تاریخچه ی:
محاجه امام علی علیه السلام با ابوبکر درباره فدک
تفاوت با نگارش: 3
| ((حضرت امام جعفر صادق علیه السلام|امام صادق علیه السلام)) فرمود: | | ((حضرت امام جعفر صادق علیه السلام|امام صادق علیه السلام)) فرمود: |
- | بعد از آنکه ((ابوبکر|ابوبکر)) ((حضرت زهرا و فدک|فدک)) را گرفت ((حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام|امیرالمؤمنین علیه السلام)) به او فرمود:«چرا فاطمه را از میراث رسول الله محروم کردی و حال آنکه فدک در زمان خود رسول خدا جزو املاک فاطمه بود؟» ابوبکر گفت:«فدک غنیمت اسلام و متعلق به همه مسلمین است. اگر فاطمه شاهد بیاورد که رسول الله آن را به او داده قبول است و الا حقی ندارد.» |
+ | بعد از آنکه ((ابوبکر|ابوبکر)) ((حضرت زهرا و فدک|فدک)) را گرفت ((حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام|امیرالمؤمنین علیه السلام)) به او فرمود: ===چرا فاطمه را از میراث رسول الله محروم کردی و حال آنکه فدک در زمان خود رسول خدا جزو املاک فاطمه بود؟ === __ابوبکر گفت:__ ===«فدک غنیمت اسلام و متعلق به همه مسلمین است. اگر فاطمه شاهد بیاورد که رسول الله آن را به او داده قبول است و الا حقی ندارد.» ===
|
| امیرالمؤمنین فرمود:«ای ابوبکر، آیا بر خلاف حکم خدا حکم میکنی؟» | | امیرالمؤمنین فرمود:«ای ابوبکر، آیا بر خلاف حکم خدا حکم میکنی؟» |
- | گفت:«نه.» فرمود:«اگر یکی از مسلمانها چیزی داشته باشد- مانند لباسی یا خانهای- و من ادعا کنم که متعلق به من است، از چه کسی دلیل و شاهد میخواهی؟» ابوبکر گفت:«از تو.» |
+ | ~~green:گفت:«نه.» ~~ فرمود:«اگر یکی از مسلمانها چیزی داشته باشد مانند لباسی یا خانهای و من ادعا کنم که متعلق به من است، از چه کسی دلیل و شاهد میخواهی؟» ~~green:ابوبکر گفت:«از تو.»~~ |
| امام فرمود:«پس چرا از فاطمه دلیل و شاهد خواستهای در صورتی که فدک متعلق به فاطمه بوده است؟ اگر مسلمانها حقی در آن دارند، آنها باید دلیل و شاهد بیاورند.» | | امام فرمود:«پس چرا از فاطمه دلیل و شاهد خواستهای در صورتی که فدک متعلق به فاطمه بوده است؟ اگر مسلمانها حقی در آن دارند، آنها باید دلیل و شاهد بیاورند.» |
| + | ''===ابوبکر که با جوابی منطقی روبرو شده بود، ساکت و متحیر ماند. ==='' |
- | ببکر ه با جوابی منطقی روبرو ش بود، ساکت و متحیر ماند.
عمر گفت:«ای علی! ما را رها کن! ما از پس دلائل تو برنمیآئیم. اگر شهود عادلی میآوری بیاور و الا فدک مال مسلمین است. نه تو در آن حق داری و نه فاطمه.» |
+ | __ر گت:__ «ای علی! ما را رها کن! ما از پس دلائل تو برنمیآئیم. اگر شهود عادلی میآوری بیاور و الا فدک مال مسلمین است. نه تو در آن حق داری و نه فاطمه.» |
| امیرالمومنین به ابوبکر فرمود:«ای ابوبکر آیا کتاب خدا را خواندهای؟» | | امیرالمومنین به ابوبکر فرمود:«ای ابوبکر آیا کتاب خدا را خواندهای؟» |
- | گفت:«بله.» فرمود:«بگو این آیه درباره ما نازل شده یا کسانی غیر از ما: انما یریدالله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا. (خداوند اراده کرده است که هرگونه رجس و پلیدی را از شما اهل بیت بزداید و شما را پاک گرداند.)» ابوبکر گفت:«درباره شما.» |
+ | ~~green:گفت:«بله.» ~~ فرمود:بگو این آیه درباره ما نازل شده یا کسانی غیر از ما: انما یریدالله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا. (خداوند اراده کرده است که هرگونه رجس و پلیدی را از شما اهل بیت بزداید و شما را پاک گرداند.) ~~green:ابوبکر گفت:«درباره شما.»~~ |
| امام فرمود:«اگر کسانی بیایند و شهادت بدهند که فاطمه، دختر رسول خدا، عمل زشتی انجام داده چه میکنی؟» | | امام فرمود:«اگر کسانی بیایند و شهادت بدهند که فاطمه، دختر رسول خدا، عمل زشتی انجام داده چه میکنی؟» |
- | ابوبکر گفت:«بر او حد جاری میکنم همان طور که بر سایر زنهای مسلمین حد می زنم.» |
+ | ~~green:ابوبکر گفت:«بر او حد جاری میکنم همان طور که بر سایر زنهای مسلمین حد می زنم.» ~~ |
| امیرالمؤمنین فرمود:«تو در این صورت کافر میشوی!» | | امیرالمؤمنین فرمود:«تو در این صورت کافر میشوی!» |
- | گفت:«چرا؟» |
+ | ~~green:گفت:«چرا؟»~~ |
| فرمود:«چون تو شهادت خدای تعالی را در پاکی و عصمت فاطمه زهرا رد کردهای و شهادت مردم را پذیرفتهای؛ همان طور که الان هم حکم خدا و رسولش را رد کردهای و شهادت یک شخص بیاباننشین را قبول کردهای، فدک را از او گرفتهای و گمان میکنی که غنیمت مسلمین است. | | فرمود:«چون تو شهادت خدای تعالی را در پاکی و عصمت فاطمه زهرا رد کردهای و شهادت مردم را پذیرفتهای؛ همان طور که الان هم حکم خدا و رسولش را رد کردهای و شهادت یک شخص بیاباننشین را قبول کردهای، فدک را از او گرفتهای و گمان میکنی که غنیمت مسلمین است. |
- | رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود:« مدعی باید دلیل بیاورد و تو سخن رسول خدا را رد کردهای!!» |
+ | ===رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود:« مدعی باید دلیل بیاورد و تو سخن رسول خدا را رد کردهای!!»=== |
| با این استدلال کوبنده دیگر کسی را یارای جواب نبود و مردم به همهمه افتادند و به یکدیگر نگاه تعجب میکردند. | | با این استدلال کوبنده دیگر کسی را یارای جواب نبود و مردم به همهمه افتادند و به یکدیگر نگاه تعجب میکردند. |
| بعضی گفتند:«به خدا قسم علی علیه السلام راست میگوید.» | | بعضی گفتند:«به خدا قسم علی علیه السلام راست میگوید.» |
| مجلس به هم خورد و امیرالمؤمنین به خانه برگشتند. | | مجلس به هم خورد و امیرالمؤمنین به خانه برگشتند. |
- | ابوبکر به عمر گفت:«دیدی امروز علی علیه السلام با ما چه کرد! به خدا اگر بخواهد چنین کند، خلافت ما را تباه میکند؛ چه کنیم؟!» |
+ | __ابوبکر به عمر گفت__: ~~green:دیدی امروز علی علیه السلام با ما چه کرد! به خدا اگر بخواهد چنین کند، خلافت ما را تباه میکند؛ چه کنیم؟! ~~ |
| عمر گفت:«نظر من این است که فرمان بدهی تا او را بکشند.» | | عمر گفت:«نظر من این است که فرمان بدهی تا او را بکشند.» |
| ابوبکر گفت:« چه کسی میتواند او را بکشد؟» | | ابوبکر گفت:« چه کسی میتواند او را بکشد؟» |
| عمر گفت:«((خالد بن ولید مخزومی|خالدبن ولید)).» | | عمر گفت:«((خالد بن ولید مخزومی|خالدبن ولید)).» |
| رفتند و جریان را به خالد گفتند، او هم قبول کرد. | | رفتند و جریان را به خالد گفتند، او هم قبول کرد. |
- | ابوبکر گفت:«علی که به مسجد میآید، در موقع نماز در کنارش بنشین. وقتی سلام نماز را دادم، گردن علی علیه السلام را بزن.» |
+ | __ابوبکر گفت:__ ===علی که به مسجد میآید، در موقع نماز در کنارش بنشین. وقتی سلام نماز را دادم، گردن علی علیه السلام را بزن===. |
- | ((اسماء بنت عمیس|اسماء بنت عمیس ))- که در آن زمان همسر ابوبکر بود- جریان را به امیرالمؤمنین خبر داد. امام پیغام داد که خداوند مرا حفظ میکند. |
+ | ((اسماء بنت عمیس|اسماء بنت عمیس )) که در آن زمان همسر ابوبکر بود جریان را به امیرالمؤمنین خبر داد. امام پیغام داد که خداوند مرا حفظ میکند. |
| سپس به مسجد رفت. خالد کنار امام آمد و نماز شروع شد. | | سپس به مسجد رفت. خالد کنار امام آمد و نماز شروع شد. |
| همه به نماز ایستادند. همین که ابوبکر برای تشهد آخر نشست، از گفته خودش پشیمان شد و ترس او را گرفت. بنابراین همینطور نشسته بود و فکر میکرد و جرات نداشت سلام نماز را بگوید. | | همه به نماز ایستادند. همین که ابوبکر برای تشهد آخر نشست، از گفته خودش پشیمان شد و ترس او را گرفت. بنابراین همینطور نشسته بود و فکر میکرد و جرات نداشت سلام نماز را بگوید. |
- | مردم خیال کردند ابوبکر به اشتباه افتاده. ناگهان ابوبکر با صدای بلند گفت:«ای خالد آنچه را که گفتم انجام نده، السلام علیکم و رحمه الله و برکاته!» |
+ | مردم خیال کردند ابوبکر به اشتباه افتاده. ناگهان ابوبکر با صدای بلند گفت: ''===ای خالد آنچه را که گفتم انجام نده، السلام علیکم و رحمه الله و برکاته!=== '' /> |
| امیرالمؤمنین رو کرد به خالد و فرمود:« ابوبکر تو را به چه کاری امر کرده بود؟» | | امیرالمؤمنین رو کرد به خالد و فرمود:« ابوبکر تو را به چه کاری امر کرده بود؟» |
- | خالد گفت:«فرمان داده بود گردنت را بزنم.» |
+ | ~~green:خالد گفت:«فرمان داده بود گردنت را بزنم.»~~ |
| امام فرمود:«این کار را میکردی؟» | | امام فرمود:«این کار را میکردی؟» |
- | خالد گفت:«به خدا قسم اگر نگفته بود « انجام نده » تو را کشته بودم.» امام فرمود:«دروغ میگویی. به خدا اگر حکم الهی نبود، می فهمیدی که کدام دسته - من و شیعیانم ـ یا ابوبکر و پیروانش ـ ضعیفتریم.» بعد با دو انگشت مبارک، گلوی خالد را گرفت و فشار داد. خالد نعره بلندی کشید؛ به طوری که مردم ترسیدند. خالد قدرت حرف زدن نداشت. بالاخره ابوبکر دست به دامان ((عباس بن عبدالمطلب|عباس))، عموی امیرالمؤمنین، شد. عباس جلو آمد و شفاعت کرد. امیرالمومنین هم خالد را رها کرد. |
+ | ~~green:خالد گفت:به خدا قسم اگر نگفته بود « انجام نده » تو را کشته بودم. ~~ امام فرمود:«دروغ میگویی. به خدا اگر حکم الهی نبود، می فهمیدی که کدام دسته- من و شیعیانمـ یا ابوبکر و پیروانش ضعیفتریم.» ===بعد با دو انگشت مبارک، گلوی خالد را گرفت و فشار داد. خالد نعره بلندی کشید؛ به طوری که مردم ترسیدند. خالد قدرت حرف زدن نداشت. بالاخره ابوبکر دست به دامان ((عباس بن عبدالمطلب|عباس))، عموی امیرالمؤمنین، شد. عباس جلو آمد و شفاعت کرد. امیرالمومنین هم خالد را رها کرد. === |
| منابع: | | منابع: |
| بحارالانوار، ج 29، ص 128 و 127 و 199. | | بحارالانوار، ج 29، ص 128 و 127 و 199. |
| مراجعه شود به: | | مراجعه شود به: |
| ((حضرت زهرا و فدک)) | | ((حضرت زهرا و فدک)) |