کم کم خورشید غروب کرد و شب همه جا را فرا گرفت. چون پاسی از شب گذشت و چشمهای مردم را خواب ربود،
علی خواست بدن
زهرا را غسل دهد. و چه کسی سزاوارتر از شوهر داغدیدهاش علی بود.
امام صادق علیه السلام فرمود:« فاطمه صدیقه بود و صدیقه را جز صدیق غسل نمیدهد.»
فاطمه علیهاسلام هم به
اسماء وصیت کرده بود که« وقتی علی علیه السلام مرا غسل میدهد، تو او را کمک کن.»
در این مراسم هیچکس جز فرزندان فاطمه و
فضه و اسماء حضور نداشتند.
امیرالمؤمنین در روایتی آن شب را چنین توصیف فرموده:« من فاطمهام را همان طور که سفارش کرده بود، از روی پیراهن غسل دادم. به خدا قسم فاطمهی من پاک و طاهر و مطهر بود. او را از بقیه حنوط
رسول خدا حنوط کردم و در کفن پیچیدم.
وقتی خواستم برای آخرین بار با زهرا وداع کنم و گرههای کفن را ببندم، صدا زدم:« ای
ام کلثوم ! ای
زینب ! ای
سکینه ! ای فضه! ای
حسن ! ای
حسین! بیایید با مادرتان وداع کنید! بیایید و از مادرتان توشه برگیرید که آخرین لحظات است، لحظههای فراق و جدایی، و دیگر مادرتان را نخواهید دید مگر در بهشت.»
حسن و حسین جلو آمدند و فریاد زدند:« وای که دیگر حسرت و غم از ما دور نمیشود؛ حسرت همیشگی از دست دادن جد و فقدان مادرمان. مادر جان، وقتی که جدمان محمد مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم را ملاقات کردی، سلام ما را به او برسان و بگو ما بعد از تو یتیم شدیم.»
خدا را شاهد میگیرم که در این هنگام فاطمه علیهاسلام آهی از دل برکشید و دستهای خود را باز کرد و آن دو را به سینهاش چسباند. ناگهان شنیدم هاتفی از آسمان ندا کرد:«یا اباالحسن، دو فرزندت را بردار که به خدا قسم، آنها
ملائکه آسمان را به گریه انداختند. زهرا حبیبه خداست و خدای تعالی به آمدن زهرا مشتاق است.»
من حسنین را از روی سینه زهرا برداشتم و بندهای کفن را بستم و با دنیایی حسرت و اندوه گفتم:« ای زهرا، فراق تو بزرگترین غم و وحشتزاترین عزاست و من برای همیشه در عزای تو میگریم و نوحه میسرایم.»
منابع:
بحار الانوار، ج 43، ص 179.
مراجعه شود به:
شهادت فاطمه علیهاسلام