تاریخچه ی:
محاجه امام علی علیه السلام با ابوبکر درباره فدک
تفاوت با نگارش: 1
- | ((حضرت امام جعفر صادق علیه السلام|امام صادق علیه السلام)) فرمود: بعد از آنکه ((ابوبکر|ابوبکر))، ((حضرت زهرا و فدک|فدک)) را غصب ر ((حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام|امیرالمؤمنین علیه السلام)) به ابوبکر فرمودند: چرا فاطمه را از میراث رسول الله من کردی و حال آنکه فاطمه فدک را در زمان خود رسول خدا ر که بود؟ ابوبکر گفت: فدک، غنیمت و متعلق به همه مسلمین است، اگر فاطمه شاهد بیاورد که رسول الله آن را به او داده قبول است والا حقی ندارد. |
+ | ((حضرت امام جعفر صادق علیه السلام|امام صادق علیه السلام)) فرمود: بعد از آنکه ((ابوبکر|ابوبکر)) ((حضرت زهرا و فدک|فدک)) را رف ((حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام|امیرالمؤمنین علیه السلام)) به او فرمود: />===چرا فاطمه را از میراث رسول الله مروم کردی و حال آنکه فدک در زمان خود رسول خدا املاک فمه بود؟ === __ابوبکر گفت:__ />===«فدک غنیمت اسلام و متعلق به همه مسلمین است. اگر فاطمه شاهد بیاورد که رسول الله آن را به او داده قبول است و الا حقی ندارد.» === |
- | امیرالمؤمنین فرمودند: ای ابوبکر آیا ر بین ما به خلاف حکم خدا، حکم میکنی؟ گفت: نه. حضرت فرمود: اگر در دست یکی از مسلمانها چیزی اش که ن تصرف میکند- مانند لباسی که پوشیده یا خانهای که سکونت دارد- و من ادعا کنم که آ چی م من است از چه کسی یه و شاهد میخواهی؟ ابوبکر گفت: از تو. ضر فرمود: پس چرا از فاطمه یه خواستهای در صورتی که فدک در ت فاطمه بوده است؟ اگر مسلمانها ا در آن ی هت، آنها باید امه بیه کنند. ابوبکر که با جوابی دندانشکن و استدلالی منطقی روبرو شده بود، ساکت و متحیر ماند. |
+ | امیرالمؤمنین فرمود:«ای ابوبکر، آیا ر خلاف حکم خدا حکم میکنی؟» ~~green:گفت:«نه.» ~~ فرمود:«اگر یکی از مسلمانها چیزی اشه د مانند لباسی یا خانهای و من ادعا کنم که لق من است، از چه کسی لی و شاهد میخواهی؟» ~~green:ابوبکر گفت:«از تو.»~~ مم فرمود:«پس چرا از فاطمه لی و شاهد خواستهای در صورتی که فدک متلق فاطمه بوده است؟ اگر مسلمانها قی در آن ار، آنها باید یل و شاهد بیارند.» ''===ابوبکر که با جوابی منطقی روبرو شده بود، ساکت و متحیر ماند. ==='' |
- | عمر گفت: ای علی! ما را رها کن، ما از پس دلائل تو برنمیآئیم، اگر شهود عادلی میآوری بیاور و الا فدک مال مسلمین است، نه تو در آن حق داری و نه فاطمه. امیرالمومنین رو به ابوبکر کرده، فرمود: ای ابوبکر آیا کتاب خدا را خواندهای؟ گفت: بله. حضرت فرمود: بگو ببینم این آیه درباره ما نازل شده یا غیر ما: انما یریدالله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا. (ترجمه آیه:خداوند اراده نموده است که هرگونه رجس وپلیدی را از شما اهلبیت زدوده وشما را پاک گرداند) ابوبکر گفت:درباره شما. رت فرمود: اگر هوی مند و شهادت ادند بر اینکه فاطمه دختر رسول خدا عمل زشتی انجام داده چه میکنی؟ ابوبکر گفت: بر او حد جاری میکنم همان طور که بر سایر زنهای مسلمین حد میزنم! امیرالمؤمنین فرمود: تو که در این صورت کافر میشوی! گفت: چرا؟ حضرت فرمود: چون تو شهادت خدایتعالی را در طات فاطمه زهرا رد کردهای و شهادت مردم را پذیرفتهای؛ همان طور که الان هم حکم خدا و رسولش را رد کردهای و شهادت یک شخص بیاباننشین بیشخصیت را قبول کرده، فدک را از او گرفتهای و خیا میکنی که آن غنیمت مسلمین است.
رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: مدعی باید یه بیاورد و تو ول رسول خدا را رد کردهای!! با این استدلال کوبنده دیگر کسی را یارای جواب نبود و مردم به همهمه افتادند و به یکدیگر نگاه تعجب میکردند. بعضی هم میگفتند: به خدا قسم علی علیه السلام راست میگوید. |
+ | __عمر گفت:__ />«ای علی! ما را رها کن! ما از پس دلائل تو برنمیآئیم. اگر شهود عادلی میآوری بیاور و الا فدک مال مسلمین است. نه تو در آن حق داری و نه فاطمه.» امیرالمومنین به ابوبکر فرمود:«ای ابوبکر آیا کتاب خدا را خواندهای؟» ~~green:گفت:«بله.» ~~ فرمود:بگو این آیه درباره ما نازل شده یا کسانی غیر از ما: انما یریدالله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا. (خداوند اراده کرده است که هرگونه رجس و پلیدی را از شما اهل بیت بزداید و شما را پاک گرداند.) ~~green:ابوبکر گفت:«درباره شما.»~~ مم فرمود:«اگر کنی ییند و شهادت دهند که فاطمه، دختر رسول خدا، عمل زشتی انجام داده چه میکنی؟» ~~green:ابوبکر گفت:«بر او حد جاری میکنم همان طور که بر سایر زنهای مسلمین حد می زنم.» ~~ امیرالمؤمنین فرمود:«تو در این صورت کافر میشوی!» ~~green:گفت:«چرا؟»~~ فرمود:«چون تو شهادت خدای تعالی را در اکی و صمت فاطمه زهرا رد کردهای و شهادت مردم را پذیرفتهای؛ همان طور که الان هم حکم خدا و رسولش را رد کردهای و شهادت یک شخص بیاباننشین را قبول کردهای، فدک را از او گرفتهای و گما میکنی که غنیمت مسلمین است. ===رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود:« مدعی باید لی بیاورد و تو سخ رسول خدا را رد کردهای!!»=== />با این استدلال کوبنده دیگر کسی را یارای جواب نبود و مردم به همهمه افتادند و به یکدیگر نگاه تعجب میکردند. بعضی گفتند:«به خدا قسم علی علیه السلام راست میگوید.» |
| مجلس به هم خورد و امیرالمؤمنین به خانه برگشتند. | | مجلس به هم خورد و امیرالمؤمنین به خانه برگشتند. |
- | عمر و ابوبکر هم به اههیشان رفتند. بعد ابوبکر عمر را خواست و به او گفت: دیدی امروز علی علیه السلام با ما چه کرد به خدا اگر بخواهد علی علیه السلام چنین کند، امر خلافت ما را تباه میکند؛ چه کنیم؟! عمر گفت: نظر من این است که فرمان بدهی تا او را بکشند. ابوبکر گفت: چه کسی میتواند او را بکشد؟ عمر گفت: ((خالد بن ولید مخزومی|خالدبن ولید))، رفتند و جریان را به خالد گفتند، او هم قبول کرد. ابوبکر گفت علی که به مسجد میآید در موقع نماز در کنارش بنشین وقتی سلام نماز را دادم گردن علی علیه السلام را بزن.
((اسماء بنت عمیس|اسماء بنت عمیس ))- که در آن زمان همسر ابوبکر بود- جریان را به امیرالمؤمنین خبر داد، حضرت پیغام دادند که خداوند نمیگذارد و مرا حفظ میکند. سپس حضرت رفتند به مسجد و خالد هم آمد کنار آن حضرت؛ نماز شروع شد. |
+ | __ابوبکر به گفت__: ~~green:دیدی امروز علی علیه السلام با ما چه کرد! به خدا اگر بخواهد چنین کند، خلافت ما را تباه میکند؛ چه کنیم؟! ~~ عمر گفت:«نظر من این است که فرمان بدهی تا او را بکشند.» ابوبکر گفت:« چه کسی میتواند او را بکشد؟» عمر گفت:«((خالد بن ولید مخزومی|خالدبن ولید)).» />رفتند و جریان را به خالد گفتند، او هم قبول کرد. __ابوبکر گفت:__ />===علی که به مسجد میآید، در موقع نماز در کنارش بنشین. وقتی سلام نماز را دادم، گردن علی علیه السلام را بزن===. |
- | همه به نمز یستاند، همین که اوبکر نشست رای شهد آخر، از فته خود پیمان د ترس ا را گرفت، همینور نسته بو و فکر یکرد و جرات نات ام ن را وید. مدم خیا کردند ابوبکر به تبا اا یکبه ابک با صدای لند گفت: «ای خالد آنچه را که گفتم انجام نه، اسلام لیکم و رحمه الله و کاته!» ایرالمؤنین کردن ه اد فرمدد: ابوبکر و را ه چه ک ام ر د؟ />خاد گف: مان اده بود گردنت ر زنم ـ و در آ وقت الد با خد شمشیش را آه بود- حضرت فرمود: آیا ای کار را میکردی؟ />الد گفت: ب خدا قم اگر نگفته د « انجام ند » و را کشته بودم. حضر فرمود: غ میویی خدا اگر نبو آن حکم لهی، میدانتی که کدا ه - من شیعیانم ـ یا ابوبکر و پیان ـ ضعیفتریم. عد ا دو نشت مارک، گی خا را گرت فشار دد. خال ر لندی کشید؛ ب طوری که مرم ترسیدد و خالد درت رف زدن نداشت. |
+ | ((اسماء بن میس|اما بنت می )) ه د ن ا همر بوکر بد جریان ا ه یرالمؤمنی ر داد. امم پیغا داد که اند ا میک. پس به د فت. خالد کنا اام مد و نماز شروع . م نم یستادد. می ک ابوبکر رای شهد آخر نست، ا گ خد یمان د و تر و ا رت. نابرای همینور ته بود و کر میکرد و رات دات ام نز را بگوید. مرم ی د ابوکر ه اتباه اه. ناگان ابوبکر با صدای ن گفت: ''===ی الد نه ا که گت اا ده ال لیک و رم الله رکاته!=== '' |
- | بالاخره ابوبکر دست به دامان ((عباس بن عبدالمطلب|عباس)) عموی امیرالمؤمنین شد. عباس جلو آمد و شفاعت کرد، امیرالمومنین هم خالد را با خفت و خواری رها کردند. |
+ | امیرالمؤمنین رو کرد به خالد و فرمود:« ابوبکر تو را به چه کاری امر کرده بود؟» ~~green:خالد گفت:«فرمان داده بود گردنت را بزنم.»~~ امام فرمود:«این کار را میکردی؟» ~~green:خالد گفت:به خدا قسم اگر نگفته بود « انجام نده » تو را کشته بودم. ~~ امام فرمود:«دروغ میگویی. به خدا اگر حکم الهی نبود، می فهمیدی که کدام دسته- من و شیعیانمـ یا ابوبکر و پیروانش ضعیفتریم.» ===بعد با دو انگشت مبارک، گلوی خالد را گرفت و فشار داد. خالد نعره بلندی کشید؛ به طوری که مردم ترسیدند. خالد قدرت حرف زدن نداشت. بالاخره ابوبکر دست به دامان ((عباس بن عبدالمطلب|عباس))، عموی امیرالمؤمنین، شد. عباس جلو آمد و شفاعت کرد. امیرالمومنین هم خالد را رها کرد. === |
- | !منابع: *بحارالانوار، ج 29، ص 128 و 127 و 199. |
+ | منابع: بحارالانوار، ج 29، ص 128 و 127 و 199. |
- | !مراجعه شود به: *((حضرت زهرا و فدک)) |
+ | مراجعه شود به: ((حضرت زهرا و فدک)) |