تاریخچه ی:
ماجرای ورود کاروان اسرا به کوفه از زبان مسلم گچکار
تفاوت با نگارش: 6
| مسلم جصاص گچکار روایت گفت: | | مسلم جصاص گچکار روایت گفت: |
| ((عبیدالله بن زیاد)) مرا برای تعمیر دارالاماره نزد خود خوانده بود. من سرگرم سفیدکاری دارالاماره بودم که ناگهان فریادهایی از دور شنیدم. | | ((عبیدالله بن زیاد)) مرا برای تعمیر دارالاماره نزد خود خوانده بود. من سرگرم سفیدکاری دارالاماره بودم که ناگهان فریادهایی از دور شنیدم. |
| از کارگری که همراه ما بود پرسیدم چه شده است که کوفه را پر از ناله و فریاد می بینم. | | از کارگری که همراه ما بود پرسیدم چه شده است که کوفه را پر از ناله و فریاد می بینم. |
| گفت:« هم اکنون سر یک خارجی را که بر ((یزید بن معاویه|یزید)) شوریده، میآورند.» | | گفت:« هم اکنون سر یک خارجی را که بر ((یزید بن معاویه|یزید)) شوریده، میآورند.» |
| پرسیدم:« نامش چیست.» | | پرسیدم:« نامش چیست.» |
| ===گفت: ((حضرت امام حسین علیه السلام|حسین بن علی)). === | | ===گفت: ((حضرت امام حسین علیه السلام|حسین بن علی)). === |
| منتظر ماندم تا کارگر برای انجام کاری رفت. من از شدت ناراحتی، چنان با دست خود به صورت خود نواختم که ترسیدم چشمم آسیب دیده باشد. | | منتظر ماندم تا کارگر برای انجام کاری رفت. من از شدت ناراحتی، چنان با دست خود به صورت خود نواختم که ترسیدم چشمم آسیب دیده باشد. |
| دست از گچکاری کشیدم، دستان خود را شستم و از راهی که در پشت قصر قرار داشت از دارالاماره بیرون آمدم و خود را به اجتماع مردم رساندم. | | دست از گچکاری کشیدم، دستان خود را شستم و از راهی که در پشت قصر قرار داشت از دارالاماره بیرون آمدم و خود را به اجتماع مردم رساندم. |
| در آنجا دیدم مردم در انتظار اسیران و سرهای کشتهشدگان هستند. در این بین چهل محمل را مشاهده کردم که بر روی چهل شتر حمل میشد. در آن محملها اهل بیت ((حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله|رسول خدا)) و دختران ((حضرت فاطمه زهرا علیهاسلام|فاطمه زهرا)) قرار داشتند. | | در آنجا دیدم مردم در انتظار اسیران و سرهای کشتهشدگان هستند. در این بین چهل محمل را مشاهده کردم که بر روی چهل شتر حمل میشد. در آن محملها اهل بیت ((حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله|رسول خدا)) و دختران ((حضرت فاطمه زهرا علیهاسلام|فاطمه زهرا)) قرار داشتند. |
| === ناگهان ((حضرت امام سجاد علیه السلام|امام سجاد)) را مشاهده کردم که بر روی شتر برهنه و خالی از جهاز شتران سوار بود و از رگهای گردنش به دلیل زنجیری که بر گردنش بود، خون جاری بود. === | | === ناگهان ((حضرت امام سجاد علیه السلام|امام سجاد)) را مشاهده کردم که بر روی شتر برهنه و خالی از جهاز شتران سوار بود و از رگهای گردنش به دلیل زنجیری که بر گردنش بود، خون جاری بود. === |
| __او می گریست و این اشعار را میخواند:__ | | __او می گریست و این اشعار را میخواند:__ |
- | __~~red: ای امت بد کردار. بر خانه هایتان باران نبارد. ای امتی که حرمت جد ما را رعایت نکردید! اگر روز قیامت ما و رسول خدا گرد آییم، شما چه پاسخی به رسول خدا دراین باره خواهید داد؟! |
+ | ~~green: ای امت بد کردار. بر خانه هایتان باران نبارد. ای امتی که حرمت جد ما را رعایت نکردید! اگر روز قیامت ما و رسول خدا گرد آییم، شما چه پاسخی به رسول خدا دراین باره خواهید داد؟! |
| ما را بر شتران عریان سوار می کنید و می گردانید! گویی ما همان کسانی نیستیم که دین را در میان شما محکم ساختیم! | | ما را بر شتران عریان سوار می کنید و می گردانید! گویی ما همان کسانی نیستیم که دین را در میان شما محکم ساختیم! |
| آیا جد ما، رسول خدا، مردم دنیا را از گمراهی نجات نداد و به راست هدایت نکرد ؟! | | آیا جد ما، رسول خدا، مردم دنیا را از گمراهی نجات نداد و به راست هدایت نکرد ؟! |
- | ای حادثه کربلا! مرا اندوهگین کردی. خداوند متعال پرده از روی کار بدکاران بر خواهد داشت و آنان را رسوا خواهد کرد. ~~__ |
+ | ای حادثه کربلا! مرا اندوهگین کردی. خداوند متعال پرده از روی کار بدکاران بر خواهد داشت و آنان را رسوا خواهد کرد.~~ |
- | مردم کوفه به کودکان گرسنه ای که در محملها نشسته بودند، نان و خرما و گردو دادند. اما ام کلثوم از مشاهده این منظره، فریاد بر آورد که:« ای مردم کوفه! ((صدقه)) بر ما خاندان حرام است.» و نان و خرما را از دست و دهان کودکان گرفت. مردم اشک می ریختند. ام کلثوم باز سر از محمل بیرون کرد و بر آنان نهیب زد که:« ای مردم کوفه! مردانتان ما را می کشند و زنانتان به حال ما میگریند؟! خدا، در میان ما و شما، داور است و روز قیامت بین ما و شما داوری خواهد کرد.» |
+ | مردم کوفه به کودکان گرسنه ای که در محملها نشسته بودند، نان و خرما و گردو دادند. اما ام کلثوم از مشاهده این منظره، فریاد بر آورد که: === ای مردم کوفه! ((صدقه)) بر ما خاندان حرام است. و نان و خرما را از دست و دهان کودکان گرفت. === |
- | در این میان دای یونی لند شد. یدم سری مقدس شهدای کربلا ا که سر امم سین ی لام ر یشایش آنه ود، به وی م میآورند. سر اا همانن ماه د و وشنایی ستار ه میرخشید شبیهترین مردم ه رسول خدا و. محاسن مبارکش با خون خضاب شد ود، یمای نورانی بسان قرص اه که از افق دمی ده باشد جوهگری میکد و اد موهای ماسن او را جا راست یا پ میبرد. |
+ | مردم اشک می یند. م کوم با سر از ممل ی ک ر آا نهی د که: === ی مدم کوفه! مرداتا ما ا می کد و نتا ه ح م یگریند! خدا، میان ما و ش، اور ا رز قی ب م و ما اوری ا رد===. |
- | در این هنگام چشم ((حضرت زینب علیهاسلام|زینب کبری)) بر آن سر نورانی افتاد و پیشانی خود را چنان به چوب محمل زد که خون از زیر مقنعه ای که بر سر داشت جاری شد. آن گاه به آن سر نورانی اشاره کرد و گفت:« ای هلال من که به کمال خود رسیدی، ولی خسوف تو را فرا گرفت و غروب کردی! هرگز گمان نمیکردم که چنین روزی در سرنوشت ما رقم خورده باشد. ای برادر من! با این دختر کوچک خود، فاطمه، صحبت کن که نزدیک است از شدت این مصیبت قالب تهی کند. |
+ | در این میان صدای شیونی بلند شد. دیدم سرهای مقدس شهدای کربلا را که سر امام حسین علیه السلام در پیشاپیش آنها بود، به سوی ما میآورند. سر امام همانند ماه بود و به روشنایی ستاره زهره میدرخشید و شبیهترین مردم به رسول خدا بود. __::^محاسن مبارکش با خون خضاب شده بود، سیمای نورانیاش بهسان قرص ماه که از افق دمیده شده باشد، جلوهگری میکرد و باد موهای محاسن او را به جانب راست یا چپ میبرد. ^::__در این هنگام چشم ((حضرت زینب علیهاسلام|زینب کبری)) بر آن سر نورانی افتاد و پیشانی خود را چنان به چوب محمل زد که خون از زیر مقنعه ای که بر سر داشت جاری شد. __آن گاه به آن سر نورانی اشاره کرد و گفت:__ ''=== ای هلال من که به کمال خود رسیدی، ولی خسوف تو را فرا گرفت و غروب کردی! هرگز گمان نمیکردم که چنین روزی در سرنوشت ما رقم خورده باشد. ای برادر من! با این دختر کوچک خود، فاطمه، صحبت کن که نزدیک است از شدت این مصیبت قالب تهی کند. ==='' |
- | برادرم! دلت با ما مهربان بود، چه شد آن مهربانی که با ما داشتی؟! برادرم! کاش پسر خود، علی، را به هنگام اسارت میدیدی که با یتیمان تو یارای سخن گفتن نداشت. هر گاه او را می زدند، صدایت میزد و سیل اشک از چشمانش سرازیر میشد. ای برادرم! او را در آغوش خود بفشار و به نزد خود فرا خوان. دلش را که سخت رنجیده است بهدست آر. چه اندازه خوار و ذلیل است آن یتیمی که پدر خود را بخواند، ولی جواب پدر نشنود.» |
+ | برادرم! دلت با ما مهربان بود، چه شد آن مهربانی که با ما داشتی؟! برادرم! کاش پسر خود، علی، را به هنگام اسارت میدیدی که با یتیمان تو یارای سخن گفتن نداشت. هر گاه او را می زدند، صدایت میزد و سیل اشک از چشمانش سرازیر میشد. ای برادرم! او را در آغوش خود بفشار و به نزد خود فرا خوان. دلش را که سخت رنجیده است بهدست آر. چه اندازه خوار و ذلیل است آن یتیمی که پدر خود را بخواند، ولی جواب پدر نشنود. |
| !منابع: | | !منابع: |
| *قصه کربلا، ص 419. | | *قصه کربلا، ص 419. |
| *تظلم الزهرا، ص 249. | | *تظلم الزهرا، ص 249. |
| !مراجعه شود به: | | !مراجعه شود به: |
| *((ورود کاروان اسرای خاندان امام حسین به کوفه)) | | *((ورود کاروان اسرای خاندان امام حسین به کوفه)) |
| *((امام سجاد علیه السلام و سفر کاروان اسرای کربلا)) | | *((امام سجاد علیه السلام و سفر کاروان اسرای کربلا)) |
| *((نهیب حضرت زینب بر حامل سر امام حسین علیه السلام)) | | *((نهیب حضرت زینب بر حامل سر امام حسین علیه السلام)) |