای خزر)) جنگ میکردیم؛ خداوند ما را پیروز کرد و غنائمی به دست آوردیم. ((سلمان باهری)) به ما گفت:« آیا از این پیروزی و کسب غنائم خوشحالید؟» |
| گفتیم:« آری!» | | گفتیم:« آری!» |
| گفت:« (از ((حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله|پیامبر اکرم)) شنیدم که فرمود) در آینده، به جنگ در کنار سرور جوانان ((آل محمد - ص- « آل الرسول »|آل محمد)) (حسین علیه السلام) و یاری او و غنائمی که در این مسیر نصیب شما خواهد شد، بیشتر شاد باشید!» | | گفت:« (از ((حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله|پیامبر اکرم)) شنیدم که فرمود) در آینده، به جنگ در کنار سرور جوانان ((آل محمد - ص- « آل الرسول »|آل محمد)) (حسین علیه السلام) و یاری او و غنائمی که در این مسیر نصیب شما خواهد شد، بیشتر شاد باشید!» |
| من هم اکنون شما را به خدا می سپارم.» | | من هم اکنون شما را به خدا می سپارم.» |
| | | |
- | ابراهیم بن سعید که از همراهان زهیر در سفر حج بود روایت کرده است که امام به زهیر فرموده بود:« من در کربلا کشته خواهم شد و سرم را زحر بن قیس به امید جایزه نزد یزید خواهد برد ولی یزید چیزی به او نخواهد داد.» |
+ | ابراهیم بن سعید که از همراهان زهیر در سفر حج بود روایت کرده است که امام به زهیر فرموده بود:« من در کربلا کشته خواهم شد و سرم را زحر بن قیس به امید جایزه نزد ((یزید بن معاویه|یزید)) خواهد برد ولی یزید چیزی به او نخواهد داد.» |
| !منابع: | | !منابع: |
| *قصه کربلا، ص 178. | | *قصه کربلا، ص 178. |
| *حیاه الامام الحسین، ج 3، ص 66. | | *حیاه الامام الحسین، ج 3، ص 66. |
| *ابصار العین، ص 95 | | *ابصار العین، ص 95 |
| *اللهوف، ص 30. | | *اللهوف، ص 30. |
| *مراصد الاطلاع، ج 1، ص 220. | | *مراصد الاطلاع، ج 1، ص 220. |
| *اثبات الهداه، ج 2، 588. | | *اثبات الهداه، ج 2، 588. |
| *مراجعه شود به: | | *مراجعه شود به: |
- | *((درگیری هنگام خروج از مکه)) |
+ | *((درگیری امام حسین علیه السلام و یارانش هنگام خروج از مکه)) |