تاریخچه ی:
ملائکه در خدمت فاطمه علیهاسلام
تفاوت با نگارش: 4
- | روزی ((امیرالمؤمنین|امیرالمومنین علی علیه السلام ))، لبخند بر لب، از خانه خارج شد. ((حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله|رسول خدا )) دلیل لبخندش را جویا شد. علی علیه السلام عرض کرد:«وارد خانه شدم و دیدم فاطمه علیهاسلام خوابیده و ((حضرت امام حسین علیه السلام|حسین )) را روی سینه خود خوابانده و آسیاب دستی بدون او در حال چرخیدن و آسیابکردن است.» رسول خدا تبسم کرد و فرمود:«مگر نمی دانی خدای تعالی ملائکهای دارد که تا روز قیامت در اطراف زمین گردش می کنند تا به محمد و آل محمد خدمت کنند؟» |
+ | روزی ((حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام|امیرالمؤمنین علی علیه السلام))، لبخند بر لب، از خانه خارج شد. ((حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله|رسول خدا)) دلیل لبخندش را جویا شد. علی علیه السلام عرض کرد:« وارد خانه شدم و دیدم ((حضرت فاطمه زهرا علیهاسلام|فاطمه علیهاسلام)) خوابیده و ((حضرت امام حسین علیه السلام|حسین)) را روی سینه خود خوابانده و آسیاب دستی بدون او در حال چرخیدن و آسیاب کردن است.» رسول خدا تبسم کرد و فرمود:« مگر نمی دانی خدای تعالی ملائکهای دارد که تا روز قیامت در اطراف زمین گردش می کنند تا به محمد و آل محمد خدمت کنند؟» |
| + | گاهی وقتها که فاطمه علیهاسلام به نماز می ایستاد و کودکش گریه می کرد، گهواره به تکان میخورد و ملائکه مأمور گهواره کودک را آرام میکردند. |
- | گاهی وقتها که فاطمه علیهاسلام به نماز می ایستاد و کودکش گریه می کرد، گهواره به تکان میخورد و ملائکه مامور گهواره کودک را آرام میکردند.
پس از رحلت رسول خدا روزی امیرالمومنین علیه السلام به ((سلمان فارسی|سلمان )) فرمود:« نزد فاطمه علیهاسلام برو که می خواهد تحفه ای از ((بهشت|بهشت )) را به تو هدیه کند.» سلمان به خانه فاطمه علیها سلام رفت. فاطمه فرمود:«بنشین و گوش کن چه می گویم. من دیروز همین جا نشسته بودم و در خانه بسته بود. در این فکر بودم که دیگر وحی قطع شده و ملائکه به منزل ما رفت و آمد نمی کنند. ناگاه در باز شد و سه شخص بسیار زیبا وارد شدند. من تا به حال کسانی به آن زیبایی و شادابی و خوش بویی ندیده بودم. فورا بلند شدم و به آنها خوش آمد گفتم. پرسیدم شما از اهل ((مکه|مکه )) اید یا ((مدینه، مدینة النبی، یثرب|مدینه ))؟ |
+ | پس از رحلت رسول خدا روزی امیرالمؤمنین علیه السلام به ((سلمان فارسی|سلمان)) فرمود:« نزد فاطمه علیهاسلام برو که می خواهد تحفه ای از ((بهشت|بهشت)) را به تو هدیه کند.» سلمان به خانه فاطمه علیهاسلام رفت. فاطمه فرمود:« بنشین و گوش کن چه می گویم. من دیروز همین جا نشسته بودم و در خانه بسته بود. در این فکر بودم که دیگر وحی قطع شده و ملائکه به منزل ما رفت و آمد نمی کنند. ناگاه در باز شد و سه شخص بسیار زیبا وارد شدند. من تا به حال کسانی به آن زیبایی و شادابی و خوش بویی ندیده بودم. فورا بلند شدم و به آنها خوش آمد گفتم. پرسیدم شما از اهل ((مکه|مکه)) اید یا ((مدینه، مدینة النبی، یثرب|مدینه))؟ |
| گفتند:«ای دختر محمد. ما فرشتگان خداییم که ما را به سوی تو فرستاده است، چون اشتیاق دیدار تو را داشتیم.» | | گفتند:«ای دختر محمد. ما فرشتگان خداییم که ما را به سوی تو فرستاده است، چون اشتیاق دیدار تو را داشتیم.» |
| از یکی از آنها که بزرگتر به نظر می رسید پرسیدم:« اسم شما چیست؟» | | از یکی از آنها که بزرگتر به نظر می رسید پرسیدم:« اسم شما چیست؟» |
| گفت:«مقدوده.» | | گفت:«مقدوده.» |
| گفتم:«چرا به این اسم نامیده شدی؟» | | گفتم:«چرا به این اسم نامیده شدی؟» |
- | گفت:«زیرا من برای ((مقداد|مقداد بن اسود ))، صحابی رسول خدا، خلق شده ام.» |
+ | گفت:«زیرا من برای ((مقداد|مقداد بن اسود))، صحابی رسول خدا، خلق شده ام.» |
| به دومی گفتم:«اسم شما چیست؟» | | به دومی گفتم:«اسم شما چیست؟» |
- | گفت:«ذره. من برای ((ابوذر|ابوذر غفاری ))، صحابی رسول خدا، خلق شده ام.» |
+ | گفت:«ذره. من برای ((ابوذر|ابوذر غفاری))، صحابی رسول خدا، خلق شده ام.» |
| و سومی در پاسخ سوالم گفت:«نام من سلمی است. من برای سلمان فارسی، بنده پدر تو رسول خدا، خلق شدهام.» | | و سومی در پاسخ سوالم گفت:«نام من سلمی است. من برای سلمان فارسی، بنده پدر تو رسول خدا، خلق شدهام.» |
- | سپس خرماهایی خوشبوتر از مشک به من دادند. |
+ | سپس ((خرما))هایی خوشبوتر از ((مشک)) به من دادند. |
| آنگاه فاطمه علیهاسلام کمی از آن خرماها را به سلمان داد تا با آن افطار کند. | | آنگاه فاطمه علیهاسلام کمی از آن خرماها را به سلمان داد تا با آن افطار کند. |
| سلمان میگوید: | | سلمان میگوید: |
- | از کنار هر کس رد میشدم، میپرسید:«با خودت مشک همراه داری؟» |
+ | از کنار هر کس رد میشدم، میپرسید:« با خودت مشک همراه داری؟» |
| می گفتم:«بله.» | | می گفتم:«بله.» |
| هنگام افطار، خرما را خوردم ولی هسته نداشت. | | هنگام افطار، خرما را خوردم ولی هسته نداشت. |
| + | !منابع: |
| + | *بحار الانوار، ج 43، ص 28 و 66. |
| + | *بحار /45/43 سطر دوم از آخر |
| + | *بحار 59/66/43 |
- | منابع: بحار الانوار، ج 43، ص 28 و 66. بحار /45/43 سطر دوم از آخر بحار 59/66/43
مراجعه شود به: ((مقام و موقعیت والای فاطمه علیها سلام)) |
+ | !مراجعه شود به: *((مقام و موقعیت والای فاطمه علیها سلام)) |