ابوالفتح یحیی بن محمد بن حیاء کاتب از قول شخصی نقل می کند که در بین راه
مکه و
مدینه بودم که از وسط بیابان شبحی به نظرم آمد، کم کم نزدیک شد، دیدم پسری است حدود 7 یا 8 ساله، سلام کرد، من پاسخ دادم و پرسیدم: « از کجا می آیید؟!» فرمود: « از جانب خداوند.» پرسیدم: « کجا می روید؟» فرمود: « بسوی خداوند.» پرسیدم: «چه قصدی داری؟» فرمود: « قصد خداوند.» پرسیدم: « توشه ات چیست؟» فرمود : « تقوی» پرسیدم: « از کدام طایفه اید؟» فرمود: «عرب» پرسیدم: « فرزند که هستید؟» فرمود: «من مردی
قریشی هستم.» گفتم: « برای من روشن بفرما!» فرمود: « مردی
هاشمیم .» گفتم: « روشنتر کنید.» فرمود: « من
علوی هستم.» سپس چهار بیت شعر خواند به این مضمون که:
« ماییم که بر
حوض کوثر موکّلیم و هر کس را که بخواهیم راه میدهیم، خوشا به حال راه یافتگان به آن، هرکس به رستگاری رسید از طریق ما رسید و هر کس که حبّ ما توشه اوست، هرگز خسران نمیبیند،هر کس ما را مسرور کند، او را مسرور خواهیم کرد و هر کس از ما بدش بیاید، مولد و نطفه اش ناپاک است و هر کس حق ما را غصب نماید، بداند که میعادش
روز قیامت است. »
سپس فرمود: « من محمد بن علی بن ابیطالب هستم.» تا نگاه کردم دیگر آن حضرت را ندیدم، نفهمیدم به آسمان صعود کرد یا به زمین فرورفت.
منابع: بحار الانوار، ج 46، ص 270.
مراجعه شود به:
معجزات امام باقر علیه السلام