تاریخچه ی:
محمد بن ملکشاه سلجوقی
V{maketoc}
!محمد بن ملکشاه سلجوقی
«511 - 498 ق / آوریل1118 -1105 م»
با مرگ برکیارق، امارت کودک چهار سالهاش دیری نپایید و عموی او، محمد بن ملکشاه که پس از سه سال نبرد با برکیارق، طی توافقی، امارت آذربایجان، ((اران)) و ((ارمنستان)) را داشت، قلمرو برادر را ضمیمه متصرفات خویش ساخت و خود را سلطان محمد خواند. لقب او «غیاث الدنیا و الدین ابو شجاع محمد بن ملکشاه قسیم امیر المؤمنین» بود. سلطان محمد در هجدهم شعبان 474 ق / 21 ژانویه 1082 م دیده به جهان گشود و به هنگام مرگ برادر 24 ساله بود. در آغاز پادشاهی خویش برای از میان برداشتن دو تن از غلامان برکیارق - صدقه و ایّاز - رهسپار ((بغداد)) شد و در جنگی که روی داد صدقه را در میدان جنگ به قتل رساند و ایاز را اسیر و سیاست کرد. سپس برادر دیگر خود را به نام(( احمد سنجر ))که با او از یک مادر بود، از جانب خویش حکومت خراسان داد و در واقع حکومت احمد یازده ساله را که از سال 490 ق / 1097 م امارت خراسان داشت، تأیید و تثبیت نمود.
!فتنه ((اسماعیلیه)) در عهد محمد بن ملکشاه
از جمله حوادث مهم دوران محمد بن ملکشاه، فتنه اسماعیلی شاهدژ ((اصفهان)) بود. هنگامی که برکیارق و محمد در کشمکش و جنگ بودند، اسماعیلیان از فرصت سود جسته، با فرستادن داعیان و مبلغان به شهرهای گوناگون، دعوت خود را آشکار میساختند؛ کار آنها به زودی بالا گرفت و گروه زیادی از مردمان به آیین اسماعیلیه گرویدند. در اصفهان ادیبی به نام عبدالملک عطاش، نخست خود را شیعه دوازده امامی شناساند، اما چندی بعد، باورهای(( شیعه)) هفت امامی و باطنیه را آشکار نمود. علمای اصفهان به کار او فراه گرفتند و بر وی شوریدند. عبدالملک از شهر گریخته به ری رفت و به ((حسن صباح)) که کیش اسماعیلی داشت، پیوست.
!فتنه شاهدژ
از زمان سلطان ملکشاه، به منظور نگهداری گنجینهها و خزانه شاهی، نزدیک اصفهان دژی استوار بنا نهادند که به ((قلعه دژ ))و بعدها به شاهدژ مشهور شد. در این دژ گروهی از دختران سرای پادشاهی و بستگان پادشاه میزیستند. احمد بن عبدالملک عطاش به عنوان آموزگار کودکان، به آن دژ رفت و آمد داشت و هر بار که از اصفهان میآمد برای ساکنان دژ، جامههای گرانبها میخرید. نگهبانان دژ از ((دیلمیان)) بودند که عبدالملک، به تدریج با آنها بنا دوستی نهاد و اندک اندک، نگهبانان را با اصول و فروع کیش اسماعیلی آشنا و علاقمند ساخت. چندی نگذشت که آن گروه به کیش اسماعیلی گرویدند و عبدالملک را به فرمانروایی دژ برگزیدند. پس از آن در نزدیکی دژ، در جایی به نام دشت گور، مردم را به کیش اسماعیلی دعوت میکردند و هر شب گروهی از اهالی ((اصفهان)) به آن دشت آمده به سخنان داعیان گوش میسپردند. رفته رفته، سی هزار تن از اهالی اصفهان به مذهب اسماعیلی پیوستند و به ستم و آزار مسلمانان دست زدند، جنایتهای این طرفداران متعصب اسماعیلی و کشتاری که از مردمان عادی میکردند، توسط مورخان ثبت شده است. از جمله صاحب تاریخ گزیده مینویسد: «مردی پیر و نابینا که او را علوی مدنی میگفتند در اصفهان آخر کوچه تاریک بن بست خانهای داشت. شب هنگام سر کوچه میایستاد و دعا میکرد تا کسی او را به در خانهاش برساند و مردم هم برای خشنودی خدا، او را به خانهاش میبردند. همین که به دروازه خانه میرسیدند، گروهی از آن خانه بیرون آمده آن کس را میربودند و با شکنجه او را میکشتند تا خلقی را بدین صورت از بین بردند. / تاریخ گزیده ص 445».
پس از آن که احوال اینان توسط یک زن فاش شد، مردمی که در جستجوی بستگان مفقود شده خود بودند، ردی بدان خانه نهادند. علوی کور و همسرش و برخی از خونخواران گرفتند و با جستجو در خانه، سردابها و چاهها دیدند که انباشته از جنازه مردمان بود و حتی برخی را به دیوارها مصلوب کرده و کشته بودند. آشکار شد که رافضیان و باطنیان به هر صورت که فرصتی به دست میآوردند، مسلمانان را میکشتند و این جنایت را برای خود پاداشی نیکو میپنداشتند. مردم نیز علوی کور و همسرش و سردمداران این جنایت را با رسوایی تمام کشتند.
!کوشش ملکشاه در باز پس گیری شاهدژ
در هر حال، ((احمد بن عبدالملک عطاش ))در دژ شاهی اسلحه و مهمات و آذوقه فراوان گرد آورده بود تا در موقع لزوم بتواند در برابر سپاهیان سلجوق پایداری کند. سلطان پس از سیاست کردن صدقه و ایاز به اصفهان آمد و شاهدژ را در محاصره خود درآورد. اما این محاصره طولانی شد و چند سال به درازا کشید.
از جمله طولانی شدن این محاصره، همدستی وزیر شاه، سعدالملک آبی با عطاش بود که با وجود انذار بزرگان دین، سلطان از قبول این ادعا خودداری میکرد، تا آن که سعدالملک به فکر از میان بردن سلطان افتاد، اما پیش از اقدام، توطئهاش فاش و توسط سلطان به قتل رسید. چند روز بعد هم، شاهدژ سقوط کرد و عبدالملک عطاش به اسارت سلطان افتاد. عبدالملک را دست بسته بر اشتری نشاندند و به اصفهان برده در کوچه و بازار گرداندند و انبوه جمعیت از زن و مرد و کودک او را سنگباران کردند. هفت شبانه روز به دیوار آویخته بود و تیر بارانش میکردند تا آن که به دستور شاه جسدش را پایین آورده و سوزاندند. محمد بن ملکشاه پس از فرو نشاندن فتنه عطاش، به محاصره ((الموت)) پرداخت، اما نتیجهای از آن به دست نیاورد «503 ق / 1109 م». در اواخر عمر نیز لشکر به شام برد و با صلیبیهای آن دیار به جنگ پرداخت، اما شکست خورده به اصفهان بازگشت «509 ق / 1115 م». دو سال پس از این لشکرکشی در سن 37 سالگی در ذی الحجه 511 ق / آوریل 1118 م دیده از جهان فرو بست.
مورخان سلطان محمد بن ملکشاه را فرمانروایی شجاع و عادل و مدبر دانستهاند. ابن خلکان او را - رجل ملوک سلاجقه - مرد پادشاهان سلجوقی نامیده است. پس از مرگ وی، سلطنت سلاجقه به برادرش سلطان سنجر رسید.