حضرت علی علیه السلام می فرماید: روزی همراه پیامبر صلی الله علیه وآله بودم، در حالی که او سواره بود و من پیاده بودم، که ناگهان پیامبر متوجه من شد و فرمود: ای ابوالحسن، یا همانند من سوار شو یا من نیز مثل تو پیاده می شوم و راه می روم.
من گفتم: نه، شما سواره باشید و من پیاده می آیم، رسول خدا به مسیر ادامه داد و سپس متوجه من شدند و همان جمله قبلی را فرمودند و افزودند: تو برادر و پسر عموی من و همسر دخترم و پدر دو طفلم (حسن و حسین) هستی.
من گفتم: شما سواره باشید و من پیاده شما را همراهی می کنم پیامبر خدا قدری دیگر مسیر را پیمودند و برای سومین بار توجهی به من کرده و فرمودند: ای علی ما به چشمه آب رسیدیم و آن گاه پای در رکاب نهاده و پیاده شدند و وضویی گرفتیم و رسول خدا به نماز ایستادند و من نیز در کنارش به نماز ایستادم.
زمانی که در سجده بودم رسول خدا بمن فرمود: ای علی، سرت را بلند کن و به هدیه خداوند که برایت فرستاده بنگر؛ سرم را که بلند کردم دیدم اسبی با زین و لجام (دهان بند) آماده است، رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: این هدیه خداوند به تو است، سوارش شو، من نیز سوار بر آن شدم و سواره پیامبر را همراهی کردم.
بحارالانوار، ج 39، ص 125، حدیث 12 ----------- خرایج راوندی
مراجعه شود به:
میوه های بهشتی