| عبدالله سخت برآشفت، کفش خود را به سوی او پرتاب کرد و گفت:« آیا درباره حسین چنین سخن می گویی؟! به خدا سوگند، اگر من نیز با او بودم دوست داشتم از او جدا نگردم تا همراهش کشته شوم. والله که از شهادت فرزندانم ناخوشنود نیستم. تحمل داغ آنان برای من آسان است، چرا که در رکاب برادر و پسر عمویم حسین علیه السلام کشته شده اند.» | | عبدالله سخت برآشفت، کفش خود را به سوی او پرتاب کرد و گفت:« آیا درباره حسین چنین سخن می گویی؟! به خدا سوگند، اگر من نیز با او بودم دوست داشتم از او جدا نگردم تا همراهش کشته شوم. والله که از شهادت فرزندانم ناخوشنود نیستم. تحمل داغ آنان برای من آسان است، چرا که در رکاب برادر و پسر عمویم حسین علیه السلام کشته شده اند.» |
| آن گاه روی به حاضران کرد و گفت:« شهادت حسین بر من سخت گران و دشوار است و خدای را سپاس میگویم که ـ اگر چه خودم همراهی و جانبازی نکردم ـ فرزندانم در راه او از جان خود گذشتند.» | | آن گاه روی به حاضران کرد و گفت:« شهادت حسین بر من سخت گران و دشوار است و خدای را سپاس میگویم که ـ اگر چه خودم همراهی و جانبازی نکردم ـ فرزندانم در راه او از جان خود گذشتند.» |