منو
 کاربر Online
966 کاربر online
تاریخچه ی: معجزه پیامبر در خانه جابر بن عبدالله




جابربن عبدالله انصاری می گوید در جنگ ((جنگ خندق و قتل قهرمان کفار|خندق)) همانطور که من و چند نفر دیگر مشغول کندن قستمی از خندق بودیم به صخره بزرگی رسیدیم که شکستن آن ممکن نبود و کلنگها در آن اثر نمی کرد.

دوستان مرا خدمت رسول الله فرستادند، من آمدم دیدم ((حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله|رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم)) از شدت گرسنگی سنگ برشکم مبارک بسته اند و از شدت خستگی به پشت خوابیده اند عرض کردم به سنگ بزرگی رسیده ایم حضرت فوراً بلند شدند و کمی آب روی صخره پاشیدند و سپس با کلنگ یک ضربه در وسط آن زدند، برقی درخشان از آن جهید. . . و سپس ضربه دوم را زدند و برق دیگری جهید . . . و با ضربه سوم، صخره عظیم شکست.

جابرمی گوید: ;ما درمنزل یک من جو و یک گوسفند داشتیم، رفتم و به اهل بیتم گفتم من رسول خدارا دیدم که از شدت گرسنگی سنگ برشکم مبارک خود بسته بود این گوسفند را سر ببر و غذای درست کن و جوها را نان بپز تا من رسول خدا را برای ناهار دعوت کنم، بعد آمدم خدمت رسول خدا و حضرت را دعوت کردم، رسول خدا فرمود باهر کس که دوست دارم بیایم یا به تنهائی؟

جابر می گوید خجالت کشیدم بگویم به تنهائی خیال کردم حضرت مقصودشان ((علی علیه السلام)) است و می خواهند ایشان را هم همراه خود بیاورند؛ لذا عرض کردم، بله هر کس که دوست دارید تشریف بیاورید.

بعد آمدم خانه و به اهل بیتم کمک کردم تا غذا آماده شد رفتم به رسول خدا خبر دادم که تشریف بیاورند که یک مرتبه رسول الله بالای خندق ایستادند و با صدای بسیار بلند فرمودند ای معشر مسلمین دعوت جابر را به ناهار اجابت کنید جمیع مهاجرین و انصار از خندق بیرون آمدند و همراه رسول خدا به راه افتادند و رسول خدا به هر کس در راه می رسید می فرمود دعوت جابر را اجابت کنید.

جابر میگوید:من دویدم به خانه و به عیالم گفتم رسول خدا جمیع مسلمانها را به خانه ما دعوت کردند.

عیالم گفت: آیا به رسول خدا گفته ای ما چقدر غذا درست کرده ایم؟

گفتم: بله، عیالم مرا دل تسلی داد و گفت حضرت خودشان بهتر می دانند که چه می کنند.

مسلمانها رسیدند و رسول خدا خودشان و امیرالمومنین وارد شدند و دستور دادند مسلمانها خارج از منزل بنشیند سپس رسول خدا نگاهی به تنور نان و نگاهی به دیگ غذا کردند و به عیالم فرمودند تو از تنور نان بده، حضرت با امیرالمومنین نانها را در کاسه بزرگی خورد می کردند و ده نفر- ده نفر می آمدند و غذایشان را می گرفتند و به من می فرموند: ای جابر کِتف گوسفند بده.

جابر می گوید: عیالم هر چه نان درمی آورد باز وقتی برسر تنور می رفت میدید جای آن نان دیگری است من هم تا سه کتف از دیگ درآوردم،باز رسول خدا فرمود: کتف بده .

گفتم :یا رسول الله مگر یک گوسفند چند کتف دارد من تا به حال به جای دو کتف که یک گوسفند دارد سه تا داده ام.

رسول خدا فرمود: اگر ساکت بودی همه کتف می خوردند.

به هرحال همگی مسلمین از آن غذا خوردند و سیر شدند ولی تنور همچنان پر از نان بود و دیگ پر از غذا و ما چندین روز از آن می خوردیم.

منابع:

بحار الانوار، ج 18، ص 32.

تاریخ شماره نسخه کاربر توضیح اقدام
 سه شنبه 04 اسفند 1383 [14:47 ]   3   امیرمهدی حقیقت      جاری 
 سه شنبه 20 بهمن 1383 [06:10 ]   2   شکوفه رنجبری      v  c  d  s 
 یکشنبه 14 تیر 1383 [08:39 ]   1   مینا ورمزیار      v  c  d  s 


ارسال توضیح جدید
الزامی
big grin confused جالب cry eek evil فریاد اخم خبر lol عصبانی mr green خنثی سوال razz redface rolleyes غمگین smile surprised twisted چشمک arrow



از پیوند [http://www.foo.com] یا [http://www.foo.com|شرح] برای پیوندها.
برچسب های HTML در داخل توضیحات مجاز نیستند و تمام نوشته ها ی بین علامت های > و < حذف خواهند شد..