بعد از ظهر عاشورا پس از آن که سپاهیان کوفه به فرمان
عمر بن سعد از هر طرف به
امام حسین علیه السلام حمله کردند، با دلاوری و قدرت بینظیر امام روبهرو شدند و دسته دسته زیر تیغ شمشیر او به خاک افتادند. امام به هر طرف که شمشیر میزد، لشگر دشمن بهسرعت از اطرافش میگریخت.
پس از مدتی، امام علیه السلام از شدت تشنگی به طرف
فرات رفت.
سپاه
کوفه که میدانستند اگر امام یک جرعه آب بنوشد، نیرویش چند برابر میشود، راه فرات را بستند.
« اعور سلمی » و « عمرو بن حجاج » که با چهار هزار مرد کماندار، نگهبان فرات بودند، رو به سپاه خود فریاد کشیدند که « نگذارید حسین به فرات برسد!» اما امام علیه السلام همچون شیر غضبناک بر آنان حمله کرد تا صف آنان را شکافت و به فرات رسید.
عکس پیدا نشد
اسب امام که بسیار تشنه بود سرش را به طرف آب برد.
امام فرمود:« تو تشنهای و من نیز تشنهام. اما به خدا سوگند، من آب نمیآشامم تا تو بیاشامی.»
اسب انگار که حرف امام را فهمیده باشد، سر از آب برداشت؛ یعنی من بر تو پیشی نمیگیرم.
امام حسین علیه السلام فرمود:« بنوش که من نیز مینوشم.» و دست برد و مشتی آب برداشت تا بیاشامد که ناگاه سواری فریاد زد که «حسین! تو آب مینوشی در حالی که دارند حرم تو را غارت میکنند؟!»
امام علیه السلام آب را از کف دستش ریخت و به سرعت از فرات بیرون آمد و به سپاه حمله کرد تا به خیمهها رسید، اما دید کسی به خیمهها تجاوز نکرده است. در این جا بود که بار دیگر با اهل بیت خود وداع نمود.
مراجعه شود به:
منابع:
- منتهی الامال، ج 1، ص 719.