تاریخچه ی:
مبارزه و شهادت عابس بن ابی شبیب
تفاوت با نگارش: 2
- | درروز عاشورا ((پیشینه عابس بن ابی شبیب شاکری|عابس بن ابی شبیب)) پس از آن که یکی از بستگانش به نام ((پیشینه شوذب عبدالله|شوذب بن عبدالله )) را برای مبارزه و شهادت به میدان فرستاد، خود به حضور امام حسین علیه السلام رسید، سلام کرد و گفت:«به خدا سوگند در روی زمین نزد من هیچکس گرامیتر و محبوبتر از تو نیست. کاش می توانستم با چیزی عزیزتر از جانم مانع شهادت تو شوم. ای ابا عبدالله، سلام بر تو باد ! خدا را شاهد می گیرم که من به راه تو و پدرت میروم.» |
+ | درروز عاشورا ((عابس بن ابی شبیب شاکری و شهادت در کربلا|عابس بن ابی شبیب)) پس از آن که یکی از بستگانش به نام ((شوذب عبدالله و شهادت در کربلا|شوذب بن عبدالله)) را برای مبارزه و شهادت به میدان فرستاد، خود به حضور ((حضرت امام حسین علیه السلام|امام حسین علیه السلام)) رسید، سلام کرد و گفت:« به خدا سوگند در روی زمین نزد من هیچکس گرامیتر و محبوبتر از تو نیست. کاش می توانستم با چیزی عزیزتر از جانم مانع شهادت تو شوم. ای اباعبدالله، سلام بر تو باد! خدا را شاهد می گیرم که من به راه تو و پدرت میروم.»
|
| آن گاه با شمشیر برکشیده به سوی دشمن شتافت. این در حالی بود که نشان زخمی در پیشانی داشت. | | آن گاه با شمشیر برکشیده به سوی دشمن شتافت. این در حالی بود که نشان زخمی در پیشانی داشت. |
- | ربیع بن تمیم که آن روز در کربلا در سپاه عمر سعد حاضر بود می گوید:« من عابس را که به سوی میدان میآمد دیدم و شناختم. دلاوری های وی را درجنگ ها مشاهده کرده بودم.» |
+ | ربیع بن تمیم که آن روز در ((کربلا)) در سپاه ((عمر بن سعد|عمر سعد)) حاضر بود می گوید:« من عابس را که به سوی میدان میآمد دیدم و شناختم. دلاوری های وی را در جنگ ها مشاهده کرده بودم.» |
| فریاد زدم:« ای مردم! این شیر شیران است. پسر ابی شبیب است. کسی به مبارزه با او نرود.» | | فریاد زدم:« ای مردم! این شیر شیران است. پسر ابی شبیب است. کسی به مبارزه با او نرود.» |
- | و عابس همواره فریاد می زد و مبارز می طلبید و کسی جرت نداشت با وی در آویزد. عمربن سعد گفت:« از هر طرف او را سنگباران کنید و سپاه دشمن با سنگ به وی حملهور شدند.» |
+ | و عابس همواره فریاد می زد و مبارز می طلبید و کسی جرت نداشت با وی در آویزد.
عمر بن سعد گفت:« از هر طرف او را سنگ باران کنید و سپاه دشمن با سنگ به وی حملهور شدند.» |
| عابس که چنین دید، زره از تن بیرون آورد و کلاه خود را از سر برداشت و به سپاه کوفه حملهور شد. | | عابس که چنین دید، زره از تن بیرون آورد و کلاه خود را از سر برداشت و به سپاه کوفه حملهور شد. |
- | به خدا سوگند او را دیدم که بیش از 200 نفر از سپاه دشمن را تار و مار کرد، اما آنان از هرطرف بر وی حمله بردند و سرانجام او را به شهادت رساندند؛ و من شاهد بودم که چند نفر دربارهی سر عابس بن شبیب با هم نزاع می کردند. یکی می گفت:« من عابس را کشتم.» و دیگری می گفت« من کشتم.» |
+ | به خدا سوگند او را دیدم که بیش از 200 نفر از سپاه دشمن را تار و مار کرد، اما آنان از هر طرف بر وی حمله بردند و سرانجام او را به شهادت رساندند؛ و من شاهد بودم که چند نفر دربارهی سر عابس بن شبیب با هم نزاع می کردند. یکی می گفت:« من عابس را کشتم.» و دیگری می گفت « من کشتم.» |
| عمر بن سعد گفت:« نزاع نکنید. سوگند به خدا یک نفر نمی تواند این مرد را کشته باشد. همه شما وی را کشته اید.» | | عمر بن سعد گفت:« نزاع نکنید. سوگند به خدا یک نفر نمی تواند این مرد را کشته باشد. همه شما وی را کشته اید.» |
| و با این سخن آنان را متفرق ساخت. | | و با این سخن آنان را متفرق ساخت. |
- | منابع: ابصار العین، ص 75 و 76. |
+ | !منابع: *ابصار العین، ص 75 و 76 |