تاریخچه ی:
معلومات فطری
تفاوت با نگارش: 1
| در ناحیه دریافتها و شناختها این مسأله هست که آیا انسان دارای یک سلسله معلومات فطری- یعنی معلومات غیر اکتسابی- هست یا خیر؟ | | در ناحیه دریافتها و شناختها این مسأله هست که آیا انسان دارای یک سلسله معلومات فطری- یعنی معلومات غیر اکتسابی- هست یا خیر؟ |
| ما الان هزارها تصور و تصدیق در ذهن خودمان داریم که بدون شک اکثریت قریب به اتفاق اینها اکتسابی است. | | ما الان هزارها تصور و تصدیق در ذهن خودمان داریم که بدون شک اکثریت قریب به اتفاق اینها اکتسابی است. |
| از این آیه قرآن که در سوره مبارکه نحل است: «وَالله ُاَخرَجَکُم مِن بُطُونِ اُمَّهاتِکُم لاتَعلَمُونَ شَیئاً وَ جَعَلَ لَکُمُ السَّمعَ وَ الاَبصارَ وَ الاَفئِدَةَ لَعَلَّکُم تَشکُرُونَ» (نحل/78) | | از این آیه قرآن که در سوره مبارکه نحل است: «وَالله ُاَخرَجَکُم مِن بُطُونِ اُمَّهاتِکُم لاتَعلَمُونَ شَیئاً وَ جَعَلَ لَکُمُ السَّمعَ وَ الاَبصارَ وَ الاَفئِدَةَ لَعَلَّکُم تَشکُرُونَ» (نحل/78) |
| بعضی خواستهاند استنباط کنند که همه معلومات انسان اکتسابی است و معلومات فطری در کار نیست. ظاهر آیه این است که وقتی خدا شما را از شکم مادرانتان بیرون آورد هیچ چیز نمیدانستید، یعنی لوح ضمیر شما صاف و پاک بود و هیچ نقشی در آن نبود؛ چشم و گوش به شما داده شد که مسلماً به عنوان نمونهای از حواس است و منحصر به چشم و گوش نیست- و دل به شما داده شد که مقصود مایه تفکر است؛ یعنی در لوح ضمیر شما چیزی نوشته نشده بود، با قلم حواس و با قلم دل و عقل است که روی این لوح صاف چیزهایی نوشته می شود. این یک نظریه است. | | بعضی خواستهاند استنباط کنند که همه معلومات انسان اکتسابی است و معلومات فطری در کار نیست. ظاهر آیه این است که وقتی خدا شما را از شکم مادرانتان بیرون آورد هیچ چیز نمیدانستید، یعنی لوح ضمیر شما صاف و پاک بود و هیچ نقشی در آن نبود؛ چشم و گوش به شما داده شد که مسلماً به عنوان نمونهای از حواس است و منحصر به چشم و گوش نیست- و دل به شما داده شد که مقصود مایه تفکر است؛ یعنی در لوح ضمیر شما چیزی نوشته نشده بود، با قلم حواس و با قلم دل و عقل است که روی این لوح صاف چیزهایی نوشته می شود. این یک نظریه است. |
| + | نظر منکرین و نتیجه آن |
| + | آنهایی که به طور کلی منکر فطریات هستند میگویند که فکر انسان یک |
| + | سلسله اصول ثابت که لازمه طرز کار کردن عقل نه لازمه ساختمان عقل آنطور که |
| + | کانت میگوید باشد ندارد . |
| + | مثلا در باب اصول فکر از جمله میگفتند که " تناقض - یعنی جمع میان دو |
| + | نقیض - محال است " ، یعنی یک شیء محال است در آن واحد ، در واقع و |
| + | نفس الامر ، هم باشد و هم نباشد ، بدین معنی که یک فکر و نظریه ، محال |
| + | است که در آن واحد ، هم مطابق با واقع باشد و هم مطابق با واقع نباشد ( |
| + | 1 ) . یا میگفتند " دو شیء متساوی با شیء سوم خودشان با یکدیگر متساوی |
| + | هستند " ، " کل از جزء بزرگتر است " ، " ترجح بلامرجح محال است " و |
| + | غیره . " ترجح بلامرجح محال است " یعنی اینکه اگر دو امکان مخالف |
| + | یکدیگر در برابر یک شیء وجود داشته باشند و نسبت این شیء با هر دو |
| + | امکان متساوی باشد ، چربیدن این شیء به یک طرف نیازمند به یک عامل |
| + | خارجی است ، اگر عامل خارجی دخالت نکند ترجیح پیدا کردن یک طرف بر |
| + | طرف دیگر محال است . |
| + | در مقام مثال اینطور میگوییم : فرض کنیم دو کفه یک ترازوی بسیار دقیق |
| + | و حساس به حال تعادل ایستادهاند ( 2 ) . اگر هیچ |
| + | عاملی دخالت نکند - حال آن عامل میخواهد حرکت هوا باشد و یا وزنهای |
| + | باشد که در یکی از کفهها میگذارند و یا ضربهای باشد که به یکی از کفهها |
| + | وارد میشود و یا نیروی مغناطیس باشد و یا اراده یک انسان قوی الاراده که |
| + | با اراده خودش میتواند در طبیعت اثر بگذارد و غیره - ( 1 ) و در عین |
| + | حال این کفه بخواهد پایین یا بالا برود ، عقل میگوید که این امر محال است |
| + | . |
| + | از این نوع مثالها باز هم وجود دارد . مثلا ممکن نیست یک شیء مکانی در |
| + | آن واحد دو مکان را اشغال کند و قهرا نقطه مقابلش هم هست ، یعنی دو شیء |
| + | مکانی در آن واحد نمیتوانند یک مکان را اشغال کنند . |
| + | اینها چیزهایی است که نمیشود برای آنها دلیل آورد ولی نه به این معنا |
| + | که اینها مجهولاتی است که نمیدانیم آیا چنین چیزی هست یا نه . |
| + | برای یک چیزهایی نمیشود دلیل آورد و ما هم نمیدانیم آنطور هست یا نه |
| + | . مثلا راجع به ابعاد عالم که آیا متناهی است یا نامتناهی ، ممکن است |
| + | کسی بگوید من نمی دانم متناهی است یا نامتناهی ، چون نمیتوان برای آن |
| + | دلیل آورد . یا مثال معروفی که میزنند : اگر کسی بگوید همه اشیاء دارند |
| + | به یک نسبت بزرگ میشوند ، چنانچه دیگری در جواب او بگوید اگر من دارم |
| + | بزرگ میشوم پس چطور قبلا صد و هفتاد سانتیمتر بودم و حال که اندازه میگیرم مثلا صد و هشتاد سانتیمتر نیستم ؟ او میگوید متر هم به نسبت تو |
| + | بزرگ شده است . این سخن را [ که همه اشیاء به یک نسبت دارند بزرگ |
| + | میشوند ] با دلیل نمیتوان رد کرد . |
| + | همچنین اگر کسی عکس قضیه را گفت ، ادعا کرد که همه اشیاء به نسبت |
| + | واحد دارند کوچک میشوند ، این را نیز نه میشود نفی کرد و نه اثبات ، و |
| + | برای انسان به صورت یک مجهول باقی میماند . |
| + | اما این سخن که " این جسم در آن واحد دو مکان را اشغال کرده است " |
| + | نمیشود برای آن دلیل آورد ، نه اینکه به صورت یک مجهول باقی مانده است |
| + | . قطعا چنین چیزی دروغ است یعنی محال است . |
| + | آنهایی که قائل به اصول تفکر فطری هستند ناچار این اصول اصلی تفکرات |
| + | را لا یتغیر و غیر قابل خطا و اشتباه میدانند ، میگویند اینجا که هستیم |
| + | این اصل درست است و اگر ما را از اینجا به یک شرایط و محیط دیگر ( مثلا |
| + | به یک کره دیگر ) ببرند آنجا هم مطلب همینطور است . |
| + | مطالب دیگری وجود دارد که اگر چه بدیهی نیست و نزدیک بدیهی است اما |
| + | از همین قبیل است ، مثل " 4 = 2 x 2 " . در دنیا " 4 = 2 x 2 " است |
| + | و در آخرت هم " 4 = 2 x 2 " است . در این عصر " 4 = 2 x 2 " است و |
| + | در وقتی هم که کره زمین ملتهب بوده " 4 = 2 x 2 " بوده است . اگر |
| + | میلیاردها سال دیگر هم از عمر عالم بگذرد باز " 4 = 2 x 2 " است . |
| + | اگر ما به چنین اصول فطری برای تفکر قائل شویم میتوانیم برای فروع ، |
| + | ارزش قائل باشیم ، چون فروع بر همین اصول بنا شده است . |
| + | حال ممکن است کسی بگوید خود این اصول هم اکتسابی است به این معنا که |
| + | یک عاملی سبب شده که [ ما این اصول را بدیهی تلقی کنیم ] و وضع آن عامل |
| + | اقتضا میکند که ما اینطور فکر کنیم . ما مثل آینهای هستیم که در مقابل |
| + | صورتهایی قرار گرفتهایم ، چون فعلا در مقابل آن صورتها هستیم و همیشه هم |
| + | در مقابل آن صورتها بودهایم و اکنون آنها را میبینیم [ اینطور فکر میکنیم |
| + | ] . اگر آنها را از مقابل ما بردارند و چیز دیگری بگذارند عکس مطلب را |
| + | میبینیم . الان میگوییم کل از جزء بزرگتر است . این شرایط محیط است که |
| + | اقتضا کرده اینطور بگوییم ، اگر محیط عوض شود ممکن است عکسش را فکر |
| + | کنیم و بگوییم جزء از کلش بزرگتر است ( من فعلا فقط میخواهم بگویم نتیجه |
| + | چه میشود ) . اگر ما اصول فطری تفکرات را منکر باشیم برای هیچ دریافتی و |
| + | هیچ علمی ، ارزشی باقی نمیماند . تمام ریاضیات بر اساس یک سلسله اصول |
| + | متعارفه است . طبق نظر اینها خود این اصول متعارفه ، اعتباری ندارد و |
| + | مثلا مربوط به ساختمان مخصوص مغز ماست . بنابراین اگر مغز ما را جور |
| + | دیگری بسازند ما هم جور دیگری میگوییم . [ این اصول ] مربوط به این است |
| + | که ما در زمین زندگی میکنیم ، اگر در مریخ زندگی کنیم جور دیگری فکر |
| + | میکنیم . قهرا طبق این نظریه هیچ فلسفهای اعتبار ندارد . پس ما این |
| + | نتیجه را عجالتا میگیر یم . حال نمیخواهم این نتیجه را اثبات کنم . |
| + | آن کسانی که منکر اصول اولیه فکر هستند قدر مسلم نمیتوانند یک جهان |
| + | بینی داشته باشند ، یک فلسفهای داشته باشند که به طور جزم حکم کنند که |
| + | ما جهان را شناختیم و مطلب همین است . |
| + | از قضا این جور هم هست ، یعنی خودشان متوجه نشدند . داستان اینها |
| + | داستان آن آدمی است که بالای شاخه درختی نشسته بود و زیر پای خودش را |
| + | اره میکرد و خودش متوجه نبود که این کار سبب میشود خودش سقوط کند . |
| + | فلسفههای ماتریالیستی چارهای ندارند جز اینکه حسی محض باشند و اگر حسی |
| + | محض باشند چارهای ندارند جز اینکه تمام اندیشهها را محصول عوامل خاص |
| + | بیرونی بدانند ، و بنابراین برای تفکر ، اصول مسلم و قطعی و اولیه |
| + | لایتخلف قائل نیستند ، یعنی همه حرفها و همه شاخهها که ما میگوییم بر این |
| + | پایههای بی اعتبار گذاشته شده است ، پس خود این فلسفه هم که بر این |
| + | به یک فلسفه - مثلا ماتریالیسم دیالکتیک - قائل هستیم و جهان جز ماده |
| + | چیزی نیست ، [ باید به اینها گفت ] خود همین نیز فکری است که هیچ |
| + | اعتبار ندارد قطع نظر از ایرادهای دیگری که کسی بخواهد به محتوایش بگیرد |
| + | ، زیرا این مبنایی که برایش ساختهاید مبنا نیست ، یعنی تو در حکم همان |
| + | شخصی هستی که روی شاخه درخت نشسته و زیر پای خود را میبرد . زیر پای |
| + | خودت را قبلا بریدهای یا مشغول بریدنش هستی ، دیگر نمیتوانی آنجا بایستی |
| + | ، و خودت از آنجا سقوط کردهای . |
| + | منبع : کتاب فطرت |
| + | نویسنده : شهید مرتضی مطهری |
| + | صفحه :47و54 |
| + | ببینید : |
| + | ((معلومات فطری (نظریه افلاطون) )) |
| + | ((معلومات فطری (نظریه حکمای اسلامی) )) |