دین، در معناى خاص آن، پدیدهاى الهى و آسمانى است و فاعلو پدید آورنده آن خداوند است، لذادین خدا سرچشمه اش
فطرت خود بشر است و هر فطرتی آن را می پذیرد و قوه ممیزه بشری اگر آن را درک کند، در برابرش خاضع میگردد.
- به همین دلیل است که دانشمندان مسلمان اذعان می کنند که دین و دیانت ورزی امری فطری و در ذات و نهاد انسان است. خدا به عنوان پایه و اساس و محور دین نیز امری فطری و ذاتی بشر است.
بشر فطرتا رو به سوی خدا دارد، چنانکه خداوند متعال می فرماید: « فاقم وجهک للدین حنیفا فطرة الله التی فطر الناس علیها، لاتبدیل لخلق الله، ذلک دین القیم، ولکن اکثر الناس لایعلمون (روم،30)» بنابراین دین فطری بشر است و چیزی که با خلقت بشر در آب و گل او آمیخته بوده، فطرت بشر آنرا رد نمی کند.
- نقش بشر در این باره، عبارت است از پذیرش دین و شناخت آن و عمل به مفاهیم و تعالیم آن. خود خداوند نیز در آیه میگوید: روی قلب خود را بدون هیچ انحرافی بسوی دین کن که فطرت خدائی همین است، فطرتی که خدا مردم را بر آن فطرت بیافرید، و خلق خدا در این درک و فطرت مختلف نیستند، دین صحیح هم همان دینی است که از این فطرت سرچشمه گرفته، اما بیشتر مردم نمی دانند چون حقایق دین را از آنان پنهان کردند.
- در احادیث متعددی که در تفسیر این آیه آمده ، تصریح شده که این فطرت ، فطرت توحید و خداشناسی است( توحید صدوق، صص 331-328).
- بنابراین ادیان الهی از مبدأ حقیقت سرچشمه میگیرند و مقررات آنها صد در صد منطبق بر حقیقت و واقعیت است ، از اینرو مقررات دینی که متکی به حقایق مسلمه است خود به خود ایجاب میکند که برای آنها منشأ الهی وجود داشته باشد ، لذا مقنن اصلی در ادیان الهی فقط ذات پروردگار جهانیان است که تمام آفرینش در یدقدرت اوست و او خالق و مالک همه چیز است .
از این جهت خداوند هدایت و رهبری هر چیزی را در سیر تکامل آن چیز به خود نسبت میدهد و می فرماید :
«الذی اعطی کل شیء خلقه ثم هدی، طه،50» خدائی که به هر چیزی آفرینش مخصوص به او را داد و سپس از آن به سوی هدف زندگی و آفرینش راهنمایی کرد.
بنابراین از نظر
اسلام منشأ دین خداست و متناسب با فطرت بشر میباشد. لذا ادیان منشأ الهی دارند و بر اساس فطرت بشری می باشندودر طول تاریخ بشر، دین از زندگى او جدا نبوده است و دینریشهدارترین عامل در فرهنگ بشرى است.
همانکه
مولوی علیه الرحمه مینویسد:
این همه آوازها از شه بود گر چه از حلقوم عبدالله بود
برای مطالعه بیشتر بخوانید:
این دانشمندان اکثرا برای دین منشأ فطری و عقلی در نظر می گیرند.
علامه طباطبائی مینویسد: تأمل در این مطلب که اعتقاد به خدا همیشه در میان بشر بوده است روشن میکند که خداشناسی، فطری انسان است و بشر با فطرت خدادادی خود، خدایی برای آفرینش جهان اثبات میکند. ایشان با توجه به نظام انسان شناسی خویش معتقد است: همه انسانها در انسانیت با یکدیگر مشترکند، انسانها دارای فطرت هستند، انسانها دارای نیازهای ثابت هستند. اگر دین را به عنوان آنچه از ناحیه پیامبران بر مردم عرضه می شود، بداینم یعنی روش مخصوص در زندگی که صلاح دنیا را به گونه ای که موافق کمال اخروی و حیات دائمی باشد ، تأمین مینماید، معلوم است که منشأ دین وحی است (المیزان، ج 2، ص 187) .
او می نویسد: انسان با فطرت الهی خود با مشاهده هر پدیده و حادثه ای، علت و سبب پیدایش آن را جستجو میکند، همین
کنجکاوی و بحث از علل و اسباب او را وا می دارد که درباره پیدایش جهان آفرینش و نظام شگفت انگیز آن کنجکاوی نماید. از این طریق است که انسان دلایل فراوانی بر وجود خدا و آفریننده جهان می یابد. به اعتقاد وی مفاهیم خدا و دین با طبیعت عقلانی و منطقی بشر و همچنین با تمایلات فطری و ذاتی او ارتباط دارد. (اصول فلسفه، ج 5، ص3) به نظر او، چون بشر از قدیمی ترین ایام به مفهوم
علیت و معلولیت پی برده است، همین امر او را متوجه مبدأ کل کرده است . به علاوه مشاهده نظامهای حیرت آور جهان از همان آغاز، او رابه این اندیشه سوق داده است که این جهان منظم آفریننده دانا و توانایی داشته است (خلاصه تعالیم اسلام ، ص 32) .
استاد مطهری نیز همین نظر علامه را تأئید میکند و به فطری بودن دین تأکید می ورزد و می فرماید: دین از اول تا آخر جهان یکی است و وابستگی با فطرت و سرشت بشر دارد (ختم نبوت، ص 16-17) .
دانشمندانی که تصور صحیح از مفهوم دین نداشته و افکارشان بر محور اقتصادیات و مادیات دور می زند برای پیدایش ادیان منشأ الهی در نظر نگرفته اند بلکه هر کدام طبق دید و نگرش خویش چیزی را بعنوان منشأ دین مطرح نموده است عده ای از آنها گفته اند منشأ دین ترس بشر ابتدائی است. و عده ای دیگر گفته اند منشأ دین جهل و نادانی است و برخی چون
مارکس گفته اند: دین معلول وضع اقتصادی جامعه است و کسانی چون
امیل دورکیم منشأدین را جامعه و مسائل جامعه شناسی دانسته اند و عده ای نیز مانند
فروید گفته اند : دین مولود سرکوبی
غریزهجنسی است. عده ای از آنها با دید مادی می گویند: نوابغ و دانشمندان اجتماع در اثر داشتن نیروی عاقله و مکتسبات علمی برای ایجاد نظم عمومی و تعیین حدود اختیارات افراد در داخل جامعه قوانینی متناسب با اوضاع زمان و مکان جامعه وضع می کنند و هر فردی هم در برابر اجرای مزبور مسئولیت دارند و در صورت تخلف مستحق کیفر متناسب با جرم خود خواهند بود و پیامبران نیز جزو همین نوابغ بودند که قوانین بامقتضیات زمان خویش بوجود آورده بودند. این عقیده که عقل به تنهایی برای شناسایی خداوند وضع قوانین کافی است در سابق منسوب به
برهماییها بوده است. اسلام هرکدام از این نظریات را پاسخ داده است.