منو
 کاربر Online
1179 کاربر online
Lines: 1-36Lines: 1-28
-V{maketoc}
!ماموریت مامون به غلامانش برای کشتن امام
((هرثمه بن اعین - معروف به خواجه مراد-)) میگوید: « روزی و اه ((ممون|مأمون)) شدم یکی از غلامان و بنام بیح دیلمی ک ود وق و اعتمادش بد، گفت: « ای هرثمه! ی می دانی که من مورد اعتماد مأمون در آشکار و پنهان هستم؟»
گفتم: « »
گفت: « بدان مأمون مرا با سی نفر دیگر از غلامان مورد اعتماد خود طلب کرد، پاسی از شب گذشته ، ولی انه او کثرت چراغها و شما مث ر روشن بود، دیدم در مقابلش مشیرهای ته و مموم گذاشته اند.

ممون گفت: « هر کدام از شما یکی از این شمشیرها را بدت می گیرید و به خانه علی بن موسی می روید در هر حالی که د، بلافاصله و بدون کچکترین صحبتی این شمشیرها را آنچنان بر او وارد می کنید که گوشت و پوست و استخوان و مخ و خون و همه با هم مخلوط شود د او را در زیر اندازش می پیچید و شمشیرهایتان را به آن پاک میکنید و نزد من می یید.

اگر این کار را انام دادی و نا کتمان کردید، به هر یک از شما ده کیسه نقره و ده باغ خواهم داد و تا هنگامی که زنده باشم در نزد من میونی بهره برید.

جا ماموریت لامن و بح روز بعد
+((هرثمه بن اعین - معروف به خواجه مراد-)) می گوید: />روزی ی یمی یکی از غلامان ((ممون|مم)) م گفت:« ای هرثمه! و خوت خب میدانی که من کاملا مورد اعتماد مأمون هستم.»
گفتم:«آری می‌ا.»
گفت:«پس بدان که شبی مأمون من و سی نفر دیگر از غلامان مورد اعتماد خود طلب کرد، به یهای ته و مومی ک ی رویش بود اشره ک و ه م گفت:« هر کدام از شما یکی از این شمشیرها را بردرید و به خانه علی بن موسی بروید. و را در هر حالی یتید، بلافاصله و بدون کترین صحبتی، بکشید. این شمشیرها را چنان بر او وارد کنید که گوشت و پوست و استخوان و خون همه با هم مخلوط شود. پ او را در زیر اندازش بپیچید، شمشیرهایتان را با آن پاک کنید و نزد من بییید. اگر این کار را مخفیانه و ا موفقی نام دهید، به هر یک از شما ده کیسه نقره و ده باغ خواهم داد و تا هنگامی که زنده باشم در نزد و نه ام ا
 ما همگی شمشیری برهنه و مسموم را برداشتیم و وارد خانه حضرت رضا علیه السلام شدیم.  ما همگی شمشیری برهنه و مسموم را برداشتیم و وارد خانه حضرت رضا علیه السلام شدیم.
-دیدیم رت درا کیده و زیر لب ذکر می گویند، غلامان به محض رسیدن ر آ حضرت حمله بردد و با شمشیرها به جان رت افتادند و من نگاه میکردم، سپس را در زیراندازی پیچیدد و نزد مأمون رفتد و گفتد : «آنچه گفتی انجام دادیم.»
مأمون گفت: « دیگر در این باره ی نید.» صبح فردا مأمون لباس خود را به حالت افراد عزادار در آورد و بدون عمامه با دکمه های باز در مجلس خود برای تعزیه جلوس کرد، سپس با پای برهنه رفت تا منظره را مشاهده کند و من همراه او بودم.

!نجات حضرت به مدد الهی

ناگاه صدای همهمه ای از ی شد ک مأمون به لرزه افتاد از من پرسید صدای کیست؟ گفتم نمیدانم و به طرف اطاق دویدم دیدم ضرت رضا علیه السلام در محراب نماز خود نشسته و مشغول تسبیح است.
مدم به مامون گفتم: « خصی در محراب نشسته است.»
گفت: برو ببین چه کسی است و علی بن موسی چه شد. »
+دیدیم مم در بستر ا و زیر لب ذکر میگوید. بر حمله بردی و با شمشیرها به جان مم افتادیم. سپس نه‌ش را در زیراندازی پیچیدی و نزد مأمون رفتی و گفتی:«آنچه گفتی انجام دادیم.»
مأمون گفت:«در این باره ی ک سخن مگویید.»
صبح فردا مأمون لباس خود را به حالت افراد عزادار در آورد و بدون عمامه با دکمه های باز در مجلس تعزیه امام جلوس کرد، سپس با پای برهنه رفت تا منظره را مشاهده کند و من همراه او بودم.
ناگاه صدایی از شنیدی. مأمون از ترس به لرزه افتاد و از من پرسید:«این صدای کیست؟»
گفتمنمی دانم و به طرف اطاق دویدم دیدم کی در محراب نشسته و مشغول تسبیح است.
شتم و به مامون گفتم:«کی در محراب نشسته است.»
گفت:«برو ببین چه کسی است و علی بن موسی چه شد.»
 داخل شدم.  داخل شدم.
-حضرت رضا مرا به نام، صدا کردن، به زمین افتادم.
رت فرمود برخیز! خداوند تو را مورد رحمت خود قرار دهد، سپس این آیه را تلاوت فرمود: « یریدون ان یطفوا نور الله بافواههم والله متم نوره و لوکره الکافرون»؛ (سوره توبه،آیه 32(آنها میخواهند نور خدا را با دهانشان خاموش کنند، در حالیکه خداوند نورش را تمام خواهد فرمود، اگرچه کافران نمی پسندند.»
بسوی مأمون برگشتم، دیدم صورتش مثل شب تار، سیاه شده است.
+ناگهان حضرت رضا مرا به نام، صدا کرد. حرت و ترس به زمین افتادم.
مم فرمودبرخیز!» سپس این آیه را تلاوت فرمود:« یریدون ان یطفوا نور الله بافواههم والله متم نوره و لوکره الکافرون»_سوره توبه،آیه 32_(آنها می خواهند نور خدا را با دهانشان خاموش کنند، در حالی که خداوند نورش را تمام خواهد فرمود، اگرچه کافران نمی پسندند.»
به سوی مأمون برگشتم، دیدم صورتش مثل شب تار، سیاه شده است.
گفتم:«او حضرت رضا است.»
مأمون دکمه‌های لباسش را بست و گفت:«به مردم بگویید امام بیهوش شده بود و اکنون به هوش آمده است.»
-گتم : « او حضر رضا است. »
مأمون لباسش را درست کرد و گفت به مردم بگویید حضرت بیهو شد بود اکنون به هوش آمده ات.»
ه
رمه می گوید: « خدا را شکر کردم، دم حضرت رسیدم.
رت فرمود: « ای هرثمه! حکایتی را که صبح برای تو گفت، برای کسی بازگو نکن، مگر به اهل ولی و بت ما.
به خدا قسم تا اجل الهی نرسد مکر آنها هیچگونه ضرری به من نمیرساند. »
+رمه می‌گوید: />ب شید این مار خدا را شکر کردم و ند امم رفتم. مم فرمود:«حکایتی را که غلام مامون، امروز صبح برای تو گفت، برای کسی بازگو نکن، مگر برای ییان و دتداران ما. به خدا قسم تا اجل الهی نرسد، مکر آنها هیچگونه ضرری به من نمرساند. »
-!منابع:
*بحارالانوار، ج 49، ص 186. از عیون اخبار الرضا، ج 2، ص 214-216.
+منابع:
بحارالانوار، ج 49، ص 186. از عیون اخبار الرضا، ج 2، ص 214-216.
-!مراجعه شود به:
*((آزارهای مأمون نسبت به رت رضا علیه السلام))
+مراجعه شود به:
((آزارهای مأمون نسبت به مم رضا علیه السلام))

تاریخ شماره نسخه کاربر توضیح اقدام
 چهارشنبه 01 تیر 1384 [15:55 ]   5   امیرمهدی حقیقت      جاری 
 دوشنبه 19 اردیبهشت 1384 [08:05 ]   4   شکوفه رنجبری      v  c  d  s 
 یکشنبه 22 آذر 1383 [12:41 ]   3   شکوفه رنجبری      v  c  d  s 
 سه شنبه 19 آبان 1383 [08:58 ]   2   فاطمه عیوضی      v  c  d  s 
 سه شنبه 14 مهر 1383 [06:52 ]   1   شکوفه رنجبری      v  c  d  s 


ارسال توضیح جدید
الزامی
big grin confused جالب cry eek evil فریاد اخم خبر lol عصبانی mr green خنثی سوال razz redface rolleyes غمگین smile surprised twisted چشمک arrow



از پیوند [http://www.foo.com] یا [http://www.foo.com|شرح] برای پیوندها.
برچسب های HTML در داخل توضیحات مجاز نیستند و تمام نوشته ها ی بین علامت های > و < حذف خواهند شد..