تاریخچه ی:
مقتدر خلیفه عباسی
V{maketoc}
!مقتدر خلیفه عباسی
« 320- 295 ق / 932-908 م»
با مرگ مکتفی در 295 ق، دوره بحران جدیدی در نظام ((خلافت)) عباسیان آغاز شد. مسأله جانشینی که وی هیچ پیش بینی خاصی برای آن نکرده بود، سبب پیدا شدن گفت و گوهای فراوانی میان رؤسای دیوان شد که بنا بر مسئولیت خود میبایستی خلیفه جدیدی تعیین کنند. اختلاف عقیدههای موجود میان دو گروه اصلی در دستگاه اداری در این زمان صورت آشکار پیدا کرد و عباس وزیر ناگزیر میبایستی نظر یکی از دو گروه را که سرپرستی آنان را به ترتیب با علی بن عیسی و علی بن ((فرات)) بود بپذیرند. نظر گروه اول آن بود که از جعفر پسر سیزده سالة خلیفه در گذشته، صرف نظر شود و نوه با تجربه متوکل که به نام بن مُعتز شناخته شده بر تخت خلافت جلوس کند. ((معتز)) امیر در مسایل سیاسی مهارت داشت و آماده بود تا کوشش های مکتفی را برای مبارزه با عناصر مخالف دنبال کند. برخی از دبیران معتقد بودند که میتوانند با او همکاری کنند و قدرت تزلزل یافته دستگاه خلافت را به آن باز گردانند. ولی نظر گروه دوم بر آن بود که جعفر، علی رغم خردسالیاش، خلیفه اعلام شود و چنان باشد که در آینده قدرت واقعی در دست وزیر باشد و همچنین به نهضت شیعی اجازه داده شود که آزادانه سیر خود را ادامه دهد.
!خلافت یک روزة معتز
سرانجام پیشنهاد دوم پذیرفته شد. ابوالفضل جعفر که ملقب به المقتدر بالله بود، در ذوالقعده 295 ق / سپتامبر 908 م، خلیفه شد، و عباس را به وزارت خود و علی بن فرات را به دستیاری او برگماشت. ولی چندی نگذشت که رفتار غرور آمیز وزیر و ناخرسندی امیر حسین بن حَمدان به توطئهای که دبیران سنی خواستار آن بودند، انجامید که هدف از این توطئه برداشتن مقتدر و نشاندن معتز به جای او بود. این حادثه در 20 ربیع الاول 296 ق / 17 سپتامبر 908 م توسط حسین صورت گرفت، تنها مدت کوتاهی با موفقیت توأم بود؛ پس از بیست و چهار ساعت طرفداران ابن المعتز ناگزیر از اطراف او پراکنده شدند و به همین جهت عنوان «خلیفه یک روزه» را پیدا کرد که پس از آن او را گرفتند و به قتل رساندند. چون عباس در همان آغاز جنگ کشته شد، دست راست او یعنی ابن الفرات وزیر شد که قدرتش عملاً نامحدود بود.
!خلافت ((مقتدر))، دورهای از تزلزل سیاسی
با این وجود خود سری ابن فرات چندان دوام نیافت، و خلافت مقتدری که مدت بیست و چهار سال دوام یافت، دوره حکومت متزلزلی بود. با آن که خلیفه، که در آغاز با رایزنی گونهای از شورای نیابت سلطنت که شامل جمعی متشکل از مادر، یکی از عموهایش و چند تن از خواجگان دربار تشکیل شده بود، به وزیر خود در همه مسایل آزادی عمل داده بود، با این اوصاف این حق را برای خود محفوظ نگاه داشت که چنانچه سیاست وزیرش مورد رضایت او نبود وی را بر کنار کند - و در صورت لزوم او را به محاکمه بکشاند - در مجموع این حقی بود که آن را به کار میبرد و در استفاده از آن افراط میکرد. نتیجه آن شد که در زمان این خلیفه، چهارده وزارت تشکیل شد و بعضی از اشخاص، همچون ابن فرات و علی بن عیسی، چندین بار عهده دار این منصب شدند.
!خلافت مقتدر، عهد تسلط وزیران بر همه امور
وزیران این دوره، همگی در امور اداری بسیار ورزیده و بیشتر از کارشناسان مالی بودند. به همین جهت این افراد سعی داشتند که نظارت شدیدی بر گرفتن خراج از ایالت های مختلف که مستقیماً عمل آنها با دستگاه خلافت بود، داشته باشند. مدت درازی ماوراءالنهر و خراسان که پس از پیروزی ((سامانیان)) بر عمر بن لیث صفاری در 287 ق / 900 م، در دست آنان بود، عملاً استقلال داشت. برای بر قرار کردن تعادلی میان درآمد و هزینه، وزیران به روش های انحرافی همچون وام گرفتن از صرافان متوسل میشدند. کار دخالت در عملیات نظامی که بنا بر پیشامدها ضرورت پیدا میکرد نیز با وزیران بود و به همین جهت این اشخاص بر سران سپاه تسلط داشتند. سیاست نیز به دست ایشان بود؛ از آن جمله با سفیران خارجی و به ویژه بیزانسیان که خلیفه آنان را با شکوه و جلال خیره کنندهای به دربار خود میپذیرفت، همین وزیران به گفت و گو مینشستند.
!حضور وزیران پیرو مذاهب مختلف در دستگاه خلافت
معتقدات دینی و سیاسی این وزیران متفاوت بود، ابن فرات مذهب ((تشیع)) داشت و طبیعتاً با کسانی همکاری میکرد که در نهضت تشیع با او همراه بودند. از طرف دیگر علی بن عیسی، نه تنها با تجمیل برنامه صرفه جویی در دربار که البته مورد پسند هم نبود در صدد تعادل هزینه و درآمد بود، بلکه میکوشید که مالیاتها و عوارض گزافی را که بنا بر عادت در موارد مختلف از مردم گرفته میشد، لغو کند. با آن که او پیرو مذهب سنّی بود و در عقیده خود بسیار استوار، اما با شورشهایی که حنبلیان عامل آن بودند، موافقت نداشت. بر خلاف او خاقانی وزیر این گونه عناصر را تأیید میکرد و گروه های شیعه را که در بعضی از کوی های پایتخت گرد هم میآمدند به سختی آزار میداد.
!همکاری و تشریک مساعی وزیران در دستگاه خلافت مقتدر
علی رغم این تمایلات متضاد، این سه وزیر کوشیدند تا از نظامی که هر سه به طور مساوی به آن دلبستگی داشتند، حتی در آن هنگام که مانند ابن فرات به مشروع بودن و حقانیت آن معترف نبودند، دفاع کنند. در دورهای که قدرت خلیفه پیوسته در معرض خطر فرمانداران گوناگون بود، همه با نیرومندی و پشتکار برابر کار میکردند. ابن فرات ناچار شد که متوالیاً دو سپاه به فارس گسیل دارد که نخستین سپاه برای دستگیری یک امیر صفاری مدعی تصرف آن سرزمین بود و دومی برای ((مطیع)) ساختن فرماندار مأمور آن دیار که از پرداختن وجوهی که بر عهده داشت خودداری میکرد. در همین زمان اردویی نیز به ((مصر)) گسیل شد که هدف آن جلوگیری از نخستین حمله مهدی فاطمی مستقر در افریقیه بود. پس از آن عملکردها لازم شد که فرمانداری را که تا حدی خود مختاری به آنان داده شده و از حد خود تجاوز کرده بودند، به اطاعت در آورند. مثلاً ابن ابی السّاج در آذربایجان، که چه بسیار اتفاق میافتاد که حکومت مرکزی به نمایندگان خود اختیار میداد که خراج ایالت های سپرده به ایشان را جمع آوری کنند. اگر نظارت منظم و مؤثر درباره این گونه فرمانداران عملی نمیشد، آنان گستاخ میشدند و خود را خداوندگار سرزمین های ابواب جمعی خود میدانستند.
!ضعف دستگاه خلافت و تهاجم قرمطیان
دیگر آن که قرمطیان نیز قصد حمله داشتند و میبایستی پیوسته برای جلوگیری از ایشان چاره اندیشی شود؛ به ویژه آن که، قرامطه در آن هنگام دولتی در بحرین تأسیس کرده بو دند که نیروهای خلیفه قدرت مقابله با آنان را در ((بحرین)) نداشتند. قرمطیان با حملههای متعددی که به کاروانهای حجاج میکردند به اثبات وجود خویش میپرداختند. اندکی بعد چندان در حمله و هجوم دلیر شدند که ((بصره)) را نیز غارت کردند «312 ق / 924 م» و ((بغداد)) را در معرض تهدید قرار دادند «315 ق / 927 م» و حتی حجر الاسود را از مکه بیرون بردند «317 ق / 930 م». همه وزیران در برانداختن قرمطیان میکوشیدند، ولی بعضی همچون علی بن عیسی، مذاکره کردن را بر عملیات نظامی ترجیح میدادند و این امری بود که در آن زمان بسیار مورد نکوهش قرار میگرفت. در میان مسلمانان کسانی بودند که قرمطیان را به عنوان فرقهای از فرق اسلام نمیشناختند، بلکه آنان را کافر میدانستند.
!پیامدهای تهدید های قرمطیان
یکی از نتایج تهدید قرمطیان پیدایش عصبی و افسردگی ناشی از ترس در میان مردم بغداد بود و همین امر بیان میکند که چرا مبارزات دینی در قسمت اول سلطنت سخت و غم انگیز بوده است. پس از آن که حلاج در 296 ق / 908 م، توسط ابن فرات، متهم به شرکت در توطئه بر ضد مقتدر شد، در 301 ق / 913 م، به زندان افتاد و ادعای خدایی بر اتهامات او افزوده شد. سرانجام در واپسین محاکمه در 309 ق / 922 م، پس از مشاجرات فراوان، به فتوای یکی از قاضیان بغداد به جرم الحاد به مرگ محکوم شد. محیط سیاسی و دینی بغداد آن زمان نشان میدهد که چرا این صوفی که عمده عمل خلافش آن بود که میخواست اصلاحات اخلاقی را در میان مردم تبلیغ کند و در عین حال عقایدی را که توده مردم از فهم آن عاجز بودند اظهار میکرد، توسط بعضی به داشتن عقاید افراطی شیعی یا قرمطی گری متهم شد، در صورتی که بعضی دیگر او را نیرنگ باز و مایه آشوب میدانستند. سرانجام تنها کسی که میتوانست به طور مؤثر از او دفاع کند، یعنی علی بن عیسی در آن هنگام دستیار حامد وزیر بود و نمیخواست او را از خود برنجاند، در نتیجه بنا بر مصلحت سکوت کرد و به دفاع از حلاج بر نخاست.
!آغاز تسلط نظامیان بر دستگاه خلافت
سال 312 ق / 924 م، نقطه عطفی در تاریخ سلطنت مقتدر به شمار میرود، زیرا حملههای قرمطیان، ابن فرات را که در آن هنگام برای سومین بار به وزارت رسیده بود، ناگزیر کرد که بار دیگر امیر مؤنِس را که به تازگی از پایتخت تبعید شده بود، به خدمت فرا خواند. از این پس قدرت نظامی که از پایان سده گذشته در اختیار وزیر بود، از تصرف او خارج شد و قدرت لشکری بر قدرت کشوری استیلا یافت. وزیران در فاصلههای کوتاه، پیاپی بر سر کار میآمدند و بی کار میشدند، ولی هیچ یک از آنان نمیتوانست بار دیگر قدرت و سلطه خود را بر امیر مؤنِس که رئیس شرطه «پلیس» و امیر لشکر بود، تحمیل کند و یا بحران های مالی را که وخیم شده بود از میان بردارد. پریشانی پایدار در استان ها و حتی آنهایی که به پایتخت بسیار نزدیک بودند، جنگ های پایان ناپذیر، تقلب و نادرستی از عواملی بودند که مایه تهی شدن خزانه میشد. در صورتی که با همه این احوال، خلیفه باز هم در بند تأمین هزینههای شکوه و تجمل دربار و خدمت گزاران و محافظان خود بود که شمار آنان به چند هزار نفر میرسید. همین دشواری ها سبب شد که پرداخت ماهانه سربازان عقب بیفتد و شورش هایی صورت بگیرد که تعداد آنها در پایتخت در نیمه دوم خلافت مقتدر رو به افزایش گذاشته بود. یکی از این شورش ها در محرم 317 ق / مارس 929 م، به خلع موقت خلیفه انجامید. سه سال بعد امیر مؤنس، پس از آن که در شورش 317 ق / 929 م نقش مبهمی داشت، آشکارا بر ضد مقتدر، طغیان کرد و خلیفه در رأس سپاهیانی که نسبت به او وفادار مانده بودند، از پایتخت خارج شد؛ اما در جنگی که پس از این خروج از پایتخت رخ داد، به قتل رسید.