تاریخچه ی:
فاطمه علیهاسلام در آستانه شهادت
تفاوت با نگارش: 3
- | حال فاطمه علیهاسلام هر روز سخت تر می شد. یک روز بعد از اینکه ((امیرالمؤمنین|امیرالمومنین علی علیه السلام))نماز ظهر را در مسجد خواند، ناگهان عدهای از زن ها گریان و غمگین نزد او آمدند. |
+ | حال فاطمه علیهاسلام هر روز سخت تر می شد. یک روز بعد از اینکه ((امیرالمؤمنین|امیرالمومنین علی علیه السلام)) نماز ظهر را در مسجد خواند، ناگهان عدهای از زن ها گریان و غمگین نزد او آمدند. |
| علی علیه السلام فرمود:« چه خبر شده؟» | | علی علیه السلام فرمود:« چه خبر شده؟» |
| گفتند:« بشتاب که گمان نکنیم دیگر زهرا را زنده ببینی.» | | گفتند:« بشتاب که گمان نکنیم دیگر زهرا را زنده ببینی.» |
| امام با شتاب به خانه رفت و دید فاطمه علیهاسلام در بستر افتاده است. امیرالمومنین عبای خود را به کناری انداخت و عمامه را از سر برداشت. نزد فاطمه نشست و سر مبارک او را روی دامن خود گذاشت و او را صدا زد ولی جوابی نیامد. فرمود:« ای دختر ((حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله|رسول خدا )). ای دختر کسی که برای فقرا صدقات و زکات میبرد. ای دختر کسی که با ملائکه آسمان نماز گزارد.» اما فاطمه باز هم جوابی نداد. بالاخره امام فرمود:« فاطمه جان، با من سخن بگو. من پسر عمت علی هستم.» | | امام با شتاب به خانه رفت و دید فاطمه علیهاسلام در بستر افتاده است. امیرالمومنین عبای خود را به کناری انداخت و عمامه را از سر برداشت. نزد فاطمه نشست و سر مبارک او را روی دامن خود گذاشت و او را صدا زد ولی جوابی نیامد. فرمود:« ای دختر ((حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله|رسول خدا )). ای دختر کسی که برای فقرا صدقات و زکات میبرد. ای دختر کسی که با ملائکه آسمان نماز گزارد.» اما فاطمه باز هم جوابی نداد. بالاخره امام فرمود:« فاطمه جان، با من سخن بگو. من پسر عمت علی هستم.» |
| فاطمه علیهاسلام با درد و رنج فراوان، چشم باز کرد و به صورت او نگاه کرد و شروع کرد به گریه کردن. | | فاطمه علیهاسلام با درد و رنج فراوان، چشم باز کرد و به صورت او نگاه کرد و شروع کرد به گریه کردن. |
| امیرالمومنین فرمود:« فاطمه جان چرا گریه میکنی؟» | | امیرالمومنین فرمود:« فاطمه جان چرا گریه میکنی؟» |
| عرض کرد:« علی جان، من بوی مرگ می شنوم؛ و از مرگ هم گریز و چارهای نیست.» | | عرض کرد:« علی جان، من بوی مرگ می شنوم؛ و از مرگ هم گریز و چارهای نیست.» |
| سلمی، یکی از خدمتکاران فاطمه زهرا علیهاسلام، روایت میکند:« روزی وقتی امیرالمومنین برای کاری از خانه خارج شد، فاطمه علیهاسلام به من فرمود« برای من آب بیاور تا غسل کنم.» من آب را آماده کردم و فاطمه غسل کاملی کرد. بعد لباس پاکیزهای پوشید و فرمود:« رختخواب مرا در وسط اطاق بینداز.» | | سلمی، یکی از خدمتکاران فاطمه زهرا علیهاسلام، روایت میکند:« روزی وقتی امیرالمومنین برای کاری از خانه خارج شد، فاطمه علیهاسلام به من فرمود« برای من آب بیاور تا غسل کنم.» من آب را آماده کردم و فاطمه غسل کاملی کرد. بعد لباس پاکیزهای پوشید و فرمود:« رختخواب مرا در وسط اطاق بینداز.» |
| رختخواب را انداختم. فاطمه رو به قبله دراز کشید و فرمود:« من غسل کردهام. وقتی از دنیا رفتم، کسی مرا برهنه نکند، یعنی از روی پیراهن مرا غسل دهند.» | | رختخواب را انداختم. فاطمه رو به قبله دراز کشید و فرمود:« من غسل کردهام. وقتی از دنیا رفتم، کسی مرا برهنه نکند، یعنی از روی پیراهن مرا غسل دهند.» |
| | | |
| یکی دیگر از پرستارهای فاطمه زهرا علیهاسلام ((اسماء بنت عمیس|اسماء ))نام دارد. او نیز چنین روایت میکند: | | یکی دیگر از پرستارهای فاطمه زهرا علیهاسلام ((اسماء بنت عمیس|اسماء ))نام دارد. او نیز چنین روایت میکند: |
| روزی فاطمه علیهاسلام غسل کرد و به من گفت از اطاق خارج شوم چون میخواست با پروردگار مناجات کند. من بیرون رفتم و شنیدم که در دعا چنین گفت:« خدایا تو را به محمد مصطفی و محبتش به من، تو را به شوهرم علی مرتضی و اندوهش برای من، تو را به پسرم ((حضرت امام حسن مجتبی علیه السلام|حسن )) و گریهاش بر من، تو را به پسرم ((حضرت امام حسین علیه السلام|حسین ))و ناراحتی اش برای من و تو را به دخترانم و غمگینی آنها بر من، گناهکاران امت پدرم محمد صلی الله علیه و آله و سلم را ببخشای! به آنها رحم کن و آنها را به بهشت داخل فرما که تو کریمترین کسی هستی که مورد درخواست قرار می گیری و مهربانترین مهربانانی.» | | روزی فاطمه علیهاسلام غسل کرد و به من گفت از اطاق خارج شوم چون میخواست با پروردگار مناجات کند. من بیرون رفتم و شنیدم که در دعا چنین گفت:« خدایا تو را به محمد مصطفی و محبتش به من، تو را به شوهرم علی مرتضی و اندوهش برای من، تو را به پسرم ((حضرت امام حسن مجتبی علیه السلام|حسن )) و گریهاش بر من، تو را به پسرم ((حضرت امام حسین علیه السلام|حسین ))و ناراحتی اش برای من و تو را به دخترانم و غمگینی آنها بر من، گناهکاران امت پدرم محمد صلی الله علیه و آله و سلم را ببخشای! به آنها رحم کن و آنها را به بهشت داخل فرما که تو کریمترین کسی هستی که مورد درخواست قرار می گیری و مهربانترین مهربانانی.» |
| ((حضرت امام جعفر صادق علیه السلام|حضرت امام صادق علیه السلام )) فرمود:« وقتی وفات فاطمه علیهاسلام نزدیک شد، شروع به گریه کرد.» | | ((حضرت امام جعفر صادق علیه السلام|حضرت امام صادق علیه السلام )) فرمود:« وقتی وفات فاطمه علیهاسلام نزدیک شد، شروع به گریه کرد.» |
| امیرالمومنین فرمود:« چرا گریه می کنی؟» | | امیرالمومنین فرمود:« چرا گریه می کنی؟» |
| عرض کرد:« برای بلاهایی که بعد از من سر تو میآید.» | | عرض کرد:« برای بلاهایی که بعد از من سر تو میآید.» |
| امیرالمومنین فرمود:« فاطمه جان، گریه نکن. به خدا قسم این مسائل در مقابل خداوند در چشم من کوچک و ساده است.» | | امیرالمومنین فرمود:« فاطمه جان، گریه نکن. به خدا قسم این مسائل در مقابل خداوند در چشم من کوچک و ساده است.» |
| فاطمه علیهاسلام وصیت کرد که به ((عمر بن خطاب|عمر ))و ((ابوبکر|ابوبکر)) اجازه حضور در مراسم تغسیل و تدفینش داده نشود و امیرالمومنین هم به این وصیت عمل فرمود. | | فاطمه علیهاسلام وصیت کرد که به ((عمر بن خطاب|عمر ))و ((ابوبکر|ابوبکر)) اجازه حضور در مراسم تغسیل و تدفینش داده نشود و امیرالمومنین هم به این وصیت عمل فرمود. |
| منابع: | | منابع: |
- | بحار الانوار، ج 43، ص 178. > >فاطمه الزهراء رحمانی/576/2. > >بحار -/183/43 > >بحار -/218/43
|
+ | بحار الانوار، ج 43، ص 178. فاطمه الزهراء رحمانی/576/2. بحارالانوار، 183/43 بحارالانوار، 218/43 |
| مراجعه شود به: | | مراجعه شود به: |
- | ((عیادت زنهای مدینه از فاطمه علیهاسلام)) > >((عیادت ابوبکر و عمر از فاطمه علیهاسلام)) > >((وصایای فاطمه علیها سلام)) > >((شهادت فاطمه علیهاسلام)) |
+ | ((عیادت زنهای مدینه از فاطمه علیهاسلام)) ((عیادت ابوبکر و عمر از فاطمه علیهاسلام)) ((وصایای فاطمه علیها سلام)) ((شهادت فاطمه علیهاسلام)) |